" ولادت دهمین خورشید امامت "
هرکه درراه خدا محکم و استوارباشد ، مصائب دنیا بر وی سبک آید ، گرچه تکه تکه شود .
" امام هادی علیه السلام "
دهمین پیشوای شیعیان ، حضرت امام علی بن محمد الهادی علیه السلام در نیمه ذیحجه سال 212 هجری در " صریا " ، منطقه ای واقع در 6 کیلومتری مدینه متولد شد . نام مبارک ایشان" علی " ، کنیه اش " ابوالحسن " ، و القاب این بزرگوار : نجیب ، مرتضی ، هادی ، نقی ، عالم ، فقیه ، امین، مؤتمن، طیب و عسکری (1) می باشد که مشهورتر از همه " هادی " و " نقی " است .
پدر گرامی آن حضرت ، امام جواد علیه السلام و مادر ایشان بانوی گرانقدر و با فضیلتی به نام " سمانه مغربیه " است که به " سیده ام الفضل" معروف بود (2) . محمد بن فرج می گوید :
" ابوجعفر ، محمد بن علی علیه السلام مرا خواست و فرمود : کاروانی از را ه می رسد که برده فروشی در میان آن است و کنیزانی همراه خود دارد. " سپس هفتاد دینار به من داد و امر کرد با آن ، کنیزی را با مشخصاتی که داد ، بخرم.
من ماموریت را انجام دادم . این کنیز که " ام ولد" ( به کنیزی ام ولد گفته می شود که از صاحب خود دارای فرزند شود که همین خصوصیت موجب آزادی او پس از مرگ مالکش می گردد ) بود ، همان مادر " ابوالحسن" علیه السلام است .
قدر و منزلت این بانوی گرامی بدان پایه بود که امام هادی علیه السلام درباره اش فرمود : " مادرم عارف به حق من می باشد و اهل بهشت است . شیطان سرکش به او نزدیک نمی شود ، مکر زورگوی لجوج به وی نمی رسد ، خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صدیق و صالحان قرار دارد ."
عبادت امام
امامان معصوم علیهم السلام در بالاترین درجه مقام شناخت حق تعالی قرار داشتند و همین درک و بینش عمیق ، آنان را به ارتباط و انس همیشگی با خدا واداشته و سبب می شد که شعله های آتش عشق به معبود و وصال به حق برجانشان شرر افکند و آرامش حقیقی را به ایشان ارزانی دارد .
امام هادی علیه السلام شب هنگام به پروردگارش روی می آورد و شب را با حالت خضوع به رکوع و سجده سپری می کرد و بین پیشانی نورانی اش و زمین ، جز سنگ ریزه و خاک حائلی وجود نداشت . پارسایی و انس با پروردگار ، آن چنان نمودی در زندگی امام داشت که برخی از شرح حال نویسان در مقام بیان برجستگی و صفات والای آن گرامی به ذکر این ویژگی پرداخته اند .
ابن کثیر می نویسد : " او عابدی وارسته و زاهد بود . "
یافعی می گوید : " ایشان کمر همت به عبادت بسته، فقیه و پیشوا بود . "
ابن عباد حنبلی نیز می گوید : " کان فقیها، اماماً ، متعبدا
اخلاق حسنه امام
پیشوایان معصوم علیهم السلام انسانهای کامل و برگزیده ای هستند که به عنوان الگوهای رفتاری و مشعلهای فروزان ، هدایت جامعه بشری را به سوی خداوند عهده دار شده اند . گفتار و خوی و منش آنان ، ترسیم " حیات طیبه " انسانی و وجودشان تبلور تمامی ارزشهای الهی است .
ائمه علیم السلام - به تعبیرامام هادی علیه السلام در زیارت جامعه کبیره - معدن رحمت ، گنجینه داران دانش ، نهایت بردباری و حلم ، بنیانهای کرامت ، خلاصه و برگزیده پیامبران ، پیشوایان هدایت ، چراغهای تاریکی ، پرچمهای پرهیزکاری ، نمونه های برتر و حجتهای خدا بر جهانیان هستند.
حلم و بردباری از ویژگیهای مهمی است که مردان بزرگ به ویژه رهبران الهی که بیشترین برخورد و اصطکاک را با مردم نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو این خلق نیکو، افراد بسیاری را به سوی خود جذب کردند. امام هادی علیه السلام نیز همچون نیاکان خود در برابرناملایمات بردبار بود و تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب می کرد با دشمنان حق و ناسزا گویان و اهانت کنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردباری برخورد می کرد. " بریحه" عباسی- که از سوی دستگاه خلافات به سمت امام جماعت مکه و مدینه منصوب شده بود- از امام هادی علیه السلام نزد متوکل شکایت کرد وبرای او نوشت:
" اگر خواهان حفظ مکه و مدینه هستی ، " علی بن محمد " را از این دو شهر بیرون کن ، زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و گروه زیادی از او پیروی کرده اند ."
بر اثر تلاشهای پیاپی " بریحه" ، متوکل امام را از کنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله تبعید نمود . هنگامی که امام از مدینه به سمت سامرا در حرکت بود ، بریحه نیز همراه ایشان بود . در بین راه بریحه به امام گفت :
" تو خود می دانی که عامل تبعید تو من بودم . با سوگندهای محکم و استوار سوگند می خورم که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمومنین یا یکی از درباریان و فرزندان او ببری ، تمام درختانت را درمدینه آتش می زنم ، خدمتکارانت را می کُشم و چشمه های مزارعت را کور می کنم . بدان که این کارها را خواهم کرد ."
امام علیه السلام در جواب فرمود :
" نزدیک ترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و من این شکایت را که بر خدا عرضه کردم نزد غیر او ، از بندگانش نخواهم برد ."
"بریحه" چون این سخن را از امام شنید ، به دامن آن حضرت افتاد ، تضرع کرد و از ایشان تقاضای بخشش نمود . امام علیه السلام فرمود : تورا بخشیدم .
امام علیه السلام در بیان دیگران
امام هادی علیه السلام پیوسته تحت نظر حکومتهای جور بود و سعی می شد که آن حضرت با پایگاههای مردمی و افراد جامعه تماس نداشته باشد. با این حال آن مقدار از فضایل اخلاقی از ایشان بروز نموده که دانشمندان ، شرح حال نویسان و حتی دشمنان اهل بیت علیهم السلام را به تحسین آن وجود الهی واداشته است .
ابو عبدالله جنیدی از دانشمندان مسلمان می گوید : " سوگند به خدا ، او بهترین مردم روی زمین و برترین آفریده های الهی است . "
ابن حجر در شرح حال آن حضرت می نویسد : " وی در دانش و بخشش وارث پدرش بود . "
متوکل در نامه ای که برای امام علیه السلام می نویسد خاطر نشان می کند :
" امیرالمومنین عارف به مقام شماست و حق خویشاوندی را نسبت به شما رعایت می کند و طبق آنچه مصلحت شما و خانواده تان می باشد عمل می کند ."
شاگردان امام
همواره تشنگان حقیقت و شیفتگان امامت ، در پوششهای مختلف به محضر امامان علیهم السلام می رسیدند و در حد ظرفیت و معرفت خود از دریای بی کران دانش الهی آن بزرگواران سیراب می شدند .
بنا براظهار شیخ طوسی ، تعداد شاگردان امام هادی علیه السلام بالغ بر 185 نفر بوده است ؛ که در میان آنان چهره های برجسته علمی و فقهی فراوانی که دارای تالیفات گوناگونی بودند نیز دیده می شود . در اینجا از برخی شاگردان آن حضرت به طور اختصار یاد می شود :
1- ایوب بن نوح : مردی امین و مورد وثوق بود و درعبادت و تقوا رتبه والایی داشت ، چندان که دانشمندان رجال او را در زمره بندگان صالح خدا شمرده اند . او ، وکیل امام هادی و امام عسکری علیهما السلام بود .
ایوب به هنگام وفات تنها یکصد و پنجاه دینار از خود به جای گذاشت، در حالی که مردم گمان می کردند او پول زیادی دارد .
2- حسن بن راشد : وی از اصحاب امام جواد و امام هادی علیهما السلام شمرده می شود و نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والایی برخوردار بوده است.
شیخ مفید او را در زمره فقیهان برجسته و شخصیتهای طراز اول دانسته که احکام حلال و حرام از آنها گرفته می شد و راهی برای مذمت و طعن آنان وجود نداشت .
3- حسن بن علی ناصر : شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی علیه السلام شمرده است . وی پدر جد سید مرتضی از سوی مادر است . سید مرتضی در وصف او می گوید :
مقام و برتری او در دانش و پارسایی ، و فقه روشنتر از خورشید درخشان است . او بود که اسلام را در " دیلم " نشر داد، به گونه ای که مردم آن سامان به وسیله او از گمراهی به هدایت راه یافته و با دعای او به حق بازگشتند . صفات پسندیده و اخلاق نیکوی او بیش از آن است که شمرده نشود و روشنتر از آن است که پنهان بماند .
4- عبد العظیم حسنی : وی که نسب شریفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبی علیه السلام می رسد ، بر اساس نوشته شیخ طوسی از یاران امام هادی و امام عسکری علیهما السلام است .
عبدالعظیم ، مردی پارسا ، وارسته ، دانشمند ، فقیه و مورد اعتماد و وثوق امام دهم بود . ابو حماد رازی می گوید : " در سامراء بر امام هادی علیه السلام وارد شدم و درباره مسائلی از حلال و حرام از آن حضرت پرسیدم ، ایشان فرمود : ای حماد ! هر گاه در ناحیه ای که زندگی می کنی ، مشکلی در امر دین ، برایت پیش آمد از عبد العظیم حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان ."
5- عثمان بن سعید : وی در سن جوانی و در حالی که یازده سال از عمرش می گذشت ، افتخار شاگردی امام را پیدا نمود . امام هادی علیه السلام در مورد او به احمد بن اسحاق قمی فرمود :
عثمان بن سعید ، ثقه و امین من است ، هر چه به شما بگوید از سوی من گفته و هر چه به شما القا کند از ناحیه من القا کرده است .
امام هادی و شیعیان ایشان در ایران
اکثر شیعیان در قرن نخست از شهر کوفه بودند . این مطلب با مراجعه به کتب رجالی شیعه به خوبی به دست می آید ، زیرا ملقب شدن این افراد به کوفی ، بهترین ملاک برای شناخت آنان می باشد .
از دوران امام باقر و امام صادق علیهما السلام به این طرف ، لقب" قمی " در آخر اسماء تعدادی از اصحاب ائمه به چشم می خورد . اینها اشعری های عرب تباری بودند که در قم می زیستند .
در زمان امام هادی علیه السلام ، قم مهمترین مرکز تجمع شیعیان ایران بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر وائمه طاهرین وجود داشت .
در کنار قم، دو شهر آبه ( یا آوه ) و کاشان نیز تحت تأثیر تعلمیات شیعی قرار داشته و مردم این شهرها از بینش شیعی مردم قم پیروی می کردند .
مردم قم و آوه ، همچنین برای زیارت مرقد مطهر امام رضا علیه السلام به مشهد مسافرت می کردند که امام هادی نیز آنها را در قبال این عمل
" مغفور لهم" وصف کرده اند .
سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست .
پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع - کنارپدر بزرگوارش - به خاک سپردند .
چند حکایت از مولایمان باقرالعلوم (ع)
کثیرالذکر:
ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى کند که فرمود: پدرم (امام باقر) کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى کرد، من در خدمت او راه مى رفتم مى دیدم که خدا را ذکر مى کند. با او به طعام خوردن مىنشستم، مىدیدم که زبانش به ذکر خدا گویاست. با مردم سخن مىگفت و این کار او را از ذکر خدا مشغول نمىکرد.
من مرتب مىدیدم که زبانش به سقف دهانش چسبیده و مىگوید: «لاالهالاالله» او در خانه، ما راجمع مىکرد و مىفرمود تا طلوع خورشید خدا را ذکر کنیم، هر که قراءت قرآن مىتوانست امر به قراءت قرآن مىکرد و هر که ت امر به نمىتوانست امر به ذکر خدا مىفرمود.
تسلیم:
گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، دیدند امام بچهاى دارد مریض است و حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است. آنها پیش خود گفتند: خدا نکند که این کودک بمیرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مىرود. در این میان شیون زنان بلند شد، معلوم شد که کودک از دنیا رفت، بعد از اندکى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافهاش باز بود.
گفتند: خدا ما را فداى تو کند، شما در حالى بودید که ما فکر مىکردیم اگر اتفاقى بیافتد شما به وضعى درآیید که موجب غصه ما باشد!! ولى مىبینیم که قضیه بعکس شد؟
امام صلوات الله علیه فرمود: ما دوست مىداریم که محبوب و عزیز ما در عافیت باشد، و چون قضاى خدا بیاید تسلم آن کار مىشویم که خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فیمایحب»
محبت اهل بیت(ع):
ابوحمزه گوید: سعد بن عبدالله که از اولاد عبدالعزیز بن مروان بود و امام او را سعد الخیر مىنامید محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقیق القلب اشک مىریخت. امام فرمود: یا سعد! چرا گریه مىکنى؟! عرض کرد چرا گریه نکنم حال آنکه از خانواده بنى امیه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه نامیده است .
امام فرمود: تو از آنها نیستى، تو اموى هستى از ما اهل بیت. آیا نشنیدهاى قول خدا را که از ابراهیم (ع) نقل مىکند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ا
محبت اهل بیت (ع):
بریدبن معاویه عجلى گوید: محضر ابى جعفر (ع) بودم، مردى که از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گردید، او پاهاى خود را نشان داد که در اثر پیاده رفتن چاک چاک شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اینجا نیاورده مگر محبت شما اهل بیت. امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّین الاالحّب» 6.
به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود، آیا دین جز محبت چیز دیگرى است؟ یعنى دین در محبت خلاصه مىشود.
یاران مهدی(عج):
محمد بن ابراهیم نعمانى در کتاب غیبت ص 273 از ابوخالد کابلى نقل کرده که امام باقر (ع) فرمود: گویا مىبینم قومى را که درمشرق قیام کرده حق را مىطلبند ولى حق را به آنها نمىدهند، باز مىطلبند، باز حق را به آنها نمىدهند، چون چنین دیدند، شمشیرهاى خویش برشانه خود گذاشته قیام مسلحانه مىکنند، در این زمان حق را به آنها مىدهند ولى آنها قبول نمىکنند و گویند: باید خود قیام به حق کرده و حکومت تشکیل بدهیم و چون حکومت را تشکیل دادند آن را تحویل نمىدهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) کشتگان آنها شهیداند، بدانید اگر من آن زمان را درک مىکردم خودم را در اختیار صاحب آن کار مىگذاشتم نگارنده گوید: چون این حدیث با انقلاب اسلامى ایران بسیار تطبیق مىشود لذا عین حدیث را مىآوریم.
«عن ابى خالد الکابلى عن ابى جعفر (ع) انه قال: کانى بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه ثم یطلبونه فلا یعطونه، فاذا راوا ذلک و ضعوا سیوفهم على عواتقهم فیعطون ماسالوه فلا یقبلونه حتى یقوموا ولا یدفعونها الا الى صاحبکم، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادرکت ذلک لاستبقیت نفسى لصاحب هذا الامر».
زندگینامه :
ـ ابو جعفر محمد بن علی نهمین امام از امامان دوازده گانه شیعیان و یازدهمین معصوم از چهارده معصوم است. مشهورترین لقبهای آن حضرت جواد (بخشنده) و تقی (پرهیزگار) است. پدرش امام رضا (ع) و مادرش سبیکه یا ریحانه یا دره از مردم نوبی (شمال سودان) است. در سال 195 هـ ق در مدینه به دنیا آمد و در سال 220 هـ ق در بغداد وفات یافت. مرقد آن حضرت در کاظمین کنار مرقد امام موسی کاظم (ع) قرار دارد.
دوران امامت
ـ امام جواد (ع) در سال 203 هـ ق پس از شهادت پدرش امام رضا (ع)، در سن هشت سالگی، به امامت رسید دوران هفده ساله امامت او با حکومت مامون و معتصم، خلفای عباسی، همزمان بود. هنگامی که امام رضا (ع) به دعوت مامون از مدینه به توس رفت. اما جواد (ع) که کودک بود، مانند دیگر افراد خانواده حضرت رضا (ع) در مدینه ماند و در سال 202 هـ ق برای دیدار پدر به مرو رفت و سپس به مدینه بازگشت.
امام در بغداد
ـ پس از شهادت امام رضا (ع) مامون به بغداد رفت او که از کمالات علمی و معنوی امام جواد (ع) آگاه بود ایشان را از مدینه به بغداد دعوت کرد. اما دولتمردان حکومت عباسی و اطرافیان مامون از این اقدام ناخشنود بودند، به ویژه آنکه مامون تصمیم داشت دختر خود، ام الفضل، را به همسری امام جواد (ع) در آورد. مامون برای آنکه آنها را از مقام علمی و فضل آن حضرت آگاه کند، در بغداد مجلس بحثی، میان او و دانشمندان بزرگ آن روزگار، ترتیب داد. دراین مجلس، امام به پرسشهای علما پاسخ گفت و میزان دانش و هوش وی بر آنان آشکار شد. پس از آن مامون دختر خود را به همسری امام درآورد.
سفر حج
ـ امام جواد (ع) پس از چندی به سفر حج رفت و از آنجا به مدینه بازگشت، و پایان خلافت مامون در آن شهر ساکن بود. پس از مرگ مامون به دستور معتصم عباسی، در سال 220 هـ ق ، به همراه همسرش ام الفضل، به بغداد رفت وبنابر بعضی روایتها به دستور معتصم مسموم شد و در همان سال وفات یافت.
ـ امام جواد (ع) را همه مسلمانان عالمی بزرگ می دانستند. ایشان انسانی بردبار، نیکو سخن، عابد و بسیار باهوش بود. حدیثهای بسیاری از آن امام، در کتابهای حدیث، از جمله عیون اخبار الرضا، تحف العقول، مناقب، بحارالانوار و ........ نقل شده است.
حدیشی از امام جواد(ع)
صبر را بالش کن، و فقر را در آغوش گیر، و شهوات را ترک کن، و با هواى نفس مخالفت کن و بدان که از دیده خدا پنهان نیستى، پس بنگر که چگونه اى.
قبل از آغاز مطلب امروز، یک سایت جامع و بسیار مفید قرآنی را معرفی می کنم. حتماً دیداری از این سایت داشته باشید: بخش قرآن در سایت حوزه علمیه قم
سلام بر تو ای امام هشتم ،ای فرزند پیامبر و علی،
ای پاره تن فاطمه ای جگر گوشه حضرت موسی بن جعفر،
وای امامی که هر لحظه دل های ما به شوق دیدار حرم مطهرت می تپد،
سلام بر تو ای علی بن موسی الرضا،وسلام بر پدران بزرگوارت و فرزندان پاک ومعصومت.
فرار رسیدن یاردهم ذی القعده سالروز ولادت هشتمین امام معصوم ،خورشید فروزان ، سلطان خراسان،مایه برکت و افتخار کشور ایران ،
محیوب دلهای شیعیان ،حضرت ابی الحسن علی
بن موسی الرضا (ع)را به همه مسلمانان جهان بالاخص شیعیان تبریک می گوییم.
ولادت:
حضرت امام رضا علیه السلام شب جمعه یازدهم ذى القعده در سال 148 هجرى در مدینه طیّبه به دنیا آمد، پدر بزرگوار آن حضرت امام هفتم موسى بن جعفر علیه السلام بود و مادر آن حضرت خانمى بود به نام امّ البنین یا تکتم یا نجمه که هر سه اسم در تاریخ آمده است.
این بانوى بزرگوار زنى با فضیلت بود که خدا او را شایسته همسرى حضرت امام موسى بن جعفر علیه السلام و مادرى امام رضا علیه السلام قرار داده بود.
مرحوم علاّمه مجلسى رحمه الله در جلد 49/7 بحار الانوار نقل مى کند که نجمه مادر حضرت رضا علیه السلام کنیزى بود که حمیده مادر حضرت موسى بن جعفر علیه السلام او را خرید، حمیده مى گوید: حضرت رسول الله (صلى الله علیه وآله) را در خواب دیدم که به من فرمود: اى حمیده، این نجمه براى فرزند تو موسى است، که به زودى بهترین اهل زمین از او به دنیا خواهد آمد، پس من نجمه را به موسى بن جعفر بخشیدم، وقتى که رضا به دنیا آمد نجمه را طاهره نام نهاد، و این خانم بزرگوار اسامى مختلفى داشت که از آنهاست: نجمه، سکن، سمان و تکتم.
مرحوم مجلسى نقل مى کند که حضرت رضا علیه السلام در دوران شیرخوارگى کودکى درشت بود، و از این جهت زیاد شیر مى خورد، حضرت نجمه گفت: براى شیر دادن به این بچه مرضعه اى بگیرید تا به من کمک کند، از او پرسیدند: آیا شیر تو کم شده؟ گفت: نه لکن من ذکر و نماز و تسبیحى داشتم که از زمان تولّد این کودک کمتر مى توانم به آنها برسم.
مرحوم مجلسى در مجلّد 49/9 بحار الانوار نقل مى کند از خانمى که مى گوید: شنیدم از نجمه که مى فرمود: وقتى به فرزندم على باردار شدم سنگینى حمل را احساس نمى کردم، و وقتى در خواب بودم از داخل شکم خود صداى تسبیح و تهلیل و تمجید خداوند را مى شنیدم، و این باعث خوف و هراس من شده بود، وقتى که بیدار مى شدم صدایى نمى شنیدم، زمانى که رضا به دنیا آمد دست خود را بر زمین گذاشت و سر به اسمان بلند کرد، و لبهاى مبارک خود را حرکت مى داد، گویا حرف مى زد، در این هنگام پدر او موسى بن جعفر (علیه السلام) بر من وارد شد و فرمود: مبارک باد بر تو اى نجمه لطف و کرامت پروردگارت، و سپس فرزندم على را در پارچه اى سفید پوشاند و در گوش راست او اذان، و در گوش چپ او اقامه گفت، پس از آن آب فرات خواست و کام او را با آب فرات باز کرد و بعد او را به من برگرداند و فرمود: او را بگیر که او بقّیة الله در زمین خدا است.
اسامی و القاب
نام آن حضرت ؛علی ؛ بود که این نام در میان دودمان رسول خدا محبوب ترین نام بود ،و نشانه آن نامیدن حضرت امام حسین (ع)چند تن از فرزندان خویش را به این نام است.
کنیه آن حضرت ابوالحسن،و ابو علی بود.
یعضی القاب آن بزرگوار عبارت است از:سراج الله،نورالهدی،قره عین المومنین،رضا ،رضی،فاضل،صابر،وفی،صدیق و همچنین پیامبر خدا (ص) او را عالم آل محمد (ص)نامید.
همکاری امام رضا(علیه السلام) با دستگاه مامون
برخی در جریان پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا، به حضرت اعتراض کردند که چرا به همین میزان نام شما جزء د ستگاه خلفای ظالم قرار گرفت.
ایشان فرمود: شان پیغمبران بالاتر است یا اوصیای پیغمبران؟
گفتند:پیغمبران.
فرمود:یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟
گفتند:پادشاه مشرک.
فرمود :حالتی که فردی خود همکاری با تقاضا طلب کند بالاتر است یا موقعیتی که به زور به او تحمیل شود؟
گفتند :وقتی که تقاضا کند.
فرمود: یوسف صدیق پیغمبر بود، عزیز مصر کافر و مشرک بود، و یوسف خود تقاضا کرد که : اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم. چون یوسف خواست مقامی را بدست آورد که از آن حسن استفاده را به عمل آورد، به علاوه، عزیز مصر کافر بود، مامون مسلمانی فاسق است. یوسف پیغمبر بود و من وصی پیغمبر هستم و خود پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند.
این همان چیزی است که همه منطقها آن را روا می دانند و هر انسان با هر مسلکی، به پیروان خویش اجازه می دهد که با حفظ عقیده و به شرط اینکه هدف، کار برای مکتب باشد نه برای دشمن، وارد دستگاه دشمن شوند. یعنی آن دستگاه را استخدام کنند برای هدف خودشان، نه اینکه دستگاه، آنها را استخدام کرده باشد برای هدف خود. در حالت دوم، این فرد، جزء دستگاه است و نیروی او صرف منافع دستگاه می شود و در حالت اول،فرذ جزء دستگاه است و نیروهای دستگاه را در جهت مصالح مکتب خود استخدام می کند.
همه ائمه این گونه بودند که از یک طرف، شدید همکاری با دستگاههای خلفای بنی امیه و بنی العباس را نهی می کردند و هر کسی که عذر می آورد که بالاخره اگر ما این کار را نکنیم، کس دیگر خواهد کرد، می گفتند: همه افراد، باید از اطاعت آنان سر باز زنند، لذا این عذر منطقی نمی باشد؛ وقتی هیچ کس از دستورات آنها پیروی نکند، حکومتشان فلج می شود. و از طرف دیگر افرادی را که دارای چنین اعتقاد صحیحی بودند و در دستگاه خلفای اموی یا عباسی به صورتی فعالیت می کردند که در واقع دستگاه را برای عقیده شان، استخدام می کردند ،به شدت تشویق می کردند.
برگرفته از کتاب "سیری در سیره ائمه اطهار" شهید مرتضی مطهری
حضرت کاظم (ع) به مردی فرمود : آیا دوست داری در دنیا بمانی ؟پاسخ داد :بلی،پرسید :برای چه ؟گفت :به خاطر قرائت قل هو الله احد ،آنگاه حضرت ساکت شد و پس از زمانی گفت :ای حفص !هر کس از دوستان و شیعیان ما بمیرد و قرآن را خوب نداند ،در عالم برزخ آموزش داده می شود تا خدا به واسطه آن درجه و مقامش را بالا ببرد زیرادرجات بهشت به قدر آیه های قرآن کریم است:به قاری گفته می شود :بخوان و ترقی کن پس او می خواند و ترقی می کند ،حفص گوید:در عمرم ندیدم کسی را که از امام کاظم (ع)بیشتر خدا ترس و به رحمت حق امیدوار باشد و قرآن خواندنش همراه با حزن بود وگویا هنگام قرائت به شخصی خطاب می کند.
ان للّه حرماً و هو مکه ألا انَّ لرسول اللّه حرماً و هو المدینة ألا وان لامیرالمؤمنین علیه السلام حرماً و هو الکوفه الا و انَّ قم الکوفة الضغیرة ألا ان للجنة ثمانیه ابواب ثلاثه منها الى قم تقبض فیها امرأة من ولدى اسمها فاطمه بنت موسى علیهاالسلام و تدخل بشفاعتها شیعتى الجنة با جمعهم . |
|
آیت الله نجابت می فرمودند:
آیت الله میرزا علی قاضی به مرحوم آیت الله شیخ علی محمد بروجردی
(از شاگردان برجسته آقای قاضی) فرموده بودند که:
« هیچ گاه از قرآن جدا مشو و ایشان تا آخر عمر بر این سفارش آقای قاضی وفادار و پایبند بود. هر وقت از کارهای ضروری و روزمره فارغ می شد، قرآن می خواند و با قرآن بود. »
آقای سید محمد حسن قاضی می فرمایند:
« چند سفارش ایشان عبارت است از:
اول روخوانی قرآن. می فرمودند قرآن را خوب و صحیح بخوانید.
توصیه دیگر ایشان راجع به دوره تاریخ اسلام بود. می فرمودند یک دوره تاریخ اسلام را از ولادت حضرت پیغمبر(ص) تا 255 هـ.ق یا 260 هـ.ق بخوانید. و بعد از عمل به این ها می فرمودند برو نماز شب بخوان! »
آیت الله قاضی در نامه ای به آیت الله طباطبایی می فرمودند:
« دستورالعمل، قرآن کریم است؛ فیه دواء کل دواء و شفاء کل عله و دوا کل غله علماً و عملاً و حالاً.
آن قره العیون مخلصین را همیشه جلوی چشم داشته باشید و با آن هادی طریق مقیم و صراط مستقیم سیر نمایید و از جمله سیرهای شریف آن قرائت است به حسن صورت و آداب دیگر، خصوص در بطون لیالی...»
و نیز:
« بر شما باد به قرائت قرآن کریم در شب با صدای زیبا و غم انگیز، پس آن نوشیدنی و شراب مؤمنان است. تلاوت قرآن کمتر از یک جزء نباشد. »
منبع : کتاب اسوه عارفان و کتاب عطش
شهادت ششمین اختر تابناک آســـــمان امامت و ولایت
عالم آل محمد؛حضرت امام جعــــــــفر صــــــــــــــادق(ع)
بر شــــــیعیان راستین آن امام بزرگوار تســـــــــلیت باد.
یادمان باشد که آن بزرگوار فرموده اند که شفاعتشان به کسانی که در نمازشان سهل انگاری می کنند نمی رسد.
پرده اول
فرمانده: برادران! تا صحنه پیکار اصلی با دشمن، یک میدان بیشتر نمانده است و آن، این میدان روبروست.
(گروه کوچک جنگاور، به آنچه پیش روست مینگرند. قطعه زمینی سوخته و پس از آن، حصاری سیمی)
برادران، اگر صد میدان آمدهایم برای رسیدن به این میدان بوده است. این میدان اگر طی شود کبر و غرور دشمن زیر گامهای ماست.
یکی از افراد گروه: برادر فرمانده، آیا حدس من درست است؟ این میدان …
فرمانده: بله برادر، این میدان، چنان از مین پر است که فاصله هر دو مین یک بند انگشت است. برخی عقیده دارند که شیطان این میدان را فراهم آورده است.
اینک قدری در کنار این میدان میآساییم و گرد خستگی از تن میگیریم.
(گروه کوچک جنگاور، همانجا که هستند مینشینند و به استراحت میپردازند)
پرده دوم
فرمانده: خب، برادران!
میدانید که فکر آدم هیچگاه مثل دست و پا یا چشم آدم از کار باز نمیایستد. من در این مدت استراحت خیلی فکر کردم و راههای مختلفی را که برای فتح این میدان به ذهنم میرسید یادداشت و بررسی کردم.
یکی از افراد: برادر فرمانده! ما هم مثل شما بجای استراحت، فکر میکردیم.
یکی دیگر: اگر اجازه بدهید من حاصل فکر خود و دوستانم را که نوشتهام بلند برای همه بخوانم.
فرمانده: حتماً، بخوانید برادر!
برای فتح این میدان دو راه بیشتر وجود ندارد. یکی پرواز از روی میدان و دیگر نقب زدن و از زیر زمین رفتن. که ما وسایل لازم برای این دو کار را نداریم.
فرمانده: ولی گویا راههای دیگری هم هست.
یکی از افراد: برادر فرمانده! ببخشید ولی من دو راه دیگر هم سراغ دارم.یکی عبور دادن حیوانات و دیگری راندن اشیای سنگینی مثل ماشین که بجای «نفر»، مینها را تحریک و منفجر کنند.
فرمانده: و باز راههای دیگری…
یکی دیگر: منظورتان استفاده از نیروی خنثی کننده مین است؟
فرمانده: بله و همینطور یافتن و بیرون آوردن تک تک مینها و سانت سانت پیش رفتن …
یکی از افراد دیگر: که همه میدانیم هیچکدام از این نیروها و امکانات را نداریم و برای راه آخر هم وقت نداریم. ما طبق گفته خودتان فقط تا نیمه امشب که خیل برادران از راه میرسند، وقت داریم.
یکی دیگر: پس چه باید کرد برادر فرمانده؟
(فرمانده آنقدر ساکت میشود که گویی کبوتری بر سرش نشسته است. همه میدانند که او به چه میاندیشد.)
پرده سوم
فرمانده: برادران! من در حدود سه برابر طول تن خودم از میدان را پاک میکنم. (به سمت میدان برمیگردد)
یکی از افراد: برادر فرمانده!
یکی دیگر: برادر فرمانده!
همه: فرمانده!
فرمانده: آرام باشید برادران. اگر هر یک از ما بتواند به اندازه سه یا چهار برابر طول بدن خودش از میدان را پاک کند در عرض میدان، خط راست امنی ایجاد میشود که در واقع، آن تنها راه فتح میدان خواهد بود. شما را به خدا میسپارم.
همه: نه!
(فرمانده میماند)
یکی از افراد: برادر فرمانده! اجازه بدهید من اول از همه به میدان بزنم.
یکی دیگر: ولی این عادلانه نیست که حتی یکبار هم اول رفتن مال من نشود.
یکی دیگر: قرعه میکشیم.
فرمانده: هر کس ریشش سفیدتر است اول باشد.
همه: ولی این به نفع شماست.
فرمانده: خب پس هر کس گناهش از همه بیشتر است.
همه: قبول.
یکی از افراد: پس من اول هستم (از جا برمیخیزد)
یکی دیگر: چه میگویی؟ من اول هستم.
صداهای دیگر: من اول... من اول...
فرمانده: اینجور نمیشود، لطفاً آرام...
(در حالی که همه سرگرم اعتراضند و بیابان پر از صداهای آنهاست ناگهان صدای چند انفجار شدید، زمین و زمان را به هم میدوزد)
فرمانده: آه... خدای من. او بالاخره خودش را ول کرد. خدایا...
(نمیتواند حرف بزند. صورتش را با دست میپوشاند. در همین لحظه صدای انفجارهای دیگری شنیده میشود)
فرمانده: چه میکنید برادران؟ این بینظمی است...
(صداهای انفجارهای دیگر. به این ترتیب افراد گروه در کمتر از یک چشم بر هم زدن، از هم سبقت گرفته و در میدان میدوند. فرمانده زانو میزند و سخت به گریه میافتد.. صداهای انفجارهای پی در پی شنیده میشود. فرمانده میگرید. صداها خاتمه مییابد. اینک دشت سخت ساکت است.. فرمانده سر برمیدارد. خط راست امنی در میدان ایجاد شده است. و تنها او مانده است و او تنها مانده است. گام در آن مینهد.)
پرده چهارم
اما هنوز خط راست امن به حصار سیمی نرسیده است. فرمانده میداند که طول تن او برای فتح زمین باقیمانده کافی نیست. او هر چه هم که سعی کند نخواهد توانست تمام قسمت باقیمانده را فتح کند. پس از خودش، یک نفر دیگر هم باید باشد.
اما پس از او چه کسی داوطلب میشود که خود را روی قسمت باقیمانده پرت کند و آن را پاک کند؟ دیگر اندیشه بس است. میدود. صدای انفجار را شنیدید؟
فرمانده هم در حدود سه برابر طول تن خود از میدان را پاک کرد.
حالا به یک نفر دیگر نیاز است که تا حصار را پاک کند.
چه کسی حاضر است؟
پرده پنجم
فروغ چشمان بیرمق فرمانده مثل شمعی در حال اتمام است. به پشت سرش نگاه میکند. چه راه راستی در آن میدان شوم ایجاد شده است! چه راه راست سرخی! چه راه راست سرخ امنی! به تکه زمین باقیمانده مینگرد. آه... کاش خداوند دو برابر به او قد میداد! یا کاش... ناگهان در برابر چشمان بیفروغ فرمانده چیز سنگینی بر قسمت باقیمانده میدان، از آسمان فرود میآید و صداهای انفجارهای شدیدی شنیده میشود.
فرمانده هرچند دیگر شمعی خاموش شده است ولی لبخند میزند. او قبل از خاموشی کامل توانسته بفهمد که نیمی از تنش که به آسمان پرتاب شده بود به جای آن یک نفر دیگر عمل کرده است.
پرده ششم
خط راست امنی در میدان کشیده شده است. راه راست همواری در میدان مانع دیده میشود. اما دریغ، دیگر از آن گروه جنگاور بزرگ، کسی باقی نمانده است.
راه پیش روی ماست.
و مسئله این است که راه رهرو میخواهد.
چه کسی حاضر است...؟
برگرفته از کتاب "بر شانههای شهاب" نوشته رضا بدلی
تحقیقات در آمریکا ثابت کرده اسـت ، گوش کردن به صوت ترتیل قرآن کریم، تغییرات فیزیولوژیکی در سیستم عصبی انسان ایجاد می کند و تنش های شدیـد روحـی را کاهش می دهد.
تاثیر آرام بخش شنیدن قرآن کریم در افراد عصبی و پرتنش به حدی است که 97 درصد ایـن مشکلات را کاهش می دهد. این نتایج مثبت درحالی به دست آمـده اسـت که بسیاری ازاین افراد حتی با زبان عربی آشنا نیستند و متوجه مفهوم آیات نمی شوند.
پایگاه اینترنتی میـدل ایسـت آن لایـن هـم گزارش داد: کسانی که تسلط به زبان عربی ندارند، باشنیدن آیات قرآن به آرامـش مـی رسند و این به علت تاثیر فیزیولوژیکی آن بر سیستم عصبی آنهاست.
منبع: سایت شهید آوینی/سایت شریف نیوز
یک خاطره واقعی
ما در اینجا یک جلسه قرآنی برای دانشجویان ایرانی و خانواده های ایرانی ساکن در اینجا داریم. در یکی از جلسان یک نفر آلمانی (که زبان فارسی و عربی را نمی داند) به عنوان میهمان در جمع ما حضور داشت. ایشان به قرائت مربی جلسه (که در واقع یک قاری حرفه ای و استاد تجوید و قرائت است) با دقت گوش می داد. میهمان آلمانی در انتهای جلسه گفت که من از قرآن خواندن شما بسیار لذت بردم چرا که شبیه یک آهنگ موسیقی گوش نواز است. مربی هم گفت که دقیقاْ چنین است و قرائت حرفه ای مبتنی بر اصول موسیقی است لذا برای همه، حتی غیر مسلمانهایی که عربی بلد نیستند دل نواز است.
التماس دعا - احد باقری