دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

               

زندگینامه آیت الله محمد کوهستانی(ره)

 
مولود مبارک

در یکی از روزهای سال 1308 قمری ( 1267 ه.ش ) در روستای کوهستان و در خانه علم و تقوا کودکی چشم به جهان گشود که سیمای ملکوتی اش آینده ای بس درخشان را نوید می داد.
 نامش را به نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم « محمد » نهادند تا به برکت نام آن حضرت، منشأ حرکت سازنده و حیات بخش در جامعه آینده گردد.

پدر

پدرش عالم پارسا و فقیه وارسته آیت الله  محمد مهدی کوهستانی از عالمان برجسته و با فضل به شمار می آمد.
 طبق مدارک و اسناد موجود، اجداد ایشان در اصل از کاشان بوده اند که قریب به یک قرن و نیم قبل به مازندران هجرت کردند و نسب معظم له به « ملا محمد شریف کاشانی » که عالمی برجسته و فاضل بوده می رسد به این ترتیب:
 محمد مهدی فرزند محمد علی فرزند مهدی فرزند حاج محمد کاشی که وی نوه ملا محمد شریف بود.

ملا محمد شریف از علمای زمان خود بشمار می آمد او را بعنوان قاضی به قریه «رستمکلا» ـ از توابع شهرستان بهشهر ـ دعوت کردند که بعد یکی از نوادگان او به نام حاج محمد کاشی در کوهستان سکنی گزید و فرزندان او نیز در همان کوهستان ماندگار شدند و به کوهستانی شهرت پیدا کردند.
شیخ مهدی با دختر عالم ربانی مرحوم ملا محمد باقر ازدواج کرد که ثمره این پیوند مبارک تنها یادگارش آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی بود.

مادر

فاطمه کوهستانی ـ همسر حاج شیخ مهدی ـ بانویی باایمان و پاکدامن و مادری خردمند و باکفایت بود. قناعت و ساده زیستی همراه با کیاست و تدبیراز صفات این بانوی صالح به شمار می آمد.

از جهت معیشتی وضعیت مناسبی نداشت. اما بسیار سخاوتمند بود و به فقرا و مستمندان رسیدگی می کرد و در برآوردن حوائج آنان می کوشید. به خاندان عصمت و طهارت به ویژه سیدالشهداء علیه السلام علاقه وافر داشت و هفتگی در منزل مراسم روضه و عزا برپا می کرد.

از آن جا که وی زنی لایق و مسئولیت شناس بود با از دست دادن همسر دانشمند خود ضعف و سستی به خود راه نداد بلکه به خوبی از عهده مسئولیت خطیر تربیت تنها یادگارش برآمد و در رشد فکری و تعالی روحی او اهتمام ورزید.
مادر، پس از اتمام دوره مکتب خانه محمد، فرزندش را جهت تحصیل علوم دینی به حوزه فرستاد و به ادامه دادن راه پدرش تشویقش کرد.

 اسباب و مقدمات تحصیل فرزندش را خود مهیا می ساخت و زحمات و دشواری ها را بر خود هموار می کرد تا طلبه نوجوانش فقدان پدر را احساس نکند و با خیالی آسوده راه پیشرفت و ترقی را بپیماید.
خود، ساده زندگی می کرد و لباس کرباس بر تن می نمود و در پاسخ آنان که به وی اعتراض می کردند که چرا از لباس بهتری استفاده نمی کنی و بیشتر به خود نمی رسی می گفت:
فرزندم مشغول تحصیل است باید طوری زندگی کنم که بتوانم مخارج تحصیل او را فراهم کنم.

آن مادر فداکار آن قدر در جهت تحصیل و رشد علمی فرزندش اهتمام ورزید که یک بار ناچار شد مقداری از زمین های مزروعی خود را بفروشد و هزینه زندگی اش را تأمین کند.
هیچ گاه حاضر نمی شد که دیگران مخارج زندگی و تحصیل فرزندش را به عهده بگیرند، معمولاً هزینه و مخارج زندگی اش را علاوه بر داشتن مقداری زمین کشاورزی از طریق هنر دستی مثل کلاه بافی و غیره اداره می کرد.

از جمله قضایایی که نشان دهنده علوّ همت و روح بلند آن زن شایسته است آن که وقتی به او خبر دادند یکی از تجار خیرخواه عده ای از مؤمنین را تشویق نمود که برای مخارج زندگی پسرش اعانه ای جمع آوری کنند و برایش به نجف بفرستند از این خبر برآشفت و به آن تاجر پیغام فرستاد که:
« شیخ محمد مقنّی نیست تا برای او جیره جمع کنید، پسرم احتیاج به این پول ها ندارد خودم هزینه اش را تأمین می کنم. »

وقتی این سخن به پدر مرحوم آیت الله برهانی رسید از همت بلند آن مادر شگفت زده شد و گفت:
 به راستی که او زنی بلند همت و مردآفرین است.

دوران کودکی

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی مشهور به «آقاجان» قسمتی از دوران کودکی خویش را در زمان حیات پدر بزرگوارش گذراند.
 استعداد و نبوغ فوق العاده وی، پدر را بر آن داشت که در تعلیم و تربیتش بیشتر بکوشد، لذا در همان اوان طفولیت وی را به مکتب خانه فرستاد تا با قرائت قرآن و خواندن و نوشتن آشنا گردد و خود نیز شخصاً در تربیت او مراقبت کامل داشت که در آینده فردی مفید و عالمی خدمت گزار شود؛ گویی از جبینش آتیه ای پرامید را می خواند.

می توان گفت این دوران زودگذر از بهترین روزهای زندگی اش بود، چرا که سایه پرمهر و محبت و دست نوازش گر پدر را بر سر خود می دید و از هدایت ها و مراقبت های مستمرش بهره مند می گشت، ولی افسوس که بیش از هشت بهار از عمرش سپری نشده بود که از نعمت وجود پدر فرزانه خود محروم گشت.

تحصیلات

محمد، این نوجوان باهوش و تشنه علم، پس از فراگیری قرآن و فارسی به حوزه علمیه بهشهر که در آن عصر، پررونق و فعال بود و اساتید برجسته ای در آن تدریس می کردند، رفت. علوم پایه از قبیل صرف، نحو و منطق را در آن جا فرا گرفت.
کتاب « شمسیه» در منطق را نزد عالم فاضل شیخ احمد رحمانی خلیلی خواند.
« مطّول» را نزد شیخ محمد صادق شریعتی آموخت و مدتی نیز از محضر عالم فاضل حاج آقا بزرگ کردکویی استفاده نمود.
قسمتی از کتاب « قوانین» را نزد فقیه بزرگ آیت الله آقا خضر اشرفی تلمذ کرد، گو این که قسمتی از فقه یا اصول را از محضر علمی آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی نیز بهره برده است.

بیشتر تحصیلات مقدماتی معظم له در حوزه بهشهر بود ولی در این میان مدتی در حوزه علمیه ساری درس خواند.
چند ماهی نیز در حوزه علیمه بابل در مدرسه « کاظم بیک» و « سقا» نزد اساتید آن سامان به تحصیل پرداخت.
در آن عصر مدیریت حوزه بابل با آیت الله شیخ محمد حسن بارفروشی معروف به « شیخ کبیر » بود و شکوه و رونق بسیار می داشت.
 از آیت الله کوهستانی نقل شده که فرمود:
« من و شیخ محمد مهدی درزی، پدر مرحوم حجت الاسلام آقای درزیان ( امام جمعه فقید بهنمیر ) در مدرسه سقای بابل هم مباحثه بودیم. »

استادان ایشان در آن حوزه مشخص نشد، آیت الله فاضل داماد ایشان می گوید:
یکی از اساتید وی در حوزه بابل آقای شیخ عبدالحسین شاهی جمنانی فقیهی بوده است.

نقل خاطره ای جالب از دوران اقامت در آن حوزه از زبان خود ایشان خالی از فایده نیست:
فرمودند:
« زمانی که در حوزه علمیه ساری درس می خواندم یکی از دوستان طلبه به نام آقای شیخ اسماعیل شریعت گرجی به من پیشنهاد کرد که جهت ادامه تحصیل به بابل برویم زیرا استاد زبردستی در منطق در آن حوزه تدریس می کند، به اتفاق به حوزه بابل رفتیم، اما برای وی مشکل پیش آمد که نتوانست بماند، من ماندم و از محضر آن استاد منطق استفاده کردم.
او استاد ماهری بود و مدعی بود که هنوز از مادر نزاییده کسی که بتواند مثل من منطق بگوید و یا در این مورد بر من اشکال بگیرد!
روزی سر درس اشکالی به ذهن من آمد و خواستم آن را مطرح کنم ولی اجازه نمی داد، تا این که گفتم:
استاد، ما آن چه فرا گرفتیم از محضر شما بوده است. وقتی این جمله را گفتم نرم شد و به اشکال من توجه کرد و آن را تصدیق کرد و گفت: آخوند، درست می گوید.
 آن گاه من به شوخی به وی گفتم: حال معلوم شد که اشکال کننده بر شما از مادر متولد شده است. »

در جوار امام رضا(ع)

آیت الله کوهستانی پس از اتمام علوم پایه و آموختن ادبیات عرب و مقداری از فقه و اصول جهت ادامه تحصیل عازم حوزه مشهد گردید و در مدرسه « میرزا جعفر» که از مدارس بزرگ و در مجاورت حرم مطهر بود اسکان یافت تا در جوار ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از فیوضات و برکات معنوی آن امام رئوف بهره مند گردد.

این که معظم له باقی مانده دوره تحصیل سطح را نزد چه کسی آموخت به درستی روشن نیست.
 از داماد ایشان آیت الله فاضل نقل شده که آیت الله کوهستانی کتاب « معالم الاصول» را نزد پدرم مرحوم آیت الله حاج شیخ نجفعلی فاضل استرآبادی در مشهد خواند و ظاهراً قسمتی از « شرح لمعه » را نزد عالم فاضل شیخ شعبان حجتی تلمّذ کرد.
 در هر حال با عشق و علاقه زایدالوصف به فراگیری دانش و با تلاش و جدیت، باقی کتاب های سطح را به خوبی و با موفقیت گذراند و در درس خارج فقهای بزرگ حوزه حاضر شد.
اساتید وی در درس خارج عبارت بودند از:
مرجع عظیم الشأن آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی و دیگری مجتهد والامقام مرحوم آیت الله میرزا محمد کفایی ( فرزند محقق کبیر آیت الله ملا محمد کاظم خراسانی) که بیشترین بهره و استفاده را در آن حوزه از محضر این عالم ربانی برده است.

روزی ایشان به مناسبتی درباره چگونگی دوران تحصیل چنین فرمود:
« در مشهد درس حاج آقا حسین قمی می رفتم، خیلی روان و ساده مطالب را بیان می فرمود، با خود گفتم:
 ایشان که درس خصوصی برای ما نمی گذارد پس خوب است که دیگر درسش را ادامه ندهم. شب در عالم خواب دیدم که سید جلیل القدری به من فرمود:
« دین جدّ ما را این چنین ( روان و ساده ) باید گفت. »

هجرت به نجف

آیت الله کوهستانی پس از اقامت طولانی در جوار حضرت رضا علیه السلام جهت تحکیم مبانی اجتهاد و رسیدن به مدارج عالیه علمی، حدود سال 1340 قمری رهسپار حوزه بزرگ و پرآوازه نجف اشرف گردید.
ورود ایشان به حوزه نجف زمانی بود که حوزه در اوج شکوفایی علمی و معنوی به سر می برد و استوانه های بزرگ فقاهت و عدالت بر کرسی تدریس تکیه زده بودند و حضور آن بزرگان خود فرصت مناسبی را فراهم آورده بود که آن فقیه والامقام مبانی فقهی خویش را هر چه بهتر تقویت و استوارتر سازد.
برتری در بحث

از برخی بزرگان نجف نقل شده که مرحوم آیت الله کوهستانی با آیت الله شیخ محمد تقی آملی مباحثه می کردند آقای آملی خیلی مطالعه می کرد و در درس زحمت می کشید ولی آقای کوهستانی به خاطر ضعف چشم نمی توانست به آن حد مطالعه کند ولی در هنگام بحث اقای کوهستانی تفوّق و برتری داشت.

در کنار آموختن و غور در مسائل عمیق اصولی و فقهی از خودسازی و تهذیب نفس غافل نگشت، گرچه ایشان در مسائل معنوی و اخلاقی استاد به خصوصی نداشت ولی با خط مشی صحیحی که مستقیماً از زندگی و سیره و روش اهل بیت علیهم السلام اتخاذ کرده بود و با عمل و تبعیت محض از احکام شرع مقدس به درجه ای از تقوا و پارسایی رسید که مورد رشک بزرگان اخلاق و عرفان حوزه نجف گردیده بود.

یکی از معاصرین ایشان حضرت آیه الله شیخ علی محمد مهاجری نقل کرده که آیه الله کوهستانی در نجف در بین علما و فضلا از حیث زهد و تقوا و معنویت کم نظیر بود.

اجتهاد

سرانجام آیت الله کوهستانی پس از قریب نه سال اقامت در جوار آن امام همام و بهره گیری از محضر اکابر علم وعمل و دست یابی به مراتب والای علمی و عرفانی و رسیدن به مرتبه عالی اجتهاد آهنگ وطن کرد.
یعنی پس از قریب بیست سال تلاش علمی و عملی در سال 1348 قمری به زادگاه خویش
احاطه علمی

مرحوم آیت الله کوهستانی در بعد علمی و فقهی از عالمان برجسته به شمار می رفت. هر چند زهد و تقوای وی زبان زد همگان بود و عوام مردم از وسعت دامنه علمش بی خبر بودند اما هم اساتید ایشان و هم خواص از شاگردان همواره اعتراف به موقعیت بالای علمی وی می نمودند.
در فقه و اصول صاحب نظر، در ادبیات عرب توان مند، در دین شناسی عالمی ژرف نگر و در عرفان عملی عارفی با بصیرت بود.

ثمره این برجستگی و نبوغ فوق العاده اخذ اجازه اجتهاد از اساتید بزرگ حوزه نجف بود. یکی از فضلا می گوید:
وقتی از آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی درباره مقام علمی آقای کوهستانی پرسیدیم ایشان فرمودند:
وقتی آقای کوهستانی می خواست به وطن بازگردد مرحوم آیت الله نائینی از علمای حاضر در جلسه استفتا درباره اجتهاد ایشان سؤال کرد همگی به اتفاق آرا به اجتهاد و عدالت معظم له شهادت دادند آن گاه آیه الله نائینی از من پرسید، گفتم: « لا شک فی عدالته مجتهد مجتهدُ؛ در عدالت او شکی نیست مجتهد نیز هست.»
ایشان از مقدمات تا پایان سطح را در حوزه کوهستان تدریس می فرمودند به گونه ای که بسیاری از شاگردان تا سطح عالی را از محضرشان استفاده نموده و آن گاه با اجازه ایشان به حوزه های بزرگ نجف و قم و مشهد هجرت کردند. برای عده ای از شاگردان خود کتاب نفیس و عمیق  « جواهر الکلام» و طهارت شیخ انصاری را به صورت استدلالی تبیین می نمود به کتاب جواهر خیلی علاقمند بود و بسیار آن را مطالعه می کرد و همواره از مباحثات علمی استقبال شایانی می کرد.
فرزند ایشان می گوید:
آیت لله راضی تبریزی، که از علمای بزرگ قم بود، برای من نقل فرمودند:
من خدمت والد شما رسیدم به اتفاق ایشان جهت اقامه فریضه ظهر و عصر به مسجد رفتیم در بین نماز پس از تشهد رکعت دوم موقع برخاستن ذکر « وتقبل شفاعته فی امته وارفع درجته» را قرائت کرد، پس از تمام شدن نماز و رسیدن به منزل از ایشان پرسیدم شما موقع حرکت و آماده شدن برای تسبیحات اربعه کلمه « فی امته » را از کجا اضافه فرمودید؟
ایشان بی درنگ کتاب صلاة « جواهر» را حاضر کرد و آن را شبیه استخاره گرفتن باز کرد که درست همان صفحه مورد احتیاج آمده بود و این عبارت را به من نشان داد که در این ذکر مستحبی پس از تشهد چند نظر است که برخی از فقها کلمه « فی امته» را هم اضافه می کنند و بعضی بدون آن را قایل هستند فهمیدم ایشان علاوه بر مقام معنوی عالمی صاحب نظر نیز هست.

بارها شده افرادی از گوشه و کنار می آمدند وقتی با کوهی از علم و فضیلت مواجه می شدند لب به تحسین و مدح و ثنا می گشودند. ایشان نه تنها خوشحال نمیشد بلکه با جمله ای کوتاه و با کمال تواضع و فروتنی فرمود:
« چه می فرمایی من که یک آخوند دهاتی بیشتر نیستم ».

اساتید

بی تردید، استاد و معلم در شکل گیری شخصیت علمی و معنوی انسان نقش مهمی ایفا می کند؛ به طوری که تأثیر اندیشه ها و رفتارهای استاد را بر شاگرد به خوبی می توان دید و حتی استاد می تواند در سعادت یا شقاوت انسانی نیز اثر بگذارد.
آیت الله کوهستانی در دوران تحصیل از استادان زیادی، که هر یک در زمان خود از چهره های برجسته حوزه ها بودند، بهره گرفت. جهت پاسداشت زحمات آن بزرگواران اشاره ای هر چند گذرا به زندگی شان خالی از فایده نیست:

1. اساتید حوزه بهشهر

1. آیت الله خضر اشرفی:
حاج آقا خضر فرزند عالم ربانی آیت الله شیخ اسماعیل اشرفی ( متوفی 1308ق) مشهور به شریعتمدار از اعاظم علمای بهشهر بود که پس از پدرش ریاست حوزه علمیه بهشهر و امور دینی به او منتقل شد و در حدود 1336 قمری درگذشت.

2. آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی:

 سال ها از محضر استادانی چون آیت الله سید محمد کاظم یزدی صاحب « عروه الوثقی» و آیت الله ملا محمد کاظم خراسانی صاحب «کفایه الاصول» و دیگر اساتید بهره مند شد و خود در شمار چهره های فاضل و برجسته حوزه نجف درآمد.

2. اساتید حوزه مشهد

1. آیت الله شیخ نجف علی فاضل استرآبادی:
 فقیه فرزانه آیت الله شیخ نجف علی فاضل در سال 1305 قمری در قریه « نوکنده» از توابع شهر « بندر گز» در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.

به مدت چهار سال از محضر آیت الله حاج شیخ علی علامه حائری ( متوفی 1339 هـ . ق) استفاده های فراوان برد.
در سال 1340 قمری جهت نیل به مقامات عالی علمی رهسپار نجف اشرف گردید و در آن جا از محضر استوانه های علمی شیعه حضرات آیات:
محقق نائینی، آقا ضیاء عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی فیض برد و به مقام رفیع اجتهاد دست یافت. از ویژگی های اخلاقی ایشان پای بندی شدید به عبادت و نوافل و ذکر و دعا بود و بر تهجد و سحر خیزی مداومت داشت.

مرحوم آیت الله کوهستانی ظاهراً کتاب « معالم الاصول» را در مشهد نزد وی خوانده است. فرزند بزرگوارش، آیت الله حاج شیخ محمد فاضل، داماد مرحوم کوهستانی است و این خود موجب ارتباط و نزدیکی هر چه بیشتر آن دو بزرگوار گشته بود.

2. آیت الله العظمی حاج آقا حسین طباطبائی قمی:
 آیت الله حاج آقا حسین قمی فرزند حاج سید محمود یکی از مراجع بزرگ تقلید بود.
گفتنی است که مرحوم کوهستانی احترام فوق العاده ای برای مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی قایل بود. هنگامی که مرحوم حاج آقا حسین قمی در مسیر مسافرت به کوهستان تشریف آورده و دو ـ سه روز در منزل آیت الله کوهستانی اقامت فرمودند، معظم له هنگام ورود آن مرجع بزرگ، در مقابل ایشان گاو قربانی کردند و نهایت ادب و فروتنی و احترام را نسبت به استاد عالی مقامش ابراز نمودند، تا آن جا که وسایل وضو و تطهیر ایشان را خود فراهم می کرد و هنگام نماز برای ایشان سجاده می انداخت.
 خلاصه آن که در این مدت مرحوم کوهستانی مثل عبد در برابر مولی کمر به خدمت بسته و هیچ قرار نداشت.


3. آیت الله میرزا محمد کفایی:
 معروف به آقازاده نجفی در نیمه شعبان سال 1294 قمری در نجف به دنیا آمد. با تلاش و پشت کار، مقدمات و سطح را خواند و در مکتب پدر نامدار خود تلمذ کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت.
بر کتاب « کفایه الاصول» پدر خود نیز حاشیه ای نوشته است. گفته اند علاقه وی به کتاب کفایه به اندازه ای بود که می گفت اگر مطلبی از مطالب و معضلات آن فراموشم شود به حرم می روم و در آن جا درباره آن مطلب می اندیشم و دعا می کنم تا آن را بیابم.

3. اساتید حوزه نجف

درس فقه را از محضر علمی محقق مرحوم آیه الله العظمی میرزا حسین نائینی (ره) و فقیه عصر مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بهره مند گشت و درس اصول را نزد محقق مدقق مرحوم آیت الله العظمی آقا ضیاء الدین عراقی آموخت.
ایشان همواره از اساتید خود به نیکی و بزرگی یاد می کرد ولی در بین آنان مرحوم آیت الله نائینی نزد او از عظمت و ابهت خاصی برخوردار بود و از مبانی اجتهادی وی دفاع می کرد.
استعداد سرشار، حضور عالمانه و محققانه در درس های اساتید همراه با سابقه علمی در مشهد مراوده و مذاکره علمی با فقیه بزرگی چون آیت الله سید محمود شاهرودی و مباحثه با شخصیت های بزرگی همچون آیت الله شیخ محمد تقی آملی از او عالمی فاضل و برجسته ساخته و در شمار فضلای اهل نجف قرار داده بود.
برخی از اساتید ایشان در نجف اشرف به شرح زیر می باشند:

1. آیت الله العظمی میرزا محمد حسین نائینی:
 مرحوم  نائینی متوفی ( 1355ق) از مراجع بزرگ عصر خویش و یکی ازرجال تحقیق و تدقیق در اصول و فقه است.
 ایشان علم اصول را با دقت تام و جدیت خاصی به طوری منظم و به دور از پیچیدگی، تهذیب و تنقیح کرد، اصولیان بزرگ وی را در این امر ستوده و استادی اش را پذیرفته اند.

2. آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی:
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ( متوفی 1365 قمری) یکی از فقها و مراجع بزرگ عصر اخیر است که در کیاست، درایت و حسن اداره حوزه های علمیه شهرت بسزا و نام پرآوازه ای دارد.

از تألیفات او « وسیلة النجاة » است که به خاطر جامعیت آن، برخی از فقهای نامدار، از جمله امام خمینی بر آن، حاشیه نوشته اند.

3. آیت الله ضیاء الدین عراقی:

ایشان  ( متوفی 1361 ق) از فقها و علمای بزرگ است که در شهر اراک به دنیا آمد. مقدمات علوم را در حوزه اصفهان فرا گرفت و سپس به نجف اشرف عزیمت نمود و در آن جا از محضر بزرگانی چون آیات عظام سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه الوثقی، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و سید محمد فشارکی کسب فیض نمود و در شمار فقهای بزرگ تاریخ علمی شیعه قرار گرفت و پس از درگذشت استاد نامدارش آخوند خراسانی بر کرسی تدریس نشست و قریب شصت سال مشغول به تدریس دروس عالیه بود و در حدود دو هزار فقیه و مجتهد از محضر او بهره گرفتتند.
از ویژگی های این محقق بزرگ این بود که: در بحث بسیار قوی و به طور دائم در مسائل علمی تفکر می کرد، زاهد و قانع بود و از دنیا و زخارف آن اعراض می کرد.

خدمات و جهاد علمی

مهم ترین خدمات و مجاهدت های مخلصانه آیت الله کوهستانی در عرصه علم و دین تأسیس حوزه علمیه در روستای « کوهستان» یعنی زادگاه خودش بود.
 در سایه پربرکت این مرکز علمی توانست نقش به سزایی در بالندگی و شکوفایی فرهنگ غنی اسلام در استان مازندران ایفا نماید.

ایشان در این باره چنین می فرمود:
« وقتی از نجف بازگشتم در فکر بودم که چه کاری انجام بدهم و چگونه وظیفه خود را انجام برسانم؟ چطور با مردم رفتار نمایم؟
 تا این که تصمیم گرفتم در ویژگی های اخلاقی و رفتاری امامان معصوم علیهم السلام غور کنم و همان سان که آنان با مردم رفتار می نمودند من نیز سیره آن بزرگواران را در رفتار خود با مردم پیاده کنم.
 مردد بودم آب و نان خود را بگیرم و به شهرها و روستاها سفر کنم و به طور سیار و خانه به دوش تبلیغ نمایم یا حوزه ای بنا کنم و عده ای را تربیت کنم که آنان به جای من به شهرها و روستاها بروند و اسلام و دین را ترویج کنند.
دیدم اگر بخواهم به طور سیار در مناطق مختلف بروم و وظیفه ام را این چنین انجام دهم شاید از عهده اش برنیایم و نتوانم به خوبی تبلیغ کنم و مشکلات و زحمات خاص خود را نیز در پی می داشت که با وضع مزاجی و روحی من سازگار نبود.
سرانجام با توکل به خدا و توجه حضرت ولی عصر علیه السلام تأسیس حوزه را آغاز کردم و تمام سعی خود را برای تربیت و پرورش نسل جوان به کار گرفتم.»

روزی  به یکی از فضلا فرمودند:
« هنگامی که از نجف به مازندران آمدم به همسرم گفتم:
 تو حاضری در حق طلاب مادری کنی و من پدری کنم و آن ها را تربیت نماییم تا نزد پروردگار روسفید باشیم؟
قبول کرد و من هم تصمیم گرفتم در آن زمان که رضا شاه نمی گذاشت یک نفر معمم در ایران وجود داشته باشد طلاب زیادی را تحت تربیت و پوشش قرار دهم. »

چگونگی احداث حوزه علمیه

آیت الله کوهستانی حدوداً از سال 1312 شمسی جهت تشکیل حوزه به جمع آوری و تربیت طلاب علوم دینی همت نمود.
ابتدا که هنوز بنایی ساخته نشده بود حسینیه خویش را در اختیار طلاب گذاشت. به مرور زمان علاقه مندان به علم و دانش از اطراف گرد ایشان حلقه زدند تا سال 1321 شمسی که آمار طلاب و شیفتگان علم فزونی یافت لذا معظم له چند اتاق در حاشیه حیاط بیرونی خود احداث کردند و با افزایش بیشتر طلاب و کمبود اتاق به ناچار در منازل محل به عنوان مستأجر اسکان می یافتند تا آن که با اصرار طلاب در مورد احداث ساختمان و افزایش خوابگاه ، به قرآن تفأل می زنند که این آیه می آید:

« قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون؛
بگو به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوید که این از تمام آنچه گردآوری کرده اند بهتر است.»

با الهام از این آیه امیدبخش تصمیم بر احداث ساختمان مدرسه گرفت و با یاری خدا و توجهات حضرت ولی عصر علیه السلام کلنگ آن را به زمین زد و با تلاش و کوشش همراه با تدبیر و دوراندیشی سه دستگاه ساختمان کاه گلی بسیار ساده و بی الایش که هر یک مشتمل بر چند حجره ( مدرسه فضل، 5 اتاق رحمت، 11 اتاق و فرح 12 اطاق در دو طبقه) بود برای اسکان طلاب بنا کرد.

زمین های مدرسه از ملک شخصی وی بود و در ساختن مدرسه نیز سعی وافر داشت از اموال شخصی آن را تکمیل نماید و از سهم امام علیه السلام استفاده نکند.
و اگر احیاناً دیگران می خواستند در جهت تکمیل بنای مدرسه وجهی بپردازند دقت داشت که هر پولی را قبول نکند، لذا وقتی یکی از متمکنین مقداری پول فرستاد که در بنای ساختمان استفاده شود، چون نمی توانست آن پول را قبول نکند و از طرفی هم در مصرف آن احتیاط می کرد پول را گرفت ولی خرج چپر دور مدرسه کرد و آن را در ساختمان به کار نگرفت و طولی نکشید که آن چپر خشک شد و به مرور زمان تمام چوب هایش از بین رفت.

برخی از طلاب که از ابتدای تأسیس خدمت ایشان بودند نقل کردند که ما خودمان در ساختمان مدرسه کمک می کردیم و خود آقا نیز از کمک کردن و مهیا نمودن وسایل مورد نیاز و گاه در آماده کردن گِل و حمل چوب دریغ نداشت.

مدرسه از سه قسمت تشکیل شده بود، ایشان هم طبق مفاد آیه شریفه نام آن ها را به ترتیب آیه فضل، رحمت و فرح نامید.
ایشان در این باره می فرمود:
از این آیه استفاده می کردم که مدرسه چهارمی به نام جامعه ( مما یجمعون ) بسازم.
 لیکن این خواسته معظم له عملی نگردید و همان سه مدرسه دایر بود.
در اندک زمانی حوزه کوهستان مملو از مشتاقان علم و فضیلت و کمال گردید به حدی که شمار طلاب از دویست تن فراتر رفت و در بعض سال ها تا چهار صد نفر نیز سکونت داشتند. و به این ترتیب دوران حیات و شکوفایی علوم دینی پس از سال ها خاموشی در مازندران آغاز گشت.
یکی از بزرگان در توصیف و تمجید از آیه الله کوهستانی و خدمت ایشان به اسلام و روحانیت فرمود:
 کوهستانی دهات را نجف کرد.

نقش همسر ایشان در موفقیت حوزه

به طور کلی نقش همسر شایسته و فداکار در موفقیت و پیشرفت اهداف متعالی شوهر، غیر قابل انکار است.
همسر آیت الله کوهستانی را باید از زمره زنان و بانوان ایثارگری به شمار آورد که توانست با درک صحیح موقعیت آیت الله و اهداف بلند و حیات بخش وی نقش بسیار مفید و مهمی را ایفا کند و در واقع یکی از مهم ترین عوامل موفقیت مرحوم کوهستانی در تشکیل و ساماندهی حوزه و تعلیم و تربیت صدها عالم و دانشمند فداکاری و از خودگذشتگی های این همسر بزرگوار بود.
از جهت صفات روحی و فردی وی بانویی صالح و پاکدامن بود. قناعت و ساده زیستی، عشق و علاقه وصف ناپذیر به معظم له و درک مو قعیت اجتماعی و معنوی ایشان او را از دیگر زنان ممتاز ساخته بود. اهل ذکر و دعا بود. نماز را با طمأنینه و خضوع می خواند. در تمام دوران زندگی مشترک خود  چه در مشکلات و ناملایمات و چه در آسایش و راحتی یار و یاور او و خود را شریک شوهر عالی قدرش می دانست.
کسانی که از گستردگی کار روزانه این بانوی پرکار با اطلاع بودند می دانند چه قدر در اداره مهمانان و مدیریت کارهای زیاد منزل مهارت داشت وی با شناخت عمیق به مقام و جایگاه والای ایشان هیچ گاه در کارش احساس خستگی نکرد و در راه تحکیم و تعالی آن حوزه پربرکت از هیچ کوششی دریغ نورزید.

فرزند ایشان می گوید :
 مادرم برای من نقل کرد که: « در یکی از روزها که کارگران مشغول ساختن بنای مدرسه بودند یکی از فرزندانم سخت بیمار و در حال احتضار بود، من می بایست از یک طرف کارگران را پذیرایی و برای مهمان ها غذا تهیه نمایم و از طرف دیگر با پنبه لبان خشکیده فرزندم را با آب تر کنم تا او را از مرگ نجات دهم.
گر چه فرزند عزیزم با آن بیماری از دست رفت اما این گونه خود را تسلی می دادم که ادای وظیفه کردم و خوش حال بودم که من نیز در پایه ریزی و اساس این هدف بزرگ و مقدس سهمی دارم.»

این بانوی بزرگوار برای طلاب نوجوان همچون مادری دلسوز و مهربان بود، همه را فرزند خود می دانست، هر طلبه ای که احساس گرسنگی می کرد و در حجره خود چیزی نداشت و به این مادر مهربان مراجعه می کرد وی با محبت و خوش رویی از غذاهای منزل در اختیارش می گذاشت و او را نا امید برنمی گرداند.
یکی برای گرفتن نان می آمد و دیگری برای ترشی، یکی سبزی می خواست و دیگری سیر، یکی کدو می خواست و دیگری دوغ.

برای او تفاوتی نداشت که طلبه روستایی باشد یا شهری از طبقات محروم و فقیر باشد یا غنی و متمکن همه را یکسان می نگریست و به آنان علاقه داشت و همین محبت های بی دریغ مادرانه بود که طلاب او را چون مادر خویش می دانستند و وی را « ننه جان» صدا می کردند.
او هم از مهمان ها پذیرایی می کرد و هم سرپرست فرزندان بود و هم تسکین بخش خاطر طلاب جوان و هم نوازش گر دل های غم زده نوجوانان دور از وطن و مهجور از پدر و مادر بود.

او چنان مادر مهربانی بود که می گفت:
« روزی که برادر جوانم را از دست داده و تازه از سر مزارش با دلی اندوهناک و دیده ای اشکبار برمی گشتم و در غم جگرخراش برادرم در گوشه خانه اشک می ریختم سید عبدالکریم ( شهید هاشمی نژاد) آمد و گفت: استاد ما آقا سید خلیل ( آیة الله حاج سید خلیل محمدی بادابسری) کسالت دارد اگر برای او آش سوپ درست کنید برای حالش مناسب است ،با خوش رویی پذیرفتم و آش سوپ را بار گذاشتم گویی که من خواهر برادر مرده نیستم. »

از این جهت بود که شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد که خود نیز از محبت های آن مادر بهره مند گشته فرمود:
اگر ننه جان نبود، آقا نمی توانست این طور در کارشان موفق باشند و چنین حوزه با عظمتی را اداره کنند.

و نیز آیت الله حاج شیخ محمد شاهرودی بهشهری فرمود:
« نیمی از کارهای حوزه و کمک به ریاست دینی آیت الله بر دوش همسر وی بود. »

رحلت

مرحوم آیت الله کوهستانی در سال های آخر عمر شریفشان به بیماری برونشیت مزمن و تنگی نفس مبتلا شدند که در فصل زمستان به علت سرما بیماری شدت پیدا می کرد و لازم بود تحت مراقبت ویژه پزشکان قرار گیرد.

پیوسته این کسالت در شدت و ضعف بود تا آن که در تاریخ هشتم شوال 1391 به پیشنهاد بعضی از ارادتمندان و با تفأل به قرآن کریم جهت توسل به ساحت مقدس حضرت معصومه علیها السلام به قم عزیمت نمودند و پس از معاینات اولیه در بیمارستان آیت الله العظمی گلپایگانی بستری گردیدند و تحت معالجه پزشکان متعهد قرار گرفتند.

باری با عنایت خداوند متعال و تلاش پزشکان همراه و بذل توجه آیت الله گلپایگانی و فرزند بزرگوارش، بهبودی کامل برای آقاجان  حاصل گردید و با کمال رضایت و خرسندی  به مازندران مراجعت نمودند.
پس از بازگشت به مازندران طبق صلاح دید پزشکان معالج به جهت آماده نبودن امکانات رفاهی منزل ،ایشان را به بیمارستان « زارع » ساری انتقال دادند. در مدت بستری شدن علما و مردم شریف از طبقات مختلف از آقا عیادت به عمل می آوردند و از بهبودی حال آقا جان اظهار خوشحالی می کردند، تا آن که با مراقبت بی دریغ پزشکان زحمت کش مازندران پس از یک هفته معظم له با سلامتی کامل به کوهستان بازگشتند.
بازگشت بیماری

افسوس که این سلامتی چندان به طول نینجامید، بر اثر سرماخوردگی وضع مزاجی آقا در 28 ذی قعده 1391 به هم خورد و بار دیگر غم و اندوه در چهره ارادتمندان ظاهر گشت.
آقا زاده ایشان می گوید:
 پس از دگرگونی حال آقا جان بلافاصله از قم به حضورشان رسیدم، وضع مزاجی و جسمی ایشان را متغیر دیدم؛ به گونه ای که دیگر از آن به بعد حالشان رو به بهبودی نرفت و حال عمومی شان تغییر کرد.
در این روزهای سخت آخر عمرشان گاه که با هم می نشستیم، معظم له از سخنان و نصایح پندآموز برای من بیان می فرمود از جمله این که می فرمودند:
« پسر بعد از مرگ من هیچ چیز تو را به این اندازه خوشحال نکند که بفهمی من آمرزیده شدم. »
محمد، دست خالی است !

مرحوم آیت الله کوهستانی در این اواخر عمر بسیار نگران آخرتش بود، با همه زهد و ورع، خود را دست خالی می دید، از این رو هرگاه برخی از شاگردان او از قبیل شهید هاشمی نژاد و دیگر فضلا که از مشهد به حضورشان می رسیدند، می فرمود:
« سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسانید و بگویید شیخ محمد دارد می آید، ولی دست خالی است. »

فرزندشان می گوید:
 روزی یکی از علمای منطقه در محضرش حضور داشت وقتی نگرانی ایشان را از سفر آخرت مشاهده نمود به ایشان عرض کرد: شما کارها و وظایفتان را به خوبی انجام دادید و نباید مشکلی داشته باشید. آقا با چهره ای برافروخته در جوابش فرمودند:
« چه می گویی؟ امامی مثل علی علیه السلام وقتی که می خواهد از دنیا برود می گوید، نمی دانم خدا با من چه طور می خواهد معامله کند؟ »

پناهندگی به حضرت رضا(ع)

روزهای آخر حیات که هر لحظه به مرگ نزدیک تر می شد؛ در حالی که ترس تمام وجود او را احاطه کرده بود، فرمودند:
« حتماً مرا به مشهد ببرید من باید پناهنده به حضرت رضا علیه السلام شوم. جنازه مرا ببرید دور ضریح مطهر طواف بدهید من پناهنده به آن حضرت بشوم، آن گاه هر جا خواستید دفن نمایید. »
آقا ما را پذیرفت !

گویا تأکید و سفارش ایشان مبنی بر انتقال جنازه اش به مشهد به خاطر خوابی بود که احساس کرد حضرت رضا علیه السلام او را پذیرفتند، از این رو خود می فرمود:
« بر حسب خواب هایی که دیده شد معلوم می شود آقا حضرت رضا علیه السلام ما را پذیرفتند. »
و آن خواب این بود که مشاهده کردند همه حضرات معصومین علیهم السلام در اتاقی نشسته اند و ایشان وارد آن مجلس شد، ولی جایی نیست که ایشان بنشیند؛ در این لحظه حضرت رضا علیه السلام نزد خود جایی را باز نمودند و خطاب به ایشان فرمود:
« بیا پیش من بنشین. »
دهان شیطان را مشت میزنم !

در روزهای آخر با این که در بستر بیماری بود و دیگر رمقی نداشت، اما همواره در یاد خدا و مشغول ذکر بود. دختر مکرمه شان نقل می کند:
پرسیدم: آقا جان می توانی با دهانت ذکر بگویی؟
فرمود:
« خدا لعنت کند شیطان را هر وقت می خواهم ذکر بگویم سرفه ام می گیرد، اما من دهان شیطان را مشت می زنم و هر طور است ذکر خودم را می گویم. »

آخرین گفتار

روزها به سرعت سپری می گشت و بیماری آن مرد الهی هم چنان ادامه داشت و پزشکان و بستگان همه در تب و تاب بودند تا آن که روز پنج شنبه ششم ربیع الاول 1392 بر اثر شدت بیماری آقا جان از هوش رفت، ولی با تلاش پزشکان زحمت کش به هوش آمد.
چیزی نگذشت که بار دیگر بی هوش شد و به مدت یک هفته تمام در حال اغما به سر برد و در طول این مدت یکی دو بار بیش تر نتوانست سخن بگوید آن هم به صورت جمله ای کوتاه.
از جمله سخنان گهربار او در واپسین لحظات آن بود که فرمود:
« مگر راهی غیر از راه خدا هست؟ »

عروج ملکوتی

سرانجام در حدود ساعت یک بعد از نیمه شب جمعه چهاردهم ربیع الاول برابر با هشتم اردیبهشت سال 1351 شمسی در حالی که سکوت سنگینی فضای منزل آن عالم الهی و آسمان خطه شمال را فراگرفته بود قلب مبارکش از تپش باز ایستاد و خورشید فروزانی که هزاران نفر از پرتو روشنایی او بهره می گرفتند غروب کرد و ندای « ارجعی الی ربک » را لبیک گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پرواز نمود و بدین ترتیب خواسته اش که رحلتش شب جمعه باشد، مستجاب گشت و در آن شب غفران و رحمت الهی به لقای محبوب شتافت.

تشییع بی نظیر

طبق وصیت اش آیت الله هاشمی نسب ( داماد ایشان ) پیکر مطهرش را همان شب در حیاط منزل غسل داد. صبح جمعه آیت الله حاج شیخ محمد شاهرودی ـ از علمای برجسته بهشهر ـ بر ایشان نماز خواند.

پس از انتقال جنازه به مشهد صبح فردا یعنی روز پانزدهم ربیع الاول پیکر مطهر آن عالم ربانی با حضور علما و مراجع و طلاب و قشرهای مختلف مردم به سمت حرم منور تشییع شد.

با عنایت حضرت رضا علیه السلام و سفارش آیت الله العظمی میلانی در فرصتی کوتاه بدن پاک آن رادمرد الهی را در بهترین نقطه یعنی دارالسیاده در جوار ملکوتی امام هشتم به خاک سپردند تا برای همیشه در پناه آن امام همام باقی و زنده بماند.

در دادگاه عدل الهی

پس از ارتحال ایشان یکی از شاگردان در خواب می بیند که قیامت برپاشده و آیت الله کوهستانی را جهت محاکمه در دادگاه عدل الهی حاضر ساختند، وقتی از ایشان گزارش زندگی در دنیا را خواستند، معظم له این چنین بیان کرد:
« من در دنیا جوری زندگی کرده ام که امروز هیچ یک از اعضا و جوارحم علیه من شهادت ندهد. »

یادگاران

مرحوم آیت الله کوهستانی در حدود 25 سالگی با دختری از خانواده متدین ازدواج کرد. ثمره این ازدواج مبارک ، هشت فرزند بود که چهار تن از فرزندان ایشان در دوران کودکی و درزمان حیاتشان از دنیا رفتند.
ولی خداوند متعال با عطا کردن چهار فرزند صالح دیگر چراغ زندگی ایشان را روشن نمود. سه تن از آنان دختر بودند  ، که همگی آنان را به همسری سه تن از شاگردان شایسته خود درآورد و آخرین فرزند صالح ایشان حجت الاسلام محمد اسماعیل کوهستانی است.


1. آیت الله حاج سید آقا هاشمی نسب:
معظم له در سال 1304 شمسی در قریه کوهستان ( آسیا بسر) از پدری جلیل القدر به نام سید محمد فرزند میرهاشم فرزند سید ذوالفقار و مادری به نام کربلایی زینب هاشمی فرزند ملا یحیی گرجی که از علمای بزرگ وقت به شمار می آمد متولد شد.
ایشان  ضمن آن که از شاگردان برجسته آقا جان کوهستانی بود به دامادی ایشان نیز مفتخر گردید و در کنار این نامدار، پاکی، تواضع، وارستگی، بی ریایی و سایر کمالات روحی و اخلاقی را نیز آموخت.
2. مرحوم حجت الاسلام محمد حسن یوسفی بیشه بنه ای هزار جریبی:
فرزند عالم ربانی مرحوم ملا الیاس ،  عالمی عامل و زاهدی عابد بود. به دامادی آیت الله کوهستانی مفتخر گردید و در کوهستان در مجاورت بیت معظم له سکنا گزید.

3. آیت الله حاج شیخ محمد فاضل:
فرزند آیت الله  نجف علی فاضل استرآبادی فقیهی وارسته و عالمی زاهد است. در سال 1314 ش در نجف اشرف به دنیا آمد قران و فارسی را در نجف فرا گرفت و در سال 1326 به همراه پدر و مادر به ایران آمد و ادبیات را در حوزه بابل گذراند.
در سال 1364 با جدیت و پشت کار حوزه علمیه فیضیه مازندران را راه اندازی کرد و با تلاش مستمر و پی گیر خود تاکنون توانست طلابی فاضل و باتقوا و لایق تربیت نماید.
                                                                                                                                     ماخذ:کتاب بر قله پارسایی

« 14 حکایت اخلاقی از مرحوم علامه امینی ، شهید مدرس ، مقدس اردبیل

شیر دادن با وضو

مرحوم حجة الاسلام دکتر هادی امینی فرزند علامه امینی می گوید:
 مادر بزرگم ( مادر علامه امینی) یک روز آمده بودند منزل ما در نجف.
من مطالبی درباره زندگی علامه از ایشان پرسیدم. مادربزرگم به یکی از نکات عجیبی که اشاره کردند این بود که می گفت:
من بعد از اینکه ایشان متولد شد تا دو سال تمام هیچ وقت بدون وضو به ایشان شیر نمی دادم و هر وقت موقع شیر دادن ایشان می شد مثل اینکه به من القاء می شد و من می رفتم وضو می گرفتم و بعد به ایشان شیر می دادم ، به یاد ندارم بدون وضو به ایشان شیر داده باشم و برکات زیادی در این وضو گرفتن و شیر دادن نصیبم شد.
سیراب شدن علامه امینی 

از قول فرزند علامه امینی قدس سره نقل می کند:
وقتی پدرم را دفن کردیم  ، یکی از بزرگان  آمد و به من تسلیت گفت و فرمود:
 من در این فکر بودم ببینم مولا امیرالمؤمنین علیه السلام چه مرحمتی در مقابل زحمات و خدمات مرحوم امینی می نمایند.
در عالم خواب دیدم:
حوضی است  و آقا امیرالمؤمنین علیه السلام بر لب آن ایستاده اند. افراد می آیند و مولا از آن حوض ،  به آنها آب می دهند. گفتند: این حوض کوثر است.
 در این حال آقای امینی به نزدیک حوض رسید حضرت ظرف را گذاشتند، آستینها را بالا زده و دستان مبارکشان را پر از آب کردند و به علامه آب خورانیدند و خطاب به او
فرمودند:
بیض الله وجهک کما بیضت وجهی ( پروردگار رو سفید کند تو را کما اینکه مرا رو سفید کرد)
 

علامه نسبت به حضرات معصومین علیه السلام بسیار ادب داشت. وقتی وارد حرم مطهر حضرت امیر علیه السلام می شد از پایین به بالای سر نمی رفت. روبروی حضرت می ایستاد و گریه شدیدی می نمود.
خود ایشان به من فرمودند:
« از آن وقتی که در نجف هستم از سمت بالای سر حرم نرفته ام.»
 از پایین وارده شده و از همان سمت خارج می شدند.

« انما یخشی الله من عباده العلماء»
همانا تنها مردمان عالم خداترسند.
سوره فاطر: آیه 28

سفارشات علامه امینی

مرحوم حجة الاسلام دکتر امینی چنین می نویسد:
پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم علامه امینی نجفی یعنی سال 1394 هجری قمری ، شب جمعه ای قبل از اذان فجر ایشان را در خواب دیدم. او را شاداب و خرسند یافتم.

جلو رفته و پس از سلام و دست بوسی عرض کردم:
پدر جان! در آنجا چه علمی باعث سعادت و نجات شما گردید؟
گفتند: چه می گویی؟
مجددا" عرض کردم:
آقا جان! در آنجا که اقامت دارید، کدام عمل موجب نجات شما شد؟
کتاب الغدیر ... یا سایر تألیفات .... یا تأسیس و بنیاد کتابخانه امیرالمؤمنین علیه السلام؟

پاسخ دادند: نمی دانم چه می گویی. قدری واضح تر و روشن تر بگو!

گفتم: آقا جان! شما اکنون از میان ما رخت بر بسته اید و به جهان دیگر منتقل شده اید. در آنجا که هستید کدامین عمل باعث نجات شما گردید از میان صدها خدمت و کارهای بزرگ علمی و دینی و مذهبی؟

مرحوم علامه امینی درنگ و تأملی نمودند. سپس فرمودند:
 فقط زیارت ابی عبدالله الحسین علیه السلام.

عرض کردم: شما می دانید اکنون روابط بین ایران و عراق تیره و تار است و راه کربلا بسته ، چه کنم؟
فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین علیه السلام برپا می شود شرکت کن. ثواب زیارت امام حسین علیه السلام را به تو می دهند.

سپس فرمودند: پسر جان! در گذشته بارها تو را یادآور شدم و اکنون به تو توصیه می کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت و به هیچ عنوان ترک و فراموش نکن.
 مرتبا" زیارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظیفه بدان. این زیارت دارای آثار و برکات و فوائد بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی در دنیا و آخرت تو می باشد ... و امید دعا دارم.
آری! علامه امینی با کثرت مشاغل و تألیف و مطالعه و تنظیم و رسیدگی به ساختمان کتابخانه امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف اشرف  مواظبت کامل به خواندن زیارت عاشورا داشتند و سفارش به زیارت عاشورا می نمودند و به این جهت ( خودم ) حدود سی سال است مداوم به زیارت عاشورا می باشم.


پشتکار برای تحصیل معارف

از قول فرزند علامه امینی نقل شده است :
بعضی ها خیال می کنند کتاب الغدیر به راحتی تألیف شد است.
مرحوم علامه امینی سختی ها متحمل شد که توصیف آن از عهده زبان خارج است.
مقابل خانه ما کتابخانه مرحوم کاشف الغطاء قرار داشت ایشان یک مدرسه ای هم داشتند که در جنب این کتابخانه بود و دارای ده، دروازه حجره بود. کتابهای این کتابخانه از پدرشان شیخ علی کاشف الغطا به ایشان رسیده بود و هیچگونه امکانات رفاهی نداشت.

مرحوم امینی از این کتابخانه به لحاظ نزدیکی، خیلی استفاده می کردند. ایشان از صبح می رفتند برای مطالعه و آن چنان غرق در مطالعه می شدند که حتی گذشت زمان را هم فراموش می کردند.

یک بار مدیر کتابخانه هنگام عصر از کتابخانه بیرون می آید و در کتابخانه را قفل می زند. غافل از اینکه علامه امینی داخل کتابخانه است.
آن روز سپری می شود. روز بعد او وقتی به کتابخانه می آید می بیند علامه در حال مطالعه هست.
به ایشان می گوید: شما کِی آمده اید؟
علامه پاسخ می دهد: از دیروز که من را در این کتابخانه زندانی کردی تا الآن در اینجا به سر می برم!

ارادت به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

مرحوم علامه تهرانی در کتاب معاد شناسی خود می نویسد:
از شخص موثقی شنیدم که می گفت:
روزی یکی از معممین برای عیادت مرحوم علامه امینی در منزل موقت ایشان که در منطقه پیچ شمیران تهران بود رفته بود.
علامه امینی ( ره) سخت مریض و به پشت خوابیده بودند.
آن شخص ضمن احوالپرسی و صحبت از آقا سؤال کرده بود:
 اگر انسان به حضرت عباس علیه السلام علاقه و محبت نداشته باشد به ایمان او صدمه می خورد؟
علامه متغیر شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند:
به حضرت ابوالفضل علیه السلام که سهل است. اگر به بند کفش من که نوکری از نوکران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبت نداشته باشد از این جهت که نوکرم ، والله به رو در آتش خواهد افتاد!

سفارش شهید مدرس

شخصی دائم به مدرس مراجعه و اصرار می نموده که ایشان سفارش کنند که فرماندار یکی از شهرستانها شود. این مراجعه و اصرار آن قدر ادامه داشت که بالاخره شهید مدرس روی تکه کاغذی می نویسد:
وزیر کشور.
حامل نامه از مزاحمین من و همکار شماست !.
یکی از گردنه ها را هم به ایشان واگذار کنید!.  

آیت الله حائری و مخالفت با هوای نفس

از مرحوم ملا علی همدانی نقل شده که فرمود:
 در منزل حاج شیخ ابوالقاسم قمی که یکی از علمای با فضیلت بود نشسته بودیم دیدیم
مرجع وقت حاج عبدالکریم حائری تشریف آوردند پس از نشستن، مسئله ای را مطرح فرمودند و به حاج شیخ ابوالقاسم فرمودند:
نظر شما در این مسئله چیست؟
ایشان مقداری تأمل کرده سپس جواب مسئله را بیان کردند حاجی شیخ فوری خادمش را
صدا زد فرمود:
 از اراک این مسئله را ازمن سؤال کرده اند و من جوابش را نوشته ام که بیایند ببرند زود برو نگذار آن کاغذ را ببرند آن  جوابی که من نوشته ام اشتباه بوده همین جوابی که آقا بیان فرمودند بنظرم صحیح تر است .

مرحوم مقدس اردبیلی و مخالفت با هوای نفس

در مجلسی، مرحوم ملا عبدالله تستری از مرحوم مقدس اردبیلی مسئله ای را سؤال کرد مقدس فرمود : بعدا" می گویم .
پس از اتمام مجلس دست  تستری را گرفت و از مجلس بیرون آورد. و رفتند به صحرا و در انجا جواب مسئله را شرح داد.
ملا عبدالله گفت: چرا این مطالب را در مجلس نفرمودید .
مقدس فرمود: اگر در آنجا در حضور مردم صحبت می کردیم شاید مایه نقصان من و تو می شد چون هر یک خواهان  پیروزی خود بودیم و این نفس سرکش استفاده سوء می نمود و از شائبه ریا و خود خواهی خالی نبود و گناهکار می شدیم ولی الآن در این
بیابان جز من و تو و خدا کسی اینجا نیست ریا و شیطان و نفس هیچ گونه دخالتی ندارند .

بهره مندی مقدس اردبیلی از ولایت  حضرت علی علیه السلام

مرحوم  شیخ عباس قمی در کتاب تحفه الرضویه آورده است:
وقتی که مرحوم مقدس اردبیلی از دنیا رفت، یکی از مجتهدین او را در خواب دید که با وضع خوبی از روضه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بیرون آمده، از آن مرحوم پرسید: شما از کجا به این مقام و مرتبه رسیدید؟
مقدس اردبیلی ( ره) پاسخ داد:
بازار عمل را کساد دیدم ( یعنی عملی که به درجه قبول برسد خیلی کم است ) ولی ولایت صاحب این قبر ( حضرت علی علیه السلام) به ما بهره وافری داد.

سیلی در مقابل سیلی!

یکی از بزرگان قم نقل کرده است :
 من مدت دوازده سال از قم به تهران نرفتم تا آنکه یک کار ضروری برایم پیدا شد که ناچار شدم به تهران بروم  .
در آن ایام رضاشاه قلدر دستور کشف حجاب را داده بود  و مأمورین این دستور را با شدت اجرا می کردند .  من در تهران در یکی از خیابانها می رفتم دیدم زنی با چادر می رود تا چشم یکی از افسران به آن زن افتاد با شدت یک سیلی به او زد و چادر را از سرش کشید به طوری که من وحشت زده شدم  .
ناگهان دیدم یک کالسکه در همانجا ایستاد و مرحوم سید ابوالقاسم کاشانی از آن پیاده شد و از پشت سر یک سیلی محکم به  آن افسر زده و او را به لرزش درآورد باز سوار کالسکه شده رفت آن افسر مانند کسی که استخوانی در گلویش گیر کند دیگر نتوانست کلمه ای حرف بزند.


 ثواب کربلای نرفته !

آیه الله شهید حاج آقا مصطفی اصفهانی  از اولیاء الله و از علمای درجه یک شهر اصفهان بود.
یک بار قصد زیارت کربلا می کند و آماده می شود که با عیال به زیارت برود.
در مرز مسؤل گمرک متعرض می شود که می خواهم همسرتان را با عکس و گذرنامه تطبیق کنم.
ایشان می فرماید: یک زن باید این کار را انجام دهد ولی مسؤل گمرک می گوید:
نه، من خودم می خواهم مطابقت کنم.
ایشان می فرماید: ما معذوریم از انجام این کار.

حاج آقا بهشتی سه روز آنجا می ماند. تمام زوار کنترل شده و به زیارت امام حسین علیه السلام می روند ولی آن مرحوم موفق نمی شود.

بالاخره عازم کرمانشاه می شوند و به منزل شهید آیه الله حاج آقا عطاء الله اشرفی اصفهانی اقامت نموده و سپس به اصفهان برمی گردند.
وقتی به اصفهان مراجعت می کنند مردم از ایشان می پرسند: چرا به زیارت مشرف نشدید؟
آقای بهشتی می گویند: امام حسین علیه السلام ما را نطلبید.
این قضیه می گذرد.
زائران همگی از سفر برمی گردند و به خدمت آقای بهشتی می رسند و می گویند: آقا! ما آمدیم یک معامله بکنیم و آن اینکه تمام ثواب زیارات خود را بدهیم به شما و در عوض شما ثواب کربلای نرفته را به ما بدهید!
حالا اینکه امام حسین علیه السلام چه صحنه ای را برای آن زائران بوجود آورده که حاضر شده اند اینگونه بگویند خدا می داند.

من شایسته مرجعیت نیستم!

هنگامی که پس از ارتحال میرزای شیرازی اول، برای قبول و پذیرش مرجعیت به  آیة الله حاج سید محمد فشارکی  مراجعه می کنند او می گوید:
« من شایسته مرجعیت نیستم. زیرا ریاست دینی و مرجعیت اسلامی به غیر از علم فقه امور دیگری لازم دارد از قبیل:
اطلاع از مسائل سیاسی و شناختن موضعگیریهای درست در هرکار.
و اگر من در این امر دخالت کنم به تباهی کشیده می شود. برای من غیر از تدریس کار دیگری جایز نیست.»

و بدین گونه آن عالم وارسته  مردم را  به  آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی ارجاع داد .

مبارزه با هوای نفس

در حالات آیة الله محمد فشارکی می نویسند:
ایشان از مجتهدین بزرگ زمان خودش بود. بعد از فوت مرجع عالیقدر آیة الله محمد تقی شیرازی مردم  به ایشان مراجعه کردند تا در مسجدی که هر شب آیة الله شیرازی در آن نماز جماعت می خواند اقامه نماز کنند و مرجعیت تقلید را هم بپذیرند.
آیه الله فشارکی می گویند:
دیدم در آن شب چیزی در من است که مرا خوشحال کرده و بعد فهمیدم که ماجرای مرجعیت است و شیطان در من نفوذ کرده. با خود گفتم:
می دانم با تو چه کنم.
فردای آن شب می آیند و هر چه به آیه الله فشارکی اصرار می کنند بیا و نماز را بخوان قبول نمی کنند و از همینجا بود که ایشان حتی تا آخر عمر رساله هم ننوشتند و فقط شاگرد تربیت کردند.

بخشش سید رضی

سید رضی علیه الرحمه کتابهای زیادی از کسی به ده هزار دینار خرید.
وقتی آنها را به منزل آورد و کتابها را نگاه می کرد دید در حاشیه یکی از کتابها فروشنده یک بیت شعر نوشته که مضمون آن این بود که من محتاج بودم و احتیاج مرا ناچار کرد که کتابهایم را بفروشم.
تا سید این مطلب را فهمید تمامی کتابها را به خانه فروشنده حمل کرد و قیمت آنها را هم به او بخشید.

در محضر استاد علامه سید محمد حسین طبا طبا یی ره

                                    وفات حضرت فاطمه معصومه (س) بر تمامی شیعیان تسلیت باد.
جدِّ علامه

جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی
(صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت.
مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و ...) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود.
 روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید « و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین ». با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود.
همان هنگام چنین ادراک می کند  که اگر  حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد.
 دعا می کند و خداوند هم ـ پس از عمری دراز ـ فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.

ولادت

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد، و 81 سال عمر پربرکت کرد، و در صبح یکشنبه 18 محرم الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند، و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند.
در سن پنج سالگی مادرشان، و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.

 تحصیلات و اساتید

سید محمد حسین به مدت شش سال (1290 تا 1296هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد، آثاری چون گلستان، بوستان و ... را فراگرفت.
علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت.
چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید، از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297 تا 1304 هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید.

علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند، و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند.
علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت.

ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند، و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.

استاد ایشان در فلسفه، حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود، که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.

و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند.

استاد امجد نقل می کند که « حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. »

حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که:
« پس از ورودم به نجف اشرف، به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
« شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت. »

و در همان جلسه فرمود:
« اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»

فعالیت و کسب درآمد

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند بعلت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند.

فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:
« خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید، احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود. »

مهارتهای علامه

فرزند علامه می افزاید:
« پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان- تبریز- بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ....،
اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی، هم استاد صرف و نحو عربی بود، هم معانی و بیان، هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت، هم در حدیث و روایت و خبر و ...،

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند... »

هجرت

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال 1325هـ.ش عملی می کند.
فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
« همزمان با آغاز سال 1325هـ.ش وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.
طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که، در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم.
چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت - در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) 24 متر مربعی و 35 متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد ـ پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند، خود ایشان ترجیح دادند، که به طباطبایی معروف شوند.
ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت. »

 رحلت

مهندس عبدالباقی، نقل می کند :
« هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر، دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر «تنازل» می کردند، و [ مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی] این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند:
« کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟! »

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: « در چه مقامی هستید؟» فرموده بودند: « مقام تکلم ».
سائل ادامه داد: « با چه کسی؟ » فرموده بودند: « با حق. »

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.
به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
« صلاح کار کجا و، من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان! »
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

علامه تکرار کردند: « تا به کجا! » و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد.
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:
« من دیگر بر نمی گردم. »

آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت. »

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.
تا بالاخره به شهر مقدس قم که، محل سکونت ایشان بود، برگشتند و در منزلشان بستری شدند، و غیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.
قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند، و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند، تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام، 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند، و برای اطلاع و شرکت بزرگان، از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود، و جنازه ایشان را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند، و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.

« و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا
و درود [ی سترگ] بر او، روزی که زاده شده و روزی که می میرد و روزی که زنده برانگیخته می شود. »

دعا شناسی در قرآن

از مسائل مهمی که جزء نیازهای انسان محسوب می‌شود دعا و نیایش است و درست مثل خداجویی از فطرت و ضمیر آدمی نشأت می‌گیرد.
وقتی سیر و سیاحتی به این کرة خاکی می‌کنیم و با ملتهای مختلف و ادیان گوناگون و سنن و رسوم متفاوت آنها روبرو می‌شویم، می‌بینیم که هر کدام برای خود اوراد و اذکار و دعاهای مخصوصی دارند و هیچ جای دنیا را نمی‌یابیم که مردمش از دعا جدا وبی‌نیاز باشند. حتی آنها که بت می‌پرستند در معابدشان با تمام قد به خاک می‌افتند و دعا می‌خوانند.
بنابراین دعا جزء نکات جدی و فطری ماست، ولی جای این گفت وگو هست که چگونه دعا کنیم و در برابر چه کسی دعا نماییم و بالاخره مسیر صحیح دعا کدام است؟
پاسخ به اینها در بحث‌های ما روشن خواهد شد. قرآن شریف که چیزی را فرو گذار نکرده و جامعیت آن بر کسی پوشیده نیست، در تمامی مسائل مربوط به دعا، رهنمودهای بسیار روشن و جالبی را فرموده و در این جا که محور سخن دربارة لزوم و ضرورت دعاست به دو آیه اشاره می‌شود تا فطرتهای خفته و آشفته در خواب بیدار شوند و بیش از پیش به این مهم بپردازند.
«قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ»[1]؛ بگو اگر دعایتان نباشد پروردگار من اعتنایی به شما ندارد.
«وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ»[2]؛ یعنی پروردگارتان گفته: مرا بخوانید تا اجابت‌تان کنم کسانی که از پرستیدن من کبر می‌ورزند به خواری به جهنم وارد خواهند شد.
امام محمد باقر ـ علیه السّلام ـ در تفسیر و تبیین این دو آیه چنین فرموده است: منظور از کلام خداوند که می‌فرماید: ان الذین یستکبرون... دعاست که برترین عبادت دعا می‌باشد.[3] و از آن گرامی سؤال شد آیا زیاد قرآن خواندن بهتر است یا زیاد دعا کردن.[4] امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: دعا خواندن، آیا نشنیده‌ای که خداوند متعال می‌فرماید: «قل ما یعبو ابکم...» بگو اگر دعایتان نباشد پروردگار من به شما اعتنایی ندارد.
ادب در دعا
این که انسان باید بداند چه چیزهایی از پروردگار خویش طلب کند و چه عباراتی را در این مرتبه استخدام نماید تعبیر به ادب در دعا می‌شود.
قرآن و عترت به ما آموخته‌اند که چگونه دعا کنیم و چه چیزهایی را جهت سعادت دنیا و آخرت خویش از حضرت حق مسألت نماییم.
در قرآن اغلب آیاتی که به عبارت ربّنا مزین شده بیانگر این واقعیت است که اهل ایمان را ارشاد فرماید تا چه چیزهایی را با چه جملاتی از خداوند تبارک وتعالی طلب کنند.
«رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْ‏آخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»[5]؛ خدایا در دنیا و آخرت بر ما نیکی عطا کن و ما را از آتش نگه دار.
«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ»[6]؛ خدایا ما را از مسلمین قرار ده و نسل ما را از ایمان آورندگان بر تو قرار ده.
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً»[7]؛ خدایا قلب ما را بعد از هدایت آلوده نکن و برنگردان و رحمتت را بر ما هدیه کن.
و دهها آیات دیگر که همانند آیات فوق، ادب در دعا را به ما می‌آموزند.
چند چیز نشانگر رعایت ادب در دعا محسوب می‌شود، که اینک به مواردی از آنها می‌پردازیم:
1. بسم الله الرحمن الرحیم؛ رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌فرماید دعایی که اولش با بسم الله شروع شود رد نخواهد شد.[8]
2. ثنا و تمجید پروردگار؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرمایند: در نوشته‌های امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بود که قبل از دعا، مدح و ثناء حضرت حق را بگویند.[9]
3. صلوات بر محمد و آل محمد.
4. توسل به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ: امام رضا ـ علیه السّلام ـ فرمودند: هر گاه از خداوند تبارک و تعالی تقاضایی داشتی بگو خداوندا از تو می‌خواهم که بحق محمد و علی که نزد تو مقام والایی دارند حاجت مرا برآورده سازی.[10]
5. دعا در حق دیگران
اخلاص در دعا
اخلاص در دعا به خاطر تفاوت درک و شناخت افراد مراتبی دارد. بعضی در این مقام هستند که انگیزه را از دعا خواندن از مقاصد مادی و دنیوی پاک کنند و با توجه به ثواب و عقاب اعمال و به قصد رسیدن به حور و غلامان و قصرهای آخرت و ترس از عذاب دوزخ دعا می‌خوانند و به همین علت در کتابهای دعا جستجو می‌کنند و هر دعایی که ثواب اخروی بیشتری داشت انتخاب می‌کنند.
و برخی پا را فراتر نهاده و بدون طمع رفتن به بهشت و یا ترس از آتش جهنم، بلکه فقط جهت برقراری ارتباط
با معبود و انس با حضرتش دعا می‌خوانند که این گروه از احرار و آزادگانند.
«
قل انّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین»[11]؛ بگو ای پیامبر همانا نماز و طاعات و کلیة اعمال من و زندگی و مرگ من همه برای خداست، که پروردگار جهانیان است.
حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ عبادتهای مردم را به سه دسته تقسیم می‌فرمودند:
انّ قوماً عبدوا الله رغبةً فتلک عبادة التجار: گروهی خداوند را به امید بهشت عبادت کردند که آن عبادت بازرگانان است.
انّ قوماً عبدوا الله رهبةً فتلک عبادة العبید: و گروهی خداوند را از ترس جهنم عبادت کردند که آن عبادت بردگان است.
انّ قوماً عبدوا الله شکراً عبادة الاحرار و گروهی خداوند را عبادت کردند از روی شکر و سپاس که آن عبادت آزادگان است.[12]
قصه همه وصل حور و خلد برین است غایت مقصود ما نه آن و نه این است
شرایط استجابت دعا
در قرآن نکات مهمی دیده می‌شود که حکایت از شرایط استجابت می‌کند (که خلاصه وار اشاره می‌شود):
1.
معرفت و باور به این که پروردگار مالک علی الاطلاق است و همه چیز را در دست قدرت خویش دارد و اگر اراده کند پیچیده‌ترین گره‌ها را باز می‌کند. «تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ»؛ بزرگ است آن که سلطنت به کف اوست و او به همه چیز تواناست.[13]
2.
دل را مصفّا کردن، حساسیت و عظمت دل نسبت به سایر اعضا بر کسی پوشیده نیست و بی‌تردید وقتی دل مصفّا شد دعا اثر می‌بخشد. « أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»؛ این مردم پایدارندکه خدا بر دلهایشان نور ایمان انگاشته و بروح قدس الهی آنها را مؤید و منصور گردانیده است».[14]
3.
استفاده از لقمه حلال؛ شاید بعضی توجه نداشته باشند که خوردن مال حرام چه اثرات سوء بر وجودشان می‌گذارد و چگونه راه استجاب دعا را مسدود می‌نماید؛ « وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»؛ مال یکدیگر را بناحق نخورید و کار را به محاکمه قاضیان نیفکنید که به وسیلة رشوه و زور پاره‌ای اموال مردم را بخورید با این که شما آگاهی دارید.[15]
4.
تضرع و انابه: «ادعوا ربّکم تضرّعاً و خفیةً»؛ پروردگار خویش را با تضرع وزاری و در نهان بخوانید.[16]
انس دایمی با دعا
این نمک نشناسی است که انسان در مواقع گرفتاری و هجوم مشکلات به درگاه الهی التجاء و انابه کند و همین که حاجتش برآورده شد و به مرادش رسید دست از دعا و نیایش بردارد و از آن بدتر گاهی ناسپاسی و طغیان کند.
«
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ»؛ چون انسان را سختی رسید پروردگار خویش را بخواند و سوی او بازگردد وچون خدا نعمتی از جانب خویش بدو دهد آن سخت را که سابقاً خدا را به رفع آن می‌خواند فراموش کند.[17]
طلب مغفرت و رحمت: در تمام قرآن 9 مورد به قهر خداوند، 20 مورد به سخط او، 13 مورد به انتقام حقتعالی اشاره شده، در حالی که به فضل حضرت پروردگار 107 مورد و به غفران و مغفرت 180 مورد و به رحمت او 352 مرتبه اشاره گردیده است. البته به غیر از 113 باری که اوّل سوره‌هاو در سورة نمل دو بار قرار گرفته و این همه گواه این حقیقت است که ای بندگان الهی خود را زیر چتر رحمت خداوند مهربان و رؤف قرار دهید که خود فرموده است: کتب علی نفسه الرّحمة؛[18] یعنی رحمت را برای خود نوشته و واجب کرده است پس انسان همواره باید طلب مغفرت و رحمت کند، چنان که از آیات زیادی بر می‌آید که به یکی از آنها اشاره می‌کنیم.
«
ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفّر عنا سیّئاتنا و توفّنا مع الابرار»؛ پروردگارا گناهان ما را بیامرز و بدیهایمان را بپوشان و مرا با نیکان بمیران.[19]
دعا برای سعادت دنیا و آخرت: « رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْ‏آخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»[20].
از بعضی آیات شریفه قرآن مثل آیه 193 و 194 از سورة ‌آل عمران و 7 تا 10 سورة مؤمن برداشت می‌شود که ضمن داشتن عمل و انجام تکالیف شرعی باید جهت سعادت دنیا و آخرت در درگاه الهی دعا کرد و از حضرت حق خواست که رفع گرفتاری دنیا و عذاب آخرت را از ما بنماید.
موانع استجابت دعا: اللهم اغفرلی الذنوب التی تجس الدّعاء:
موانع تا نگردانی ز خود دور درون خانة دل نایدت نور
بعضی می‌گویند ما دعا می‌کنیم پس چرا مستجاب نمی‌شود؛ این اشخاص باید علت را در خودشان بیابند و موانع را بر سر راه استجابت دعا بردارند و اینک به بررسی خلاصة موانع استجابت دعا می‌پردازی  

 1. ظلم: تا مادامی که شخص گنهکار توبه واقعی نکند و از عمل زشت خویش نادم و پشیمان نباشد دعایش محجوب می‌ماند. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «بیت الغناء لا تؤمن العجیعة و لا تجاب فیه الدّعوة و لا یدخلُهُ الملک»[21]؛ خانه‌ای که کانون غنا باشد، ایمنی از فجایع و حوادث تلخ ندارد، دعا در آن مستجاب نمی‌شود، فرشتگان در آن داخل نمی‌شوند.
2. ظلم و حق الناس: مهمترین راه استجابت دعا برطرف کردن ذمّة خود از حقوق مردم است زیرا اگر حقی از حقوق مالی یا آبرویی مردم به گردن ما باشد هر چه هم دعا با سوز و گداز باشد مورد اجابت واقع نمی‌شود. خداوند تبارک و تعالی به حضرت عیسی بن مریم ـ علیه السّلام ـ وحی فرستاد که به بنی اسرائیل بگو:
«انی غیر مستجیبٌ لاحدٍ منکم دعوةً و لاحدٍ من خلقی قبله مظلمةٌ»؛ به تحقیق دعای احدی از شما را مستجاب نمی‌کنم در آن هنگام که مظلمه و حقی از بندگانم را بر گردن داشته باشید.
3. با حکمت الهی منافات داشته باشد: خیلی چیزهاست که مورد‌ علاقة انسان است و فکر می‌کند که اگر دعا کند به آن می‌رسد در حالی که حکمت بالغة الهی خلاف آن را مصلحت می‌داند و چه بسا ما خیال می‌کنیم مصلحت ما در آن است و لذا گاهی زبان به شکوه و اعتراض باز می‌کنیم!
«وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛[22] شاید چیزی را که مکروه دارید که برای شما خوب است و شاید چیزی را دوست دارید که برای شما بد است خدا می‌داند و شما نمی‌دانید.
4. چیز غیر ممکن خواستن: امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «یا صاحب الدعا لا تسأل ما لا یکون و لا یحلّ»[23]؛ ای کسی که دعا می‌کنی هیچ گاه چیز غیر ممکن و چیزی که حلال نیست از خداوند تبارک و تعالی طلب مکن.
دعا برای نسلی پاک
هر مرد و زنی که با هم زندگی مشترک تشکیل می‌دهند به طور طبیعی خواهان نسلی صالح و سالم هستند و این نیاز به دعا و مطالبه از جانب فضل پروردگار دارد.
قرآن و اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در این زمینه به آموزش داده‌اند که از برای نسلی پاک باید دعا کرد و خاضعانه و عاجزانه از درگاه احدیت تقاضای اولاد صالح را نمود.
«هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ»؛ در این هنگام زکریا پروردگار خویش را بخواند، گفت: پروردگارا مرا از جانب خویش فرزندی پاکیزه بخش که تو شنوای دعائی.
دعا برای پدر و مادر
پدر و مادر چه در قید حیات باشند و یا از دنیا رفته باشند از فرزندان خود توقع توجه و عنایت به خود دارند. به خصوص وقتی در عالم برزخ قرار می‌گیرند و دستشان از دنیا کوتاه می‌گردد، نیازمند به دعا و خیرات فرزندان هستند. بلی دو رکعت نمازی که اولاد برای پدر و مادر می‌خواند و یا چند آیه‌ای که تلاوت می‌کند در آن عالم روحشان شاد و متعالی می‌شود.
«رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ»[24]؛ پروردگارا روزی که حساب بپا می‌شود من و پدر و مادرم را با همة مؤمنان بیامرز.
پس به بیان قرآن بعد از طلب مغفرت برای خویش باید برای پدر و مادر دعا کرد و چه بسا فرزندانی که به خاطر فراموش کردن پدر و مادر حتی بعد از فوت آنها گرفتار نفرین شان در عالم برزخ شده‌اند.
دعا برای سلامت نفس
گر چه اصلاح نفس و پاکیزه کردن جان صرفاً با دعا و نیایش انجام نمی‌گیرد، ولی نقش دعا و طلب توفیق از جانب پروردگار نقش اوّل را دارد و تا امدادهای غیبی نباشد کسی موفق به تزکیه نفس نخواهد شد.
خداوند تبارک و تعالی وقتی داستان حضرت یوسف ـ علیه السّلام ـ را نقل می‌کند می‌فرماید: « لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الُْمخْلَصِینَ»[25]؛ یوسف اگر برهان پروردگار خویش را ندیده بود رو بدو (زلیخا) کرده بود، چنین شد تا گناه و بدکاری از او دور کنیم که وی از بندگان خالص ما بود. آری باید از پروردگار تمنّا کرد تا دل وجان ما را از لغزشها حفظ کند.
طلب توفیق در برپایی عبادات
«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»؛[26] کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خوابیده یاد کنند و در خلقت آسمانها و زمین بیندیشند و گویند: پروردگارا اینها را بیهوده نیافریده‌ای. پاکی پس ما را از عذاب جهنم نگهدار.
به عبارت دیگر دعا سیم رابطه بین عمل و خداوند است و تا این اتصال برقرار نگردد عمل بالا نمی‌رود.
پیامبر عظیم الشأن ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌فرمود: «عمل البرّ کلّه نصف العبادة و لدّعاء نصف» یعنی مجموعة کار پسندیده نیمی از عبادت محسوب می‌شود و نیم دیگر را دعا تشکیل می‌دهد. به احتمال زیاد

منظور آن حضرت از بیان این مطلب آن است که عبادت از هر نوعش که باشد باید همراه با دعا و طلب توفیق از درگاه خداوند باشد که در غیر این صورت آن عمل و عبادت ناقص و کارساز نخواهد بود.[27

[1] . فرقان، 77.                                                               
[2] .
مومن، 60.                                                               
[3] .
کافی، کلینی، دار الکتب الاسلامیه، ج 2، ص 446.             
[4] .
بحار الانوار، مجلسی، ج 93، ص 299 و 300.                 
[5] .
بقره، 201.                                                               
[6] .
بقره، 128.                                                               
[7] .
آل عمران، 8.                                                           
[8] .
بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 93، ص 315      
[9] .
بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 93، ص 315.               
[10] .
بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 96، ص 22.               
[11] .
زمر، 2.                                                                        
[12] .
نهج البلاغه، علی ـ علیه السّلام ـ حکم و مواعظ، 237.       
[13] .
ملک، 1.                                                                 
[14] .
مجادله، 22.                                                            
[15] .
بقره، 188.                                                            
[16] .
ق، 33.                                                                                                               [17] . زمر، 8.                                                                          
[18] .
انعام، 12.                                                         
[19] .
ال عمران، 193.
[20] .
بقره، 201.

 [21] . بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 93، ص 329.
[22] .
بقره، 216.
[23] .
بحار الانوار، مجلسی، بیروت، ج 73، ص 374.
[24] .
ابراهیم، 41.
[25] .
یوسف، 24.
[26] .
آل عمران، 191.
[27] .
تلخیص از کتاب دعا در قرآن نوشته آقای سید کاظم ارفع، نشر فیض کاشانی

   بر گرفته از سایت مرکز مطالعات حوزه علمیه.

در محضر استاد مطهری

 استاد شهید مرتضی مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی مطابق با 12 جمادی الاولای 1338 هجری قمری در قریه فریمان، که اکنون تبدیل به بخش شده است، واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل و روحانی چشم به جهان گشود.

پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی پرداخت. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نمود و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال ورزید. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان ، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم شد .

شهید مطهری در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی (ره) ( به مدت دوازده سال در فلسفه ملاصدرا ، عرفان ، اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه ، الهیات ، شفای بوعلی و دروس دیگر ) بهره گرفت.

در سال 1331 در حالی که از مدرسین برجسته و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رفت ، به تهران مهاجرت کرد و به تدریس در مدرسه مروی ، تألیف و سخنرانیهای تحقیقی پرداخت. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل شد. در همان سال ، تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران نیز را آغاز کرد.

از سال 1341 ( آغاز نهضت امام خمینی "ره" ) استاد مطهری به طور فعال در کنار امام بود ، به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را ، مرهون تلاشهای او و یارانش دانست . استاد در ساعت یک بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزدهم خرداد 1342 بدنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه ، بوسیله پلیس دستگیر و به زندان موقت شهربانی منتقل شد و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی گردید.

پس از 43 روز بدنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم ، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد شد.

پس از تبعید امام خمینی به خارج از کشور ، مسئولیت استاد مطهری و یارانش سنگینتر شد. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها ، انجمن اسلامی پزشکان ، مسجد هدایت ، مسجد جامع نارمک و ... ادامه داد. به طور کلی استاد شهید ( که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی ) برای اسلامی کردن محتوای نهضت ، تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با کجرویها و انحرافات ، سرسختانه مبارزه کرد.

در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خود سرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد ، سرانجام در سال 1349 عیلرغم زحمات زیادی که برای آن مؤسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود ، در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن مؤسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.

به گزارش "مهر" ، در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای وی و علامه طباطبایی و آیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد ، دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان انفرادی به سر برد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجد الجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود ، تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مهطری مدتی تحت باز داشت قرار گرفت. پس از آن ، استاد شهید سخنرانی های خود را در مسجد جاوید ، مجد ارک و ... ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل شد تا اینکه در حدود سال 1353 ، ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.

از مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ، ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق تدریس ، سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر به ویژه  در سالهای 1351 تا 1357 بدلیل افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده "التقاط" به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام ، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به " مجاهدین خلق ایران " پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان منع کرد .

گزارش "مهر" می افزاید : در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات زودتر از موعد مقرر بازنشسته شد. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی ، " جامعه روحانیت مبارز تهران " را بنیان می گذارد به این امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کنند.

گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و ...استمرار داشته است ، ولی در سال 1355 موفق شد مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی ( ره ) درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت کند. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی ، استاد مطهری به طور تمام وقت در خدمت نهضت قرار گرفت و در تمام مراحل آن نقشی  اساسی ایفا کرد.

در دوران اقامت حضرت امام در پاریس ، سفری به آن دیار داشت که طی آن در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو کرد ، در همین سفر امام خمینی وی را مسئول تشکیل شورای انقلاب اسلامی کرد. هنگام بازگشت امام خمینی ( ره ) به ایران ، مسئولیت کمیته استقبال از امام را  به عهده گرفت و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود ، تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه روز سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب ، در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی خارج شده بود ، با گلوله گروه  فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد .

آثار و تألیفات بسیاری از استاد شهید مرتضی مطهری به جای مانده که نقدى بر مارکسیسم ،  نظرى به نظام اقتصادى اسلام ،
مسئله ربا به ضمیمه بیمه ،  مسئله حجاب ، گفتارهاى معنوى ، علل گرایش به مادیگرى ،  شش مقاله ( الغدیر و وحدت اسلامى ) ، ده گفتار، خدمات متقابل اسلام و ایران ،  حماسه حسینى ، حق و باطل ، جهاد ، جامعه و تاریخ ، جاذبه و دافعه على (ع) ، تکامل اجتماعى انسان،  بیست گفتار، انسان و سرنوشت و  انسان و ایمان از جمله آثار ارزشمند وی هستند .

بر گرفته از خبر گزاری مهر

امام صادق (علیه السلام )در نگاهی گذرا

مشخصات حضرت
اسم : جعفر
لقبها : صادق- مصدق - محقق - کاشف الحقایق - فاضل - طاهر - قائم - منجی - صابر
کنیه : ابوعبدالله - ابواسماعیل - ابوموسی
نام پدر : حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)
نام مادر : فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر
زمان تولد : هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری
در روز جمعه یا دوشنبه ( بنا بر اختلاف ) در هنگام طلوع فجر مصادف با میلاد حضرت رسول . بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال 80 هجری ذکر کرده اند . ( 1 )
محل تولد : مدینه منوره
عمر شریفش : 65 سال
مدت امامت : 34 سال
زمان رحلت ( شهادت ) : 25 شوال سال 148 هجری درباره زمان شهادت نیز گروهی ماه شوال و دسته ای دیگر 25 رجب را بیان کردند . ( 2 )
قاتل : منصور دوانیقی بوسیله زهر
محل دفن : قبرستان بقیع
زنان معروف حضرت : حمیده دختر صاعد مغربی ، فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب(علیهم السلام)
فرزندان پسر : موسی (علیه السلام) - اسماعیل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علی
فرزندان دختر : ام فروه - فاطمه - اسما که اسماعیل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین (علیهم السلام)( نوه امام سجاد ) است . وامام موسی کاظم (علیه السلام) ، اسحاق و محمد که مادرشان حمیده خاتون می باشد . وعباس ، علی ، اسماء و فاطمه که هر یک از مادری به دنیا آمده اند .
نقش روی انگشتر حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله .
اصحاب معروف امام صادق (علیه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- برید - صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالی – حریر بن عبدالله سجستانی زراره بن اعین شیبانی - عبدالله بن ابی یعفور-عمران بن عبدالله اشعری قمی .
روز زیارت ایشان : روزهای سه شنبه می باشد .
رخسار حضرت : بیشتر شمایل آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (علیه السلام) بود . جز آنکه کمی لاغرتر و بلند تر بودند .
مردی میانه بالا ، سفید روی ، پیچیده موی و پیوسته صورتشان چون آفتاب می درخشید . در جوانی موهای سرشان سیاه و در پیری سفیدی موی سرشان بر وقار و هیبتشان افزوده بود . بینی اش کشیده و وسط آن اندکی برآمده بود وبر گونه راستش خال سیاه رنگی داشت .
ریش مبارک آن جناب نه زیاد پرپشت و نه زیاد کم پشت بود . دندانهایش درشت و سفید بود ومیان دو دندان
پیشین آن گرامی فاصله وجود داشت . بسیار لبخند می زد و چون نام پیامبر برده می شد رنگ از رخسارش تغییر می کرد .

گوشه ای از حیات امام صادق (علیه السلام)

پدرش 26 ساله بود که او زاده شد . دوازده تا 15 سال بنابر اختلاف از عمر شریفش را درکنار جدش امام سجاد (علیه السلام) و نوزده سال را در کنار پدرش امام باقر (علیه السلام) گذراند .
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) در خصوص انتخاب نام و لقب امام ششم فرموده است: وقتی که فرزندم جعفر متولد شد نام اورا صادق بگذارید زیرا فرزند پنجمش جعفراست وادعای امامت می کند و او در نظر خداوند جعفر کذاب است .
ابن بابویه و قطب راوندی روایت کرده اند : که از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) پرسیدند که امام بعد از تو کیست ؟
فرمود : محمد باقر شکافنده علوم است . پرسیدند که : بعد از اوامام که خواهد بود ؟ گفت : جعفر که نام اونزد اهل آسمانها صادق است.امام ششم شیعیان و رئیس مذهب تشیع درسال 114 هجری قمری در سن 31 سالگی به امامت رسید و ردای ولایت بردوش گرفت.
دوران امامت آن امام 34 سال بوده که با اواخر حکومت امویان واوایل حکومت عباسیان مصادف می باشد .
که حدود هجده سال آن ( 132-114 ) همزمان با حکومت امویان و شانزده سال آن ( 148-132 ة ) همزمان با حکومت عباسیان بود .
آن حضرت با پنج تن از خلفای بنی امیه - هشام بن عبدالملی ( 125-105 ه. ق ) ، ولید بن یزید بن عبدالملی ( 126-125 ه. ق ) ، یزید بن ولید بن عبدالملی ( 126 ه. ق ) ، ابراهیم بن ولید (126 ه. ق"( به مدت 70 روز )) و مروان بن محمد ملقب به حمار ( 132-126 ه.ق ) و دو تن از خلفای بنی عباس ابوالعباس ( عبدالله بن محمد ) معروف به سفاح ( 132- 136 ( 137 ) ه. ق ) و ابوجعفر معروف به منصور دوانیقی ( 158-136 ( 137 ) ه. ق ) معاصر بود .
در یک دسته بندی ، زندگانی امام جعفر صادق (علیه السلام) می توان به سه دسته کلی تقسیم نمود :
الف - زندگانی امام در دوره امام سجاد و امام باقر (علیهم السلام) که تقریبا نیمی از مر حضرت را به خود اختصاص می دهد . در این دوره ( 83-114 ) امام صادق (علیه السلام) از علم و تقوی و کمال و فضیلت آنان در حد کافی بهره مند شد .
ب - قسمت دوم زندگی امام جعفر صادق(علیه السلام) ازسال 114 هجری تا 140 هجری می باشد . دراین دوره امام از فرصت مناسبی که بوجود آمده ، استفاده نمود و مکتب جعفری را به تکامل رساند . در این مدت ، 4000 دانشمند تحویل جامعه داد و علوم و فنون بسیاری را که جامعه آن روز تشنه آن بود ، به جامعه اسلامی ارزانی داشت .
ج - هشت سال آخرامام(علیه السلام) قسمت سوم زندگی امام را تشکیل می دهد . دراین دوره ، امام بسیار تحت فشار و اختناق حکومت منصور عباسی قرار داشت . در این دوره امام دائما تحت نظر بود و مکتب جعفری عملا تعطیل گردید .

عصر امام صادق (علیه السلام)

عصر امام صادق(علیه السلام) یکی از طوفانیترین ادوارتاریخ اسلام است که ازیک سواغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف ، بویژه از طرف خونخواهان امام حسین (علیه السلام ) رخ میداد ، که انقلاب ابو سلمه در کوفه و ابو مسلم در خراسان و ایران از مهمترین آنها بوده است .
و از دیگر سو عصر برخورد مکتبها و ایدهئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفی و کلامی مختلف بود که از برخورد امت اسلام با مردم کشورهای فتح شده و نیز روابط مراکز اسلامی با دنیای خارج ، به وجود آمده و در
مسلمانان نیز شور و هیجانی برای فهمیدن وپژوهش پدید آورده بود .
عصری که کوچکترین کم کاری یا عدم بیداری و تحرک پاسدار راستین اسلام یعنی امام (علیه السلام) ، موجب نابودی دین و پوسیدگی تعلیمات حیاتبخش اسلام ، هم از درون و هم از بیرون میشد .
زمان امام صادق(علیه السلام) ، زمان تزلزل حکومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود واین دوگروه مدتی درحال کشمکش و مبارزه با یکدیگر بودند .
از زمان هشام بن عبدالملی ، تبلیغات و مبارزات سیاسی عباسیان آغاز گردید و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید و سرانجام در سال 132 به پیروزی رسید . بنی امیه در این مدت ، گرفتار مشکلات سیاسی فراوانی بودند ، لذا فرصت فشار و اختناق نسبت به شیعیان را نداشتند .
عباسیان نیز چون از دستیابی به قدرت در پوشش شعار طرفداری از خاندان پیامبرو گرفتن انتقام خون آنان عمل می کردند ، فشاری از طرف آنان مطرح نبود . از اینرو این دوران ، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق (علیه السلام) و شیعیان بود و آن حضرت از این فرصت استفاده کرده و تلاش فرهنگی وسیعی را آغاز کرد .
پیشوای ششم در چنین دورانی به فکر نجات افکار توده مسلمان ازالحاد وبدبینی وکفر و نیز مانع انحراف اصول و معارف اسلامی از مسیر راستین بود ، و از توجیهات غلط و وارونه دستورات دین که به وسیله خلفای وقت صورت می گرفت جلوگیری می کرد .
اینجا بود که امام(علیه السلام) دشواری فراوان در پیش ومسئولیت عظیم بر دوش داشت . امام صادق (علیه السلام) در ظلمت بحرانها و آشوبها دنیای شیعه را به فروغ تعاعلیم خویش روشنی بخشید و حقیقت اسلام را از آلایش انحرافات وگزند فریبکاران حفظ نمود . او آن قدر فقه و دانش اهل بیت را گسترش داد و زمینه ترویج احکام و بسط کلام شیعی را فراهم ساختکه مذهب شیعه به نام او به عنوان مذهب جعفری شهرت یافت . آن اندازه که دانشمندان و راویان از دانش امام بهره مند برده واز ایشان حرف و حدیث نقل کرده اند از هیچ یک از دیگرائمه نقل نکرده اند .
لیکن طولی نکشید که بنی عباس پس از تحکیم پاییهای حکومت و نفوذ خود ، همان شیوه ستم و فشار بنی امیه را پیش گرفتند و حتی از آنان هم گوی سبقت را ربودند .
وضع به حدی ناگوار وشد که همگی یاران امام (علیه السلام) را در معرض خطر مرگ قرار می داد ، چنانچه زبده هایشان جزو لیست سیاه مرگ بودند .
امام صادق (علیه السلام) که همواره مبارزی نستوه و خستگی ناپذیر وانقلابی بنیادی درمیدان فکر و عمل بوده ، کاری که امام حسین (علیه السلام ) به صورت قیام خونین انجام داد ، وی قیام خود را درلباس تدریس وتأسیس مکتب وانسان سازی انجام داد و جهادی راستین کرد .
رحلت امام را به سبب مسمومیت دانسته اند . از ارتکاب این جنایت را که منصور درتوان خود نمی دید به جعفر بن سلیمان پسر عموی خویش و والی وقت مدینه محول کرد .
فرزند برومندش امام موسی بن جعفر(علیه السلام) او را دو جامه سفید مصری که درآن احرام می بست ودر پیراهنی مه می پوشید ودرعمامه ای که ازامام زین العابدین(علیه السلام ) به او رسیده بود ، کفن نمود و بر آن نماز خواند واو رادر بقیع در کنار قبر پدربزرگوارش سید الساجدین(علیه السلام) به خاک سپرد .
سلام بر او از میلاد تا میعاد

شخصیت علمی امام صادق (علیه السلام)

در دوره امامت امام صادق (علیه السلام) مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه ، مکه ، کوفه ، بصره و ... مجالس درس و مناظره های علمی دایر واز رونق خاصی برخوردار گردید .
در این زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق(علیه السلام) توانست نهضت علمی فرهنگی پدرش امام باقر(علیه السلام) را ادامه داده و علوم و معارف اهل بیت را بیان کرده در همه جا منتشر کند . سفرهای اجباری و اختیاری امام به عراق و به شهرهای حیره ، هاشمیه و کوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهی وکلامی نقش بسزایی در معرفی علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت .
در این شهرها گروههای مختلف برای فراگیری دانش نزد آن حضرت می آمدند و از دریای دانش او بهره مند می بردند . برخورد وی با گروههای مختلف مردم سبب شد که آوازه شهرتش در دانش و بینش دینی ، علم و تقوی ، سخاوت و جود وکرم و ...
در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم از هر سو برای استفاده از دانش بیکران وی رو سوی کنند . در این دوره علوم و فلسفه ایرانی ، هندی و یونانی به حوزه اسلامی راه یافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهای مختلف به زبان عربی گرم و پررونق گردید .
همچنین مکتبهای کلامی و فرقه مذهبی و فقهی در این عصر پایه گذاری شد .
امام صادق (علیه السلام) با تمام جریانهای فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرده و موضوع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته و برتری بینش اسلام تشیعی را ثابت کرده است .
مناظرات امام صادق (علیه السلام) با اربابان دانشهای گوناگون چون پزشکان ، فقیهان ، منجمان ، متکلمان ، صوفیان و... بویژه مناظرات وی با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه و سنی ثبت است . ( 3 )
شاگردان امام باقر (علیه السلام) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(علیه السلام) حلقه زدند .
امام (علیه السلام) نیز با جذب شاگردان جدید به تأسیس یک نهضت عظیم فکری و فرهنگی و بالنده مبادرات ورزید ، به گونه ای که طولی نکشید مسجد نبوی در مدینه منوره و مسجد کوفه در شهر کوفه به دانشگاهی عظیم تبدیل شد . درگیری شدید بین بنی عباس و بنی امیه ، آنان را آن چنان به خود مشغول کرده بود ، که فرصتی طلایی برای امام صادق (علیه السلام) و یارانش به دست آمد .
آن حضرت با استفاده از این فرصت به بازسازی و نوسازی فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شیفتگان مکتب حق از اطراف و اکناف ، از بصره ، کوفه ، واسط ، یمن و نقاط مختلف حجاز به مرکز اسلام ؛ یعنی مدینه ، سرازیر شدند وچون پروانگی دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق (علیه السلام) تجمع کردند .
امام صادق (علیه السلام) هر یک از شاگردان خود را رشته های که با ذوق و قریحه او سازگار بود ، تشویق و تعلیم می نمود و در نتیجه ، هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند : حدیث ، تفسیر ، فقه و کلام ، تخصص پیدا می کردند .
دردانشگاهی که امام بوجود آورده بود شاگردان بزرگ و برجسته ای همچون هشام بن حکم- محمد بن مسلم- ابان بن تغلب- هشام بن سالم - مومن الطاق - مفصل بن عمر - جابر بن حیان و... تربیت کرد که هر یک از آنها شخصیتهای بزرگ علمی و چهره های درخشانی بودند که خدمات شایانی انجام دادند . به عنوان نمونه هشام بن حکم 31 جلد کتاب و جابر بن حیان بیش از 200 جلد در زمینه علوم گوناگون بخصوص رشته های عقلی طبیعی و شیمی کتاب نوشته است و به عنوان بدر علم شیمی مشهور است .
دانشمندان علم حدیث شمار کسانی را که مورد اعتماد بوده اند - راویان ثقه - و از آن حضرت نقل کرده اند تا چهار هزار نفر را نوشته اند .
شاگردان دانشگاه امام منحصر به شیعیان نبوده بلکه پیروان اهل تسنن نیز از مکتب آن حضرت برخوردار می شدند .
بزرگان اهل سنت چون مالی بن انس ، ابوحنیفه ، سفیان ثوری ، سفیان بن عیینه ، ابن جریح ، روح ابن قاسم و... ریزه خوار خوان دانش بیکران او بودند . ابو حنیفه که دو سال شاگرد امام بود این دوره را پایه علوم و دانش خود معرفی کرده می گوید :
اگر آن دو سال نبود " نعمان " از بین رفته بود .

رویدادهای مهم

1. شهادت امام باقر (علیه السلام) ، پدر امام جعفر صادق (علیه السلام) ، در سال 114 هجری
2. قیام زید بن علی (علیه السلام) ، عموی امام جعفر صادق (علیه السلام) بر ضد امویان و شهادت او در این واقعه ، در سال 121 هجری
3. گسترش نهضت بنی هاشم ( علویان و عباسیان ) ، در سراسر قلمرو حکمرانی امویان .
4. سرنگونی سلسله امویان و پیروزی عباسیان وتسخیر خلافت اسلامی توسط ابو العباس سفاح ، در سال 133 هجری .
5. قیام علویان بنی الحسن (علیه السلام) بر ضد عباسیان و سرکوب شدن آنان به دست منصور دوانیقی .
6. بهره جویی امام صادق (علیه السلام) از فرصت به دست آمده از نبرد میان عباسیان و امویان ، برای تشکیل حوزه علمی اسلامی و تربیت هزاران شاگرد در رشته های فقه ، تفسیر و علوم قرآن ، کلام ، شیمی ، تاریخ و غیره ، در زمینه مشرفه .
7. فراخوانی امام صادق (علیه السلام) از مدینه به بغداد ، توسط سفاح عباسی و زیر نظر قرار گرفتن آن حضرت .
8. فراخوانی مجدد امام صادق (علیه السلام) از مدینه به بغداد ، توسط منصور دوانیقی و اذیت و آزار آن حضرت .
9. وفات اسماعیل ، پسر امام صادق (علیه السلام) ، در سال 142 هجری و اندوه فراوان آن حضرت در این مصیبت .
10. رفتار نا مناسب عاملان منصور دوانیقی ، در مدینه ، با امام صادق (علیه السلام) و بسیاری از علویان .
11. مبارزه علمی و فرهنگی امام صادق (علیه السلام) و یاران ایشان با مخالفان ، ملحدان و مدعیان دروغین .
12. مسمومیت امام صادق (علیه السلام) و شهادت آن حضرت ، در سال 148 هجری ، به دستور منصور دوانیقی .
13. به خاک سپاری پیکر مطهر امام صادق (علیه السلام) ، در قبرستان بقیع ، در کنار قبر پدر ، جد و عمویشان ، امام حسن مجتبی (علیهم السلام)

عالم آل محمد(صلّی الله علیه وآله)
آنچه به دوره امامت حضرت امام صادق(علیه السلام) ویژگى خاصى بخشیده,استفاده ازعلم بى کران امامت, تربیت دانش طلبان و بنیان گذارى فکرى و علمى مذهب تشیع است. در این باره چهار موضوع قابل توجه است:
الف ـ دانش امام.
ب ـ ویژگى هاى عصر آن حضرت که منجر به حرکت علمى و پایه ریزى نهضت علمى شد.
ج ـ اولویت ها در نهضت علمى.
د ـ شیوه ها و اهداف و نتایج این نهضت علمى.

دانش امام
شیخ مفید مى نویسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل کرده اند که به تمام شهرها منتشر شده وکران تا کران جهان را فراگرفته است و ازهیچ یک از علماى اهل بیت (علیهم السلام) به اندازه امام صادق(علیه السلام) حدیث نقل نشده است .
اصحاب حدیث, راویان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گردآورده و عدد شان به چهار هزار تن رسیده و آن قدر نشانه هاى آشکار بر امامت آن حضرت ظاهر شده که دلها را روشن و زبان مخالفان را از ایراد شبهه لال کرده است.
سید مومن شافعى نیز مى نویسد: مناقب آن حضرت بسیار است تا آن جا که شمارشگر حساب ناتوان است از آن.
ابوحنیفه مى گوید: من هرگز فقیه تر از جعفربن محمد(علیه السلام) ندیده ام و او حتما داناترین امت اسلامى است.
حسن بن زیاد مى گوید: از ابوحنیفه پرسیدم: به نظرتوچه کسى در فقه سرآمد است؟ گفت: جعفربن محمد(علیه السلام).
روزى منصوردوانیقى به من گفت: مردم توجه زیادى به جعفربن محمد (علیه السلام) پیدا کرده اند و سیل جمعیت به سوى او سرازیر شده است.
پرسشهایى دشوار آماده کن و پاسخ هایش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بیفتد. من چهل مسئله دشوار آماده کردم. هنگامى که وارد مجلس شدم, دیدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام کردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم.
من یک یک سوال مى کردم و حضرت در جواب مى فرمود: درمورد این مسئله, نظر شما چنین و اهل مدینه چنان است وفتواى خود را نیز مى گفتند که گاه موافق و گاه مخالف ما بود.

ویژگى هاى عصر آن حضرت

عصر امام صادق(علیه السلام) همزمان با دو حکومت مروانى و عباسى بود که انواع تضییق ها و فشارها بر آن حضرت وارد مى شد بارها او را بدون آن که جرمى مرتکب شود, به تبعید مى بردند . ازجمله یکبار به همراه پدرش به شام و بار دیگر در عصر عباسى به عراق رفت.
یکبار در زمان سفاح به حیره و چند بار در زمان منصور به حیره, کوفه و بغداد رفت.
با این بیان, این تحلیل که حکومت گران به دلیل نزاع هاى خود, فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در یک فضاى آرام به تاسیس نهضت علمى پرداخت, به صورت مطلق پذیرفتنى نیست , بلکه امام با وجود آزارهاى موسمى اموى و عباسى از هر نوع فرصتى استفاده مى کرد تا نهضت علمى خود را به راه اندازد و دلیل عمده رویکرد حضرت, بسته بودن راه هاى دیگر بود.
چنان که امام از ناچارى عمدا روبه تقیه مىآورد. زیرا خلفا درصدد بودند با کوچکترین بهانه اى حضرت رااز سرراه خود بردارند.
لذا منصورمى گفت: جعفربن محمد مثل استخوانى در گلو است که نه مى توان فرو برد ونه مى توان بیرون افکند. برهمین اساس خلفا درصدد بودند ولو به صورت توطئه, حضرت را گرفتار و در نهایت شهید کنند.
همانگونه که درتاریخ نیز ثبت می باشد ، منصورتا بدانجا پیش می رود که جاسوسانی در لباس دوست برای فریب امام (علیه السلام) روانه می گرداند تا شاید بتواند با نیرنگ روابط سیاسی امام و شیعیانشان درخراسان را آشکار ساخته وامام رادرکام توطئه اندازد، اماعلم لدنی وعنایت پروردگار درایت و فراست امام رابرانگیخته وموجبات رسوائی هرچه بیشتر منصور را فراهم می سازد .
آرى این همه نشان از اختناق و فشارى دارد که مانع از هر نوع اقدام علیه حکومت وقت مى شد, لذا امام به سوى تنها راه ممکن که همان ادامه مسیر پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام) بود, روى آورد و از در دانش و علم وارد شد.

اولویت ها در نهضت علمى

حقیقت این است که جریان نفاق,خطرناک ترین انحرافى است که اززمان پیامبراکرم(صلّی الله علیه وآله) شروع شده ودرآیات مختلفى بدان اشاره شده است, مانند آیات 7 و 8 سوره منافقین. این حرکت هرچند در زمان پیامبر نتوانست در صحنه اجتماعى بروز یابد, اما از اولین لحظات رحلت, تمام هجمه هاى منافقان به یکباره برسراهل بیت علیهم السلام فرو ریخت.
لذا مرحوم علامه طباطبایى (ره) مى نویسد: هنگامى که خلافت ازاهل بیت (علیهم السلام) گرفته شد, مردم روى این جریان از آن ها روى گردان شدند و اهل بیت (علیهم السلام) در ردیف اشخاص عادى بلکه به خاطر سیاست دولت وقت, مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتیجه مسلمان ها از اهل بیت (علیهم السلام) دور افتادند و از تربیت علمى وعملى آنان محروم شدند.
البته امویان به این هم بسنده نکردند وبا نصب علماى سفارشى خود, کوشیدند از مطرح شدن ائمه اطهار (علیهم السلام) از این طریق نیز جلوگیرى کنند.
چنانچه معاویه رسما اعلام کرد: کسى که علم و دانش قرآن نزد اوست, عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملک اعلام شد:
کسى جز عطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود, عبدالله بن نجیع فتوا دهد, از سوى دیگر مردم از تفسیرقرآن نیزچون علم اهل بیت علیهم السلام محروم ماندند با داستانهاى یهود و نصارى آمیخته شد و نوعى فرهنگ التقاطى در گذر ایام شکل گرفت.
رفته رفته که قیامهاى شیعى اوج گرفت وگاه فضاهاى سیاسى به دلایلى باز شد, دونظریه قیام مسلحانه ونهضت فرهنگى دراذهان مطرح شد.
چون قیامهاى مسلحانه به دلیل اقتدار حکام اموى و عباسى عموما با شکست رو به رو مى شد, نهضت امام صادق(علیه السلام) به سوى حرکتى علمى مى توانست سوق پیدا کند تا از این گذر علاوه بر پایان دادن به رکود و سکوت مرگبار فرهنگى, اختلاط و التقاط مذهبى و دینى و فرهنگى نیز زدوده شود.
لذا اولویت در نهضت امام بر ترویج و شکوفایى فرهنگ دینى و مذهبى و پاسخگویى به شبهات و رفع التقاط شکل گرفت.

تربیت راویان

از گذر ممنوعیت نقل احادیث در مدت زمان طولانى توسط حکام اموى , احساس نیاز شدید به نقل روایات و سخن پیامبر(صلّی الله علیه وآله) , امیر مومنان(علیه السلام)، امام(علیه السلام) را وامى داشت به تربیت راویان در ابعاد مختلف آن روى آورد .
لذا اینک از آن امام در هر زمینه اى روایت وجود دارد و این است راز نامیده شدن مذهب به (جعفرى).
آرى, راویان با فراگرفتن هزاران حدیث درعلومى چون تفسیر , فقه, تاریخ , مواعظ , اخلاق , کلام , طب , شیمى و... سدى در برابر انحرافات ایجاد کردند.
امام صادق(علیه السلام) مى فرمود: ابان بن تغلب سى هزار حدیث از من روایت کرده است. پس آن ها را از من روایت کنید.
محمدبن مسلم هم شانزده هزار حدیث از حضرت فرا گرفت.
و حسن بن على و شامى گفت : من در مسجد کوفه نهصد شیخ را دیدم که همه مى گفتند: جعفر بن محمد (علیه السلام) برایم چنین گفت.
این حجم گسترده از راویان در واقع, کمبود روایت از منبع بى پایان امامت را در طى دوره هاى مختلف توانست جبران کند و از این حیث امام(علیه السلام) به موفقیت لازم دست یافت.
آرى, روایت از این امام منحصر به شیعه نشد و اهل سنت نیز روایات فراوانى در کتب خود آوردند. ابن عقده و شیخ طوسى در کتاب رجال و محقق حلى در المعتبر و دیگران آمارى داده اند که مجموعا راویان از امام به چهار هزار نفر مى رسند و اکثر اصول اربعمإئه از امام صادق (علیه السلام) است و همچنین اصول چهار صدگانه اساسى کتب اربعه شیعه ( کافى , من لا یحضره الفقیه, التهذیب, الاستبصار) را تشکیل دادند.

تربیت مبلغان و مناظره کنندگان

علاوه بر ایجاد خزأن اطلاعات (راویان) که منابع خبرى موثق تلقى مى شدند, حضرت به ایجاد شبکه اى از شاگردان ویژه همت گمارد تا به دومین هدف خود یعنى زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند وشبهات را ازچهره دین بزدایند.
هشام بن حکم, هشام بن سالم, قیس, مومن الطاق, محمد بن نعمان, حمران بن اعین و... از این دست شاگردان مبلغ هستند.
تاجائی که امام (علیه السلام) در ضمن برخی مناظراتشان شاگردان خودراتشویق می نمایند تا در حضورامام در فنی که تخصص یافته و در آن متبحر شده اند با دیگران رودررو شده و این جرات وقدرت بیان را به نمایش بگذارند.
جالب تر آنکه امام(علیه السلام) درهر فنی از یکی از ایشان درخواست مطلب می نماید و توان تخصصی افراد را به صحنه مناظره کشیده تا همه بدانند مبلغ دین درفنون تخصصی و ویژه ای که آموزش دیده می بایست به پاسخ بپردازد.

برخورد با انحرافات ویژه

امام علاوه بر آن دو حرکت اصولى, براى رفع انحرافات ویژه نیز مى کوشید, مانند آنچه از مرام ابوحنیفه در عراق گریبان شیعیان را گرفته بود, یعنى مذهب قیاس.
چون در عراق تعداد زیادى از شیعیان نیز زندگى مى کردند و با سنى ها از حیث فرهنگى و اجتماعى تا حدودى در آمیخته بودند, لذا احتمال تإثیر پذیرى از قیاس وجود داشت.
یعنى یک آفت درونى که مى توانست شیعیان را تهدید کند , لذا امام در محو مبانى مذهب قیاس و استحسان تلاش کرد.
مبارزه با برداشت هاى جاهلانه و قرأتهاى سلیقه اى از دین نیز در مکتب امام جایگاه ویژه اى داشت و حضرت علاوه بر حرکت کلى و مسیر اصلى , به صورت موردى با این انحرافات مبارزه مى کرد.
از جمله آن ها حکایت معروفى است که باهم مى خوانیم:
حضرت مردى را دید که قیافه اى جذاب داشت و نزد مردم به تقوا مشهور بود. او دوعدد نان از دکان نانوایى دزدید و به سرعت زیر جامه اش مخفى کرد و بعد هم دوعدداناراز میوه فروشى سرقت کرد و به راه افتاد.
وقتى به مریضى مستمند رسید, آن ها را به او داد.
امام صادق(علیه السلام) شگفت زده نزد او رفت و گفت: چه مى کنى؟ او پاسخ داد: دو عدد نان ودوعدد انار برداشتم.
پس چهار خطا کردم و خدا مى فرماید: ( من جإ بالسیئه فلا یجزى الامثلها); هرکس کار بدى بکند کیفرنمى بیند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.
از طرف دیگر چون خدا مى فرماید: (من جإ بالحسنه فله عشر امثالها); هرکس یک کار نیک انجام دهد , برایش ده برابر ثواب هست. و من چون آن چهار چیز (دو نان و دو انار) را به فقیر دادم, پس چهل حسنه دارم که اگر چهار گناه از آن کم کنم , 36 حسنه برایم مى ماند!
امام(علیه السلام) در برابر این برداشت و قرأت نا صواب که برعدم درک و احاطه کامل به مبانى فهم آیات بنا شده بود, پاسخ داد که: ( انما یتقبل الله من المتقین); خداوند کار نیک را از متقین قبول دارد.
یعنى اگر اصل عمل نا مشروع شد, ثوابى بر آن نمى تواند مترتب باشد.
آرى, دورى از منبع و حى و اخبار اهل بیت رسالت , سبب شد مردانى پاى به عرصه گذارند وادعاى فضل کنند که هرگز مبانى فکرى قرآن و دین را به خوبى نفهمیده اند و از این روى همواره, خود و پیروانشان را به راه خطا رهنمون مى شوند.
هـدف امام صادق(علیه السلام) از گسترش برنامه فرهنگى, چاره جهل امت و تقویت عقیده به مکتب و نظام ونیز ایستادگـى در برابر امـواج کفرآمیز و شبهه هاى گمراه کننده و حل مشکلات ناشـى از انحراف حکـومت بـود.
تلاش آن حضرت ازطرفى مقابله با امـواج ناشناخته و فاسد اوضاع سیاسـى عهد امـویان وعباسیان بـود که انحرافات عقیدتـى آن , بیشتر معلـول ترجمه کتابهاى یـونانى و فارسـى و هندى و پدید آمدن گروههاى خطـرناک از جمله غلات و زنـدیقان و جـاعلان حـدیث و اهـل راى و متصـوفه بـود که زمینه هـاى مسـاعد رشـد انحـراف را به وجـود آورده بـودنـد.
امام(علیه السلام) در برابر تمامى آنها ایستادگى کرد و در سطح علمى, با همه مشاجره و مباحثه کـرد و خط افکارشان را بـراى ملت اسلام افشا نمـود و از طـرف دیگـر, با تلاشهاى خستگـى ناپذیر, مفاهیـم عقیدتـى و احکام شریعت را منتشر ساخت وآگاهـى علمى را پراکند وتـوده هاى عظیـم دانشمندان را به منظورآمـوزش مسلمانان مجهز ساخت.
امام صادق(علیه السلام) مسجـد پیامبر را درمدینه مـحـل تـدریـس خـویش قرار داد ومردم دسته دسته از دور و نزدیک به آنجا مـى شتافتند و سـوالات گوناگـون خـود را مطرح و جـواب لازم را دریافت مـى نمـودند.
از جمله استفاده کننـدگان از محضر آن بزرگوار , مالک بن انس وابوحنیفه و محمد بن حسـن شیبانى و سفیان ثورى و ابـن عیینه و یحیـى بن سعیـد و ایـوب سجستانـى و شعبه بـن حجاج وعبـدالملک جریح و دیگران بـودند.
امام صادق (علیه السلام) به پیروان خود فرمان داد که به حاکـم منحرف پناه نبـرند واز داد و ستـد وهمکارى با او خوددارى کننـد و به اصحاب و دوستان خـود سفارش مـى کـرد که درهر کار,مخفیانه عمل کنند و تقیه را رعایت نماینـد ودرهرعملـى که انجام مى دهند توجه کامل داشته باشند که دشمنان مخالفانشان متـوجه آن نشونـد.
امام صادق (علیه السلام) دوش به دوش نهضت عظیم علمى و انقلاب فرهنگى , در هر فرصتى به طاغوت زدایى پرداخت, اوهرگز تسلیم طاغوت هاى عصرش نشد , بلکه همواره با آنها در ستیز بود , و سرانجام در همین راستا, او را شهید کردند.
آن حضرت گر چه قیام را محکوم کرد, و در مورد قیام مسلحانه, به یکى از شاگردانش به نام سدیر که در کنار چند عدد گوسفند توقف کرده بودند فرمود: (( والله لو کان لى شیعه بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود )); سوگند به خدا اگرشیعیان( راستین ) من به اندازه تعداد این بزغاله ها بودند ، خانه نشینی برایم روا نبود ، و قیام می کردم . وقتی که سدیر آن بزغاله ها را شمرد ، هفده عدد بودند .  

قسمت سوم

مقدمه
اکنون لحظات نزدیک ولادت نزدیک می شود. پدر حضور ندارد و مادر در این فراق اشک می ریزد. در تنهایی شربت بهشتی برایش می آورند و بانوان و حوریان بهشتی به یاریش می آیند. پرده از پیش چشم مادر برداشته می شود و ندایی آسمانی میلاد فرزند را مژده میدمد.
محمد(ص) قدم در این جهان می گذارد و نام او را خدا تعیین می کند. او را به آسمان ها می برندو به همه خلایق نشان می دهند و مهر نبوت بر کتف او نقش میکنند و ملائکه برای سلام بر او صف می کشند. مراحل شیرین این ولادت را پی می گیریم.  

به یاد عبدالله
هنگامی که نه ماه بارداری به آخرین ساعات خود رسیده بود، آمنه به مادرش گفت: «ای مادر، می خواهم تنها باشم و ساعتی بر جوانی شوهرم و سیمای زیبایش نوحه کنم و اشک بریزم. هیچکس نزد من نیاید.» مادرش گفت:
ای آمنه، برو گریه کن که گریستن حق توست.
آمنه به تنهایی وارد اتاقی شد و در را بست و در گوشه ای نشست. او را در حالی که شمعی روشن پیش رویش بود و چرخ نخ ریسی از آبنوس که عقیقی برآن بود در مقابلش قرار داشت، گریه می کرد و نوحه می خواند.  

شربتی بهشتی برای مادر
لحظاتی بهد از احساس کرد هنگام زایمان فرا رسیده، و برخاست تا در اتاق را باز کند اما گشوده نشد. لذا بازگشت در حالی که می گفت: وای از تنهایی.
در آن هنگام بال های پرنده سفیدی را دید که بر قلب او کشیده شد و ترسی را بر وی عارض گشته بود از وجودش برد. سپس شربتی سفید برای او آورده شد که گمان کرد شیر است. ازآنجا که به شدت تشنه بود آن را نوشید و ناگهان نور عجیبی وی را در برگرفت.  

پرستاران ولادت
ناگهان سقف شکافته شد و چند زن بهشتی وارد شدند که اتاق از نور سیمایشان نورانی شد. یکی از آنها نزدیک آمد و شربتی سفید تر از شیر و سردتراز یخ و شیرین تر از عسل به آمنه داد و گفت: این را بنوش.
دو نفر از آنان گفتند: «ما آسیه و مریم هستیم. مشکلی بر تو نیست، زیرا ما برای خدمت برای تو آمده ایم. ای آمنه، امری را برای خود سخت مپندار.»
سپس چهار حوریه بهشتی نزدیک آمدند و یکی سکت راست و دیگری سمت چپ و سومی در مقابل و چهارمی پشت سر او نشستند.
یکی دیگر از آنها نزدیک آمد و دستی بر شکم آمنه کشید و خطاب به فرزند گفت: «با نام پروردگار و اجازه خداوند خارج شو.»  

زنان و مردان آسمانی
سپس آمنه زنانی بلند قامت را دید که با او صحبت می کنند، اما زبانشان شباهتی به زبان انسان ندارد. در دستانشان کاسه هایی از شربت شیرین بود که او را به ولادت محمد(ص) بشارت می دادند.
آنها به قدری زیاد شدند که مانند پارچه حریر سفیدی آسمان را پر کردند. آنگاه پارچه ای همانند دیبای سفید بین آسمان و زمین پهن شد و گوینده ای گفت: «محمد را از عزیزترین مردم تحویل بگیرید.»
سپس آمنه مردانی را دید که در وسط هوا ایستاده اند و ظرف های آبی در دست دارند. آنگاه مشرق و مغرب زمین برای او پدیدار شد و دید پرچمی در مغرب و پرچم دیگری در مشرق زده اند. سومین پرچم را در بین زمین و آسمان دید که بر بالای کعبه زده اند و پارچه ای از سندس دارد و چوب آن از یاقوت است.  

ندای آسمانی در ولادت
هنگام ولادت پیامبر(ص)، آمنه شنید که هاتفی چنین میگوید:
پروردگار و هر عبد صالح و پاکیزه ای بر چراغ روشن صلوات می فرستند. آن چراغ روشن، محمد بهترین مردم و پرچم درخشنده آشکار است. زینت مردم و پرچم هدایت، مصطفی است که صادق و نیکو و باتقوا و نصیحت کننده است. صلوات خدا بر او تا هنگامی که باد صبا می وزد و کبوتران می خوانند.  

پیامبر(ص) قدم در جهان گذاشت
مقارن طلوع فجر روز جمعه 17 ربیع الاول سال عام الفیل، 53 سال قبل از هجرت، مقارن سال 567 میلادی، در خانه ای که در شعب ابی طالب بود، حضرت محمد بن عبدالله(ص) با قدوم خود جهان را نور باران کرد و قدم بر چشم عالمیان نهاد.
در آن هنگام آمنه را حالتی مانند خواب فرا گرفت و پس از لحظاتی به خود آمد و پسر عزیزش را در کنار خود دید. آن حضرت همین که قدم بر این دنیا نهاد دو زانو و دو دست خود را بر زمین قرار داد.
سپس مشتی خاک در دست گرفت و سر به سوی آسمان بلند کرد. آنگاه به سجده رفت و با انگشت سبابه همانند کسی که به درگاه خداوند استغاثه می کند به آسمان اشاره می کرد. پس از آن لب به توحید گشود و فرمود:
الله اکبر کبیراً، و الحمدلله کثیراً، و سبحان الله بکرة و اصیلاً.
خدا بزگ است و شکر بسیار برای پروردگار است، و هر صبح و شب تسبیح خداوند مس گویم.
هنگامی که حضرت این کلمات را می فرمود نوری از دهان مبارکش ساطع شد که اهل مکه آنرا دیدند.  

نام مولود
آنگاه آمنه صدای هاتفی را شنید که گفت: «حال که او را زاده ای، وی را از شر هر حسود و هر مخلوق عصیانگر و هر کسی که دام می گستراند و از هر شر نشسته و برخاسته ای به خدای یکتا بسپار. نام این طفل را نیز محمد بگذار.»
سپس نوری از بدن آمنه ساطع شد که خود او نعجب کرد.  

در میان ابرهای آسمانی
پس از آن ندا ونور، ابری سفید پایین آمد و فرزند را در برگرفت. آمنه ندایی شنید که می گفت: «محمد را در شرق و غرب دنیا و در دریاها بگردانید تا نام و صفت او را بدانند و صورت او را ببینند.»
آنگاه ابر کنار رفت و آمنه پسرش را دید که لباسی سفید پوشیده و زیر آن پارچه ای از حریر سبز است. بار دیگر نگاه کرد و دید فرزندش سه کلید از مروارید تازه در مشت گرفته و کسی می گوید: «کلید های نبوت و پیروزی در دستان محمد است.»
سپس بار دیگری آمد که نورانی تر از قبلی بود و تازه مولود را طولانی تر از باز اول از چشمان مادر غایب کرد. در این حال آمنه شنید که منادی ندا می دهد:
محمد را در شرق و غرب عالم بگردانید و بر بلند مرتبگان مخلوقات نشان دهید. آتگاه این صفات انبیا را به او اعطا کنید: صفای آدم، رقت قلب نوح، خلیل بودن ابراهیم، گفتار اسماعیل، سیمای یوسف، خشنودی یعقوب، صوت داود، زهد یحیی، بخشش عیسی.
آنگاه ابر کنار رفت و بار دیگر آمنه پسرش را دید که پارچه حریر سفیدی را در دست می فشارد. در همان حال کسی گفت: «محمد تمام دنیا را در قبضه خود گرفته و هیچ چیز نمانده مگر آنکه در دست اوست.»  

مهر نبوت
با رفتن دومین ابر، سه نفر پدیدار شدند که در دست یکی ظرف آبی از نقره با نافه ای از مشک بود، و در دست دیگری طشتی چهار گوش از زمرد سبز که در هر گوشه آن مروارید سفیدی بود. شخصی گفت: «ای حبیب خدا، این طشت دنیاست! آن را بردار.» پیامبر(ص)دست به وست آن برد و صدا گفت: او کعبه را برداشت.
سومین نفر رضوان کلید دار بهشت بود. او حریر سفیدی را که در دست داشت باز کرد و از آن مهری خارج کرد که چشم هر بیننده ای را خیره می کرد. آنگاه با آبی که در ظرف نقره بود هفت بار پیامبر(ص) را شستشو داد و آن مهر را بین دو کتف آن حضرت زد. سپس با وی گفتگویی کرد که آمنه متوجه نشد، مگر این جمله را که گفت:
در امن و حفاظت و ضمانت خدا باشی! اینک قلب تو مملو از ایمان، علم، یقین، عقل و شجاعات شده است. تو بهترین مردم هستی!خوشا به حال کسی که از تو پیروی کند و وای بر کسی که با تو مخالفت کند.
سپس مهر را در حریر پیچید و بین بالهایش گذارد. آنگاه بازگشتند و در آن حال بار دیگر رضوان نگاهی به حضرت کرد و گفت: «ای عزت و دنیا و آخرت!»  

غسل پیامبر(ص)
پس از رفتن رضوان، گروهی از حوره های بهشتی پیامبر(ص) را گرفتند و در پارچه نرمی پیچیدند و در دامان آمنه گذاردند. آنگاه به بهشت بازگشتند و به ملائکه هفت آسمان بشارت میلاد حضرت را دادند.
سپس جبرئیل و میکائیل به زمین نازل شدند و به صورت دو مرد جوان وارد خانه شدند. خمراه جبرئیل طشتی از طلا بود و میکائیل ظرف آبی از عقیق سرخ در دست داشت.
جبرئیل مولود نورانی را گرفت و در حالی که میکائیل بر او آب می ریخت وی را غسل داد و به آمنه که در گوشه اتاق نشسته بود گفت:
ای آمنه، هرگز او را برای نجاست شستشو مده؛ چرا که نجاست در او نیست و به او نخواهد رسید.
پس از غسل چشمان پیامبر(ص) را سرمه کشیدند و بر پیشانی حضرت نقطه ای همانند خال گذاشتند. همچنین همراه آنان مشک و عنبر و کافور ساییده شده بود که آن را بالای سر مولود گذاردند.  

سلام ملائکه
در همین حال سر و صدایی پشت در اتاق شنیده شد. جبرئیل به سوی در رفت و گفت: «ملائکه هفت آسمان آمده اند و می خواهند بر خاتم پیامبران سلام کنند.» ناگهان خانه تا جایی که چشم می دید وسیع شد، و ملائکه دسته دسته وارد شدند. آنان سلام می کردند و می گفتند:
السلام الیک یا محمد، السلام الیک یا محمود، السلام الیک یا احمد، السلام الیک یا حامد.
پس از رفتن ملائکه و در ظلمت شب، ناگهان از بالای سر و دو گونه پیامبر(ص) نوری ساطع شد که به سقف خانه خورد و آن را شکافت و به عرش الهی رسید و افق ها را نورانی کرد به حدی که درایران و روم دیده شد.
آن نور بر خانه هایی که پروردگار پیشرفت اسلام را در سال های بعد از او می دانست تابید و بر کفاری که هرگز مسلمان نمی شدند ذره ای ازآن نور نرسید.  

حضور پدر و مادر آمنه
با تمام شدن این صحنه های عجیب، آمنه ازجا برخاست و در اتاق را باز کرد و صیحه ای زد و از هوش رفت. پدر و مادرش به سرعت نزد وی آمدند و او را به هوش آوردند. آمنه گفت: «کجا بودید که ببینید بر من چه گذشت و فرزندم را چگونه به دنیا آمد؟» و ماجرا را شرح داد.
وهب پدر آمنه، غلامی را نزد عبدالمطلب فرستاد تا ولادت نوه اش را به او بشارت دهد. غلام نزد عبدالمطلب آمد و بشارت داد که عروسش پسری به دنیا آورده است. او با شنیدن خبر گفت: «به خدا قسم، این علامات و حوادث عجیب برای ولادت همین فرزندم بود.»  

درآغوش پدربزرگ
سپس عبدالمطلب برخاست و با دیگر فرزندانش به منزل آمنه آمدند و تازه مولود را درآغوش گرفت. آنگاه نگاهی به سیمای او کرد که همچون ماه می درخشید و از تسبیح و تکبیر گفتن کودک تعجب کرد.
سپس هرچه آمنه دیده بود برای او گفتند. عبدالمطلب پیامبر(ص) را در دامان خود گذاشت و گفت:
شکر خدایی را که این پسر پاکیزه و زیبارو را عطا نمود که حتی در گهواره از تمام مردان و پسران برتر است. او را به خداوند سپردم تا زمانی که به جوانی برسد. خدایا او را از شر هر صاحب خطر بزرگی دور بدار و حسودان تنگ نظر را از او دور کن.
سپس حضرت را داخل کعبه برد و در آنجا شکر پروردگار نمود که چنین فرزندی به او عطا کرده است، و فرمود: «بسم الله و بالله»، و کعبه در جواب گفت: «سلام و رحمت برکت خداوند بر تو باد.» آنگاه نزد آمنه بازگشت و کودک را به او سپرد.  

مقدمه
دیدار فاطمه بنت اسد و خبر از جانشینی امیرالمومنین(ع)، عطر محمدی و نور احمدی، عقیقه پدربزرگ و عمو برای تازه مولود، خبر از نبوت حضرت، ابرهایی که کعبه را گلباران کردند، گهواره زیبای پیامبر(ص) و برکاتی که با قدومش به این جهان آورد، بخش پایانی این ولادت است.
 

خبر از وصی پیامبر(ص)
ساعتی پس از تولد پیامبر(ص)، فاطمه بنت اسد نزد آمنه آمد. آمنه پرسید: آیا آنچه من می بینم تو هم می بینی؟ پرسید: چه میبینی؟ پاسخ داد: نوری که بین مغرب و مشرق ساطع شده و سرزمین فارس و قصرهای شام در آن دیده می شود.
فاطمه بنت اسد نزد ابوطالب رفت و او پرسید: «چه شده است؟ ااز چه چیزی تعجب کرده ای؟» و او آنچه را که آمنه گفته بود را به ابوطالب خبر داد.
ابوطالب گفت: این مطلب را پنهان کن و به کسی مگو. آیا بشارتی به تو بدهم؟
پاسخ داد: آری. فرمود: «سی سال صبر کن تا فرزندی به دنیا آوری که همانند این مولود است اما پیامبر نیست. او وزیر و وصی همین محمد است.»  

بوی مشک
عباس عموی پیامبر(ص) می گوید: پس از ولادت محمد(ص)، نزد آمنه رفتم و نوزاد را در آغوش گرفتم. در بین دو چشمش نوری درخشان دیدم و از او بوی مشک شنیدم.  

عقیقه برای فرزند
یک روز پس از ولادت پیامبر(ص)، عبدالمطلب گوسفندی برای آن حضرت عقیقه کرد و نام نوه اش را محمد اعلام کرد. عده ای پرسیدند: چه چیز تو را واداشت که نام او را محمد بگذاری و چرا از نام اجداد خود اسمی را انتخاب نکردی؟
عبدالمطلب که طبق دستور آسمانی به آمنه نام محمد را بر تازه مولود گذاشته بود، گفت: «دوست داشتم که خداوند در آسمان و مردم در زمین او را ستایش کنند.»
خداوند در این مورد آیه ای از کتابش برمن نازل کرده است :
« انما ولیکم الله ورسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه ویوتون الزکاه و هم راکعون »
« صاحب اختیار شما خدا و رسولش هستند و کسانی که ایمان آورده و نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند»
و علی بن ابی طالب است که نماز را بپا داشته و در حال رکوع زکات داده و در هر حال خداوند عزوجل را قصد می کند. خداوند از من راضی نمی شود مگر آنچه در حق علی بر من نازل کرده ابلاغ نمایم .  

او پیامبر است
شخصی یهودی به نام یوسف در مکه زندگی می کرد. او در شب ولادت، حرکت ستارگان را دید و با خود گفت:
امشب پیامبری متولد خواهد شد. او همان است که در کتب پیشینیان خوانده ام که آخرین اینبیاست، و هنگام ولادتش شیاطین را شهاب باران می کنند و آنها از ورود به آسمان منع می گردند.
یوسف هنگام صبح به محل تجمع قریش آمد و گفت: ای قریشیان، آیا دیشب فرزتدی در بین شما متولد شده است؟ گفتند: «به خدا قسم ما خبر نداریم» یوسف با قاطعیت گفت:
به تورات قسم یا فرزندی دربین شما متولد شده یا در فلسطین، که او آخرین انبیا و افضل آنان است. نامش احمد است و هلاکت اهل کتاب به دست وی خواهد بود. آنچه را می گویم به خاطر بسپارید که دیشب پیامبر این امت متولد شده و بر کتف او مهر نبوت زده شده است که بر آن موهای ریز روییده است!
قریشیان متفرق شدند و به منازل خود رفتند و سخنان یوسف را برای همسرانشان بازگو کردند. زنان گفتند: دیشب آمنه همسر عبدالله بن عبدالمطلب فرزندی به دنیا آورده است.
خبر را به یوسف رساندند و گفتند: «فرزند پسری در بین ما متولد شده است» او پرسید: آیا این کودک پس از سوال من متولد شد یا قبلاً به دنیا آمده بود؟ پاسخ دادند: «ولادت او پیش از سوال تو بوده است.» یوسف با عجله گفت: مرا به سوی او راهنمایی کنید.
عده ای همراه یوسف به خانه آمنه آمدند و گفتند: «پسرت را بیاور تا این یهودی او را ببیند.» آمنه فرزندش را در قنداقی پیچیده آورد و یهودی نخست در چشمان کودک نگریست. سپس لباس او را از کتفش کنار زد و بین دو کتفش مهر سیاهی را دید که موهای ریزی بر آن روییده بود.
همین که یوسف مهر را دید فریاد زد: «به خدا قسم این پسر همان پیامبر است» و بی هوش بر زمین افتاد! کودک را به آمنه دادند و گفتند: خداوند او را مبارک گرداند.
سپس یوسف را به هوش آوردند و به او گفتند: وای بر تو! چه حادثه ای برایت افتاد؟! یوسف با حالتی مایوسانه گفت: «تا قیامت نبوت از بنی اسرائیل رفت». مردم تعجب کردند و خندیدند . اما او گفت:
ای قریشیان آیا می خندید! به خدا قسم. همین کودک چنان حمله ای بر شما کند که مشرق و مغرب زمین درباره شما سخن بگوید!  

ابر بالای کعبه
روز دوم مردم مکه کنار کعبه آمدند و دیدند مشعلی که در شب ولادت از آسمان ندا آمده بود هنوز روشن است، و ابری که بر فراز کعبه آمد همچنان زعفران و عنبر فرو میریزد. آنها متحیر مانده بودند کهناگهان هاتفی ندا داد:
                           جاء الحـق و زهــق البـاطل، ان البــاطل کــــان زهـوقــــــــاً
                           حق آمد و باطل از بین رفت، که باطل نابود شدنی است.  

گهواره مولود
در روز سوم میلاد، عبدالمطلب گهواره ای برای پیامبر(ص) خرید. این گهواره از چوب خیزران مشکی ساخته شده بود و شبکه هایی از عاج طلا کاری شده با طلای سرخ داشت. گهواره پیامبر(ص) دو حلقه از نقره سفید داشت که رنگ آن مانند لعل زرد بود و گهواره را با حریر سفیدی که ستاره هایی ار طلا داشت پوشاندنه بودند.
عبدالمطلب برای سرگرمی تازه مولود، چند قطعه بزرگ از در و مروارید با رنگ سبز خرید و بالای گهواره گذاشت. هرگاه پیامبر(ص) بیدار می شد با آنها تسبیح خداوند می گقت، و تکان دهنده گهواره ملائکه پروردگار بودند.  

بت شکن آمد
قریش کاهنه ای داشت به نام جرهمانیه. و او پسری داشت که از بت پرستان بود. در شب میلاد پیامبر(ص)، جرهمانیه نزد بت خویش رفت و گفت:
مانعی بین من و تو به وجود آمده است، زیرا نور آسمانی آوده مه هرکس داخل آن شود نجات می یابد و هرکس از آن دوری جوید هلاک می شود. لحمد صاحب پرچم عظیم و عزت ابدی است.
پسر جرهمانیه سخنان مادر را سه شب متوالی شنید و در شب سوم بی تاب شد و گفت: احمد کیست؟ پاسخ داد: «فرزند عبدالله بن عبدالمطلب که اینک یتیم است. او صاحب پیشانی سفید و نور ساطع شونده است». بین گفتگوی آن دو صدایی برخاست که می گفت: «وابی بر بت هااز این مولود که هلاک شدند.»  

نور عجیب در گهواره
روز چهارم میلاد، سواد بن قارب نزد عبدالمطلب آمد که نزدیک کعبه نشسته بود و قریش و بنی هاشم گرد او حلقه زده بودند. سواد گفت:
ای عبدالمطلب، شنیده ام که برای پسرت عبدالله فرزند پسری زاده شده و مردم درباره ولادت او وطالب عجیبی می گویند. اینک از تو خواهش می کنم اجازه دهی تا لحظه ای سیمای وی را ببینم.
عبدالمطلب همراه سواد برخاستند و به منزل آمنه آمدند. هنگام ورود چون پیامبر(ص) خواب بود عبدالمطلب گفت: ای سواد، سخنی مگو و آرام قدم بردار که بیدار نشود.
آنگاه به اتاق حضرت رفتند و دیدند در گهواره خوابیده و هیبت پیامبران از وجود او نمایان استو هنگامی که روپوش را از صورت پیامبر(ص) کنار زدند نوری ساطع شد که سقف را شکافت و به آسمان رسید؛به حدی که سواد و عبدالمطلب از شدت نور دستشان را مقابل چشمانشان گرفتند.
سواد با دیدن این منظره روی گهواره خم شد و سر و پای کودک را بوسید و به عبدالمطلب گفت: « تو را بر خود شاهد می گیرم که من به این پسر و آنچه از نزد پروردگار می آورد ایمان آوردم». آنگاه گونه های پیامبر(ص) را بوسیدند و خارج شدند.  

عقیقه ابوطالب
پس از یک هفته، حضرت ابوطالب عقیقه ای کرد و آل ابی طالب را دعوت نمود. گفتنند: عقیقه کیست؟ پاسخ داد: عقیقه احمد! پرسیدند: چرا او را احمد نام نهادید؟ گفت: زیرا اهل آسمانها و زمین وی را ستایش می کنند.  

برکت مولود نورانی
در سالی که آمنه باردار شد و پیامبر(ص) به دنیا آمد، باران مفصلی پس از چند سال خشکسالی بارید و همه جا سرسبز شد و درختان میوه دادند. این بود که آن سال را «سال گشایش و سرور» نامیدند و از قدوم پیامبر(ص) دانستند

قسمت دوم

مقدمه
دشمنان پیامبر(ص) درصدد برآمدند تا قبل از ولادت، او را همراه مادر به قتل برسانند؛ اما خداوند در هر مرحله ای حافظ این نور باعظمت بود. یکی نقشه ابوجهل بود که با معجزه آسمانی خنثی شد، و دیگری توطئه زرقاء یمانی که با همدستی تکنا آرایشگر آمنه به اجرا درآمد؛ ولی دست غیب آن را نیز خنثی کرد. این دو ماجرا را پی می گیریم.  

توطئه ابوجهل برای قتل آمنه و فاطمه
پس از آنکه سطیح اخبار آینده و ولادت پیامبر و امیرالمومنین(ع) را شرح داد، قریشیان گفتار وی را تحمل نکردند و با شمشیر بر او حمله کردند، اما بنی هاشم و گروهی از قریش مانع شدند.
ابوجهل که زمینه را برای قتل سطیح و خاموش کردن بشارت ها آماده می دید فریاد زد: «راه را برای من باز کنید تا نزد این کاهن بروم. من باید او را بکشم تا سینه هایمان خنک شود»
ابوطالب نگاهی به وی کرد و گفت: «وای بر تو، ای خوارترین عرب! مانند تویی این سخن را می گوید، در حالی که تو پست ترین نام را بر خود داری.»
سپس با شمشیر به ابوجهل حمله کرد و ضربتی بر او زد، ولی مردم بین آن دو فاصله انداختند و مانع شدند. با این همه نوک شمشیر بر سر ابوجهل اصابت کرد و خون بر صورتش جاری شد. ابوجهل که بیش از پیش تحقیر شده بود فریاد زد:
ای روسای قبایل، آیا راضی می شوید که عار و ننگ را تحمل کنید؟ به سطیح و آمنه و فاطمه و بنی هاشم حمله کنید و آنان را به قتل برسانید و برایشان آتش به پا کنید و شرارتشان را خاموش نمایید.
هواداران ابوجهل که منتظر این دستور بودند به سطیح حمله کردند و بنی هاشم نیز شمشیرها را از نیام کشیدند و جنگ درگرفت. زنان به کعبه پناه بردند و گرد و غبار و سر و صدا برخاست.
آمنه می گوید: در آن هنگام دیدم که شمشیرها دز اطراف من موج می زند و آنها قصد کشتن مرا دارند. لذا مضطرب شدم و جنینی که در رحم داشتم تکانی خورد و صدای ناله ای را شنیدم.
ناگهان دیدم از آسمان صدای صیحه ای آمد که عقل ها زایل شد و مرد و زن حمله کننده با صورت بر زمین افتادند و همانند مردگان به نظر می آمدند و سکوت همه جا سایه افکند.
نگاهی به آسمان کردم و دیدم درهای آن باز شده و اسب سواری که در دستش گرزی از آتش است پایین می آید و ندا می کند: «شما را هیچ راهی به فرستاده خداوند جلیل نیست. من برادر او جبرئیل هستم». در آن هنگام قلب من آرام گرفت و بر همگان دلایل نبوت فرزندم محمد معلوم شد.  

آخرین پیشگویی سطیح از ولادت
در حالی که حمله کنندگان بر زمین افتاده بودند، بنی هاشم به منازل خود بازگشتند. ابوطالب نیز دست عبدالله را گرفت و مقابل کعبه نشست و درباره بشارت ها و کرامت های پروردگار به گفتگو پرداختند.
حمله کنندگان سه ساعت بر زمین افتاده بودند و سپس در حالی که هوش از سرشان رفته بود برخاستند و هریک به سویی رفتند. منبه بن حجاج نزد ابوطالب آمد و ملتمسانه گفت:
تو مرتبه ای عظیم داری، اما از تو می خواهیم سطیح را از نزد ما ببری. اگر آنچه سطیح گفت صحیح باشد ما سزاواتریم که فرزند عبدالله - یعنی محمد- را یاری دهیم!!
ابوطالب جسارت او را بخشید و گفت: «اینک به دلیل کراهتتان او را از بین شما می برم، اما به زودی صحت گفتار وی را خواهید فهمید.» سپس دستور داد سطیح را آوردند و پرسید: آیا می دانی تو را برای چه خوسته ام؟ سطیح پاسخ داد:
بلی! مرا حاضر کرده ای تا از من بخواهی که از اینجا بروم و از شهرهای شما دور شوم و بدان که من را عازم هستم.
ای مردم، هنگامی که آن بشیر نذیر در بین شما متولد شد از سوی من سلام بسیاری به او برسانید و بگویید: « سطیح خبر ولادت تو را داده بود، اما ما او را دروغگو خواندیم و از همسایگی خود طرد کردیم.»
بدانید که یک بشارت دهنده زن که از من بیستر می داند نزد شما خواهد آمد و به شهرهای شما وارد می شود و در همسایگی شما خواهد ماند.
سپس سطیح سوار شتر شد و پس از وداع از بنی هاشم از مکه خارج گردید.  

پیشگویی زرقاء یمانی در مکه
ساعاتی پس از رفتن سطیح، مردم مکه شخصی را دیدند که سوار بر اسب به سرعت می آید. مردی گفت: «ای بزرگان مکه زرقاء که کاهن و ساحر یمن و ملکه آنجاست طبق گفته سطیح به سوی ما می آید.»
هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که دیدند زرقاء بین جمعیت رسیده و با صدای بلند می گوید:
ای قریشیان، شهرها را درنوردیدم و از خانواده خود جدا شدم و از کشور خارج شدم، و تنها مقصودم این بود که نزد شما بیایم و خبری را برسانم که هنگام آن نزدیک شده است. به زودی در دیار شما عجیبترین عجیب ها ظهور خواهد کرد. اگر اجازه می دهید پیاده شوم و گرنه بازمی گردم!
قریشیان از او خواستند از مزکب پیاده شود و پرسیدند: آیا می خواهی همان سخنان سطیح رابه ما بگویی؟ زرقا پاسخ داد:
من آمده ام تا بشارتی دهم و شما را بترسانم! این بشارت و ترس فقط برای من نیست؛ بلکه هم برای من و هم برای شماست! بدانید که ظهور مردی از این دیار که فرستاده خداست و فساد نهی می کند نزدیک شده است. نام او محمد است و کسی او را کمک می کند و بازوی وی خواهد شد که از نظر نسب نزدیکترین شخص به اوست. او جنگ کننده با شجاعان و همچون شیری غرنده است. نام او امیرالمومنین علی است که بازویی قوی دارد. اما بدانید برای من آتش بهتر از تحمل ذلت و خواری در این دنیاست، و هرگز به این پیامبر ایمان نخواهم آورد، همچنین بدانید که آنچه سطیح به شما خبر داده صحیح است.
جمعیت با شنیدن نام سطیح ساکت شدند، و او نگاهی به ابوطالب و عبدالله کرد . گفت: ای عبدالله، آن نوری که در پیشانی تو بود چه شد؟ عبدالله گفت: «آن نور به همسرم آمنه منتقل شده است» زرقاء گفت: شکی نیست که آمنه سزاوار نگاهداری آن نور است.
سپس فریادی زد: «ای صاحبان عزت، بدانید که وقت ولادت او نزدیک شده است. اینک از گرد من متفرق شوید و فردا صبح بازگردید تا اخبار را بشنوید و حقیقت را بریتان بازگو کنم.» مردم با سخن او متفرق شدند.  

گفتگوی سطیح با زرقاء درباره پیامبر(ص)
مقداری از شب گذشته، زرقاء نزد سطیح که خارج مکه بود رفت و گفت:
در این امر چه دیدی؟ سطیح پاسخ داد: «چیزهای عجیبی دیده ام؛ چرا که زمان ظهور پیامبر(ص) نزدیک شده است» و آنچه را که در مکه برای او اتفاق افتاده بود شرح داد.
زرقاء گفتک چه نصیحتی برای من داری؟ سطیح پاسخ داد؟
سن من زیاد است و اگر از ننگ نمی ترسیدم می گفتم مرا از زندگی راحت کنند! اما اینک به سوی شام خواهم رفت و درآنجا می مانم تا تب مرا فرا گیرد و هنگام میلاد وی از دنیا بروم. مرا طاقت مخالفت با وی نیست و نمی توانم در زمان او زنده باشم، زیرا او از سوی خدا تایید می گردد و هرکس مخالف وی باشد مغضوب پروردگار می شود.
زرقاء گفت: یاران تو کجایند؟ چرا تو را کمک نمی کنند که آمنه را پیش از ولادت فرزندش هلاک کنند؟ سطیح گفت:
ای زرقاء، آیا کسی می تواند معترض آمنه شود؟ نگه دارنده او خداوند لطیف و خبیر است. بدان که من و اصحابم معترض او نخواهیم شد؛ و به تو نیز نصیحت می کنم که هرگز به آمنه گزند نرسانی، زیرا محافظ او خداوند آسمان و زمین است. آگر نصیحت مرا نپذیرفتی، ازمن چشم بپوش که با این کار تو موافق نیستم، چرا که شاید فردا یا فرداهای دیگر بمیرم و نزد پروردگار باید پاسخگو باشم.
زرقاء این سخن را که از او شنید روی گرداند وبه مکه بازگشت، و تا صبح بیدار بود و به ادامه کارهای خود می اندیشید. 

درخشش نور محمدی قبل از ولادت
هنگام صبح زرقاء به سوی محلی که بنی هاشم بودند رفت و گفت:
«خداوند امروز شما را پرنعمت قرار دهد، بدانید که هنگامی که شخص موصوف در تورات و انجیل و زبور ظهور کند، وای بر کسی که مخالف او باشد و خوشا به حال کسی که پیرو او شود، و آن پیامبر از شماست.»
بنی هاشم از سخنان او خوشحال شدند و ابوطالب گفت: آیا خواسته ای داری تا برایت انجام دهیم؟ زرقاء گفت: آری، دوست دارم مرا نزد آمنه ببرید.
او را به منزل آمنه آوردند و هنگامی که آمنه در را باز کرد نوری از او ساطع شد که زرقاء را مبهوت کرد و از شدت حسد و غیظ بر جای خود میخکوب شد!
سپس وارد منزل شد و برای او غذا آوردند، اما لب به آن نزد و گفت: «این مولود شما عجیب تر از عجیب است و به زودی بت ها سقوط خواهند کرد و بر عبادت کنندگان آنها هلاکت سایه می اندازد.» 

خبر اجانین از ولادت پیامبر(ص)
آنگاه از منزل خارج شد درحالی که برای قتل آمنه توطئه می چید. در این روزها زرقاء نزد سطیح رفت و آمد می کرد و از او کمک می خواست، اما سطیح اعتنایی به او و کارهایش نداشت.
چند روز گذشت تا آنکه شبی زرقاء و تکنا- که آرایشگرآمنه بود - در مکانی خوابیده بودند. نیمه های شب تکنا بیدار شد و دید شخصی بالای سر زرقاء نشسته و می گوید: کاهنه و ملکه یمن به مکه آمده و به زودی ندامت را خواهد چشید!
زرقاء با شنیدن این سخن از جای خود برخاست و به او گفت: چرا مدت طولانی خود را از من پنهان کردی؟ او گفت:
وای بر تو ای زرقاء! امر عظیمی بر ما نازل شده است. ما تا چندی پیش به آسمانها صعود نموده و استراق سمع می کردیم، اما در این چند روز منع شده ایم و ما را طرد کرده اند. همچنین شنیدیم که منادی ندا می کند: «خداوند اراده کرده شکننده بت ها و ظاهر کننده عبادت پروردگار را به این دنیا آورد. پس شیاطین را از آسمان منع کنید». سپس ملائکه با شهاب هایی از آتش بر ما حمله کردند و ما همچون ساقه های نخل به سوی زمین سقوط کردیم. من نیز اینک آمده ام تا تو را از تصمیمی که گرفته ای بازدارم.
زرقاء گفت: «از من دور شو! چرا که من تصمیم به قتل این مولود گرفته ام و آن را انجام خواهم داد» سپس آن شخص رفت و تکنا آنچه را که دیده بود به کسی نگفت و در دل پنهان نمود. 

توطئه زرقاء و تکنا برای قتل آمنه
هنگام صبح تکنا به زرقاء گفت: چه شده است که تو را ناراحت می بینم؟ او پاسخ داد: «ای خواهرم! آنچه باعث ناراحتی من شده است این است که از کشور و شهر خود خارج شده ام» تکنا پرسید: برای چه خارج شده ای؟ زرقاء گفت:
به خاطر حمل کننده آن مولود که به سوی خداوند دعوت می کند و بت ها را می شکند و ساحران و کاهنان را ذلیل خواهد کرد. تو می دانی که نشستن در آتش بهتر از تحمل ذلت و خواری است. اگر کسی را می بافتم که برای قتل آمنه مرا یاری دهد او را از ثروت بی نیاز می کردم.
آنگاه دست برد و کیسه ای به تکنا داد که در آن پول بسیاری بود. تکنا با دیدن پولها متزلزل شد و فکرش منحرف شد و گفت: «ای زرقاء، کاری عظیم کرده ای که رسیدن به آن بسیار دشوار است. اما بدان که من آرایشگر زنان بنی هاشم هستم و بر خلوت آنان کسی به جز من وارد نمی گردد»، و اشاره کرد که من مایل به قتل آمنه هستم. زرقاء که کیسه پول را موثر دید و موقعیت را مناسب دانست، گفت:
هنگامی که نزد آمنه رفتی تا موهای او را آرایش کنی، با خنجری مسموم بر او حمله کن. هنگامی که خون او با سم خنجر مخلوط شود هلاکتش حتمی خواهد بود.اگر بنی هاشم به تو تهمتی زدند یا دیه خواستند برای آزادیت قدم پیش می گذارم و شر آنها را از تو دفع خواهم کرد. چه می گویی و نظرت چیست؟
تکنا گفت: «من به این کار راضی هستم، اما دوست دارم تو حیله ای به کار ببندی که مردم را برای چند ساعت از من و آمنه دور نگه داری و آنان را مشغول نمایی.»
زرقاء گفت: به غلامانم دستور می دهم گوسفند و شتر بکشند و سفره با مفصلی آماده کنند تا مردم برتی ساعاتی مشغول باشند. تو در آن لحظات به خواسته خود خواهی رسید. 

اجرا و خنثی شدن توطئه قتل
سپس زرقاء منادیان خود را فرستاد تا در کوچه و بازار ندا کنند و مردم را به سفره او دعوت کنند. آنگاه به غلامانش دستور داد تا سفره ای رنگین آماده سازند و انواع خوردنی ها و نوشیدنی ها را حاضر کنند، تا مردم با آنها مشغول باشند.
هنگامی که همه بر سفره بودند و توجهی به اطراف نداشتند، زرقاء نزد تکنا آمد و گفت: اینک در پی خواسته من باش.
تکنا برخاست و با خنجری مسموم نزد آمنه رفت. آمنه به او خوشامد گفت و پرسید: ای تکنا، چرا دیرآمدی؟ پاسخ داد: «کار مهمی داشتم. ای آمنه، نزد من بیا تا مو و صورت تو را زینت کنم»
آمنه مقابل تکنا نشست در حالی که پشتش به او بود و تکنا به آرایش موهای او پرداخت. پس از شانه زدن، دست به خنجر برد و خواست به او ضربتی زند اما احساس کرد قلبش فشرده می شود و مقابل چشمانش گرفته شده است. سپس شخصی ضربه ای به دست وی زد که خنجر بر زمین افتاد. تکنا که حیله زرقاء را نقش بر آب می دید فریاد زد: وای بر من!
آمنه روی خود را برگرداند و نگاهی به تکنا کرد و خنجر را بر زمین دید و از ترس فریادی زد. زنان با صدای وی به آنجا آمدند و گفتند: چه چیز تو را ترساند؟ او پاسخ داد: «وای بر شما، آیا نمی بینید که تکنا می خواست چه بر سر من بیاورد؟ او می خواست مرا با این خنجر به قتل برساند.»
زنان گفتند: ای تکنا، تو را چه شده است؟ چگونه قصد قتل آمنه را داشتی؟ او گفت: «می خواستم آمنه را بکشم، اما خدا رو شکر که بلا را از او دور کرد.» آمنه گفت: شکر پروردگاری را که ما را از حیله تو دور کرد.
زن ها به تکنا گفتند: چه چیز تو را به این کار واداشت؟ پاسخ داد: «مرا ملامت نکنید که طمع دنیا مرا به این عمل سوق داد.» سپس داستان خود و زرقاء را تعریف کرد و گفت: «وای بر شما، اینک سراغ زرقاء بروید و او را به قتل برسانید پیش از آنکه فرار کند» تکنا با گفتن این سخن بر زمین افتاد و جان داد.
زنان با دیدن این صحنه فریاد زدند و مردان بنی هاشم با سرعت به آنجا آمدند. آنان دیدند که تکنا بی جان بر زمین افتاده و خنجری نیز کنار او قرار دارد، و نور آمنه درخشندگی خاصی گرفته است.
هنگامی که داستان تکنا و زرقاء وقتل آمنه را شرح دادند، ابوطالب ازمنزل خارج شد و دستور داد: « زرقاء را دستگیر کنید و نگذارید فرار کند». خبربه زرقاء رسید و از ترس فرار کرد و مردم به همراه بنی هاشم در پی او رفتند اما وی را نیافتند.
هنگامی که ابوجهل خبر را شنید برای آنکه سطیح را - که هنوز در اطراف مکه بود- از آنجا دور کند گفت:
دوست داشتم آمنه کشته شود، اما اجل او هنوز نرسیده بود! اینک دوست دارم سطیح بهتر از زرقاء عمل کند و او را حتماً به قتل برساند.
سخن ابوجهل را به سطیح رساندند ولی او به سرعت بار سفر بست و به سوی شام رفت.
این گونه بود که خداوند توطئه های بسیاری را از ودیعه خود دور کرد و هیچ کس نتوانست کوچکترین گزندی به وجود پیامبر(ص) برساند.

 

مقدمه
در شب میلاد پیامبر(ص) تحولاتی در جهان به وقوع پیوست. در عالم بالا، بهشت و نهر کوثر را زینت کردند و به مناسبت ولادت پیامبر(ص) در آنجا تعقییراتی به وقوع پیوست. ملائکه نیز آن شب جنب و جوش دیگری داشتند و پیوسته در حال نزول و صعود بودند و اوامر الهی را در این جشن بزرگ اجرا می کردند.
عظمت محمدی همه مخلوقات را تحت تاثیر قرار داده بود، حتی کوه ها و سنگ ها و درختان و حیوانات اظهار شور و شعف می کردند. اوضاع ستارگان تغییر واضحی کرده بود و حرکاتی در آنها دیده می شد. کعبه نیز در تلاطم بود و بت ها را سرنگون می کرد.
شیاطین به وحشت افتاده و از آسمان ها طرد شده بودند. همانگونه که بت ها پایان روزگار خود را اعلام می کردند و با صورت بر زمین می افتادند، آتشکده ها و پرستشگاه های کفر نیز دچار چنین سرنوشتی شده بودند.  

بهشت در شب میلاد
در شب ولادت پیامبر(ص) به دستور خداوند در بهشت هفتاد هزار قصر از یاقوت های سرخ و هفتاد هزار قصر از مروارید های شفاف ساختند و آنها را «قصرهای ولادت» نامیدند.
سپس به بهشت گفته شد: «شاد باش و خود را زینت کن که پیامبر دوستداران تو به دنیا آمد.» بهشت از این خبر مسرور شد و تا روز قیامت شاد خواهد ماند.
آنگاه نهر کوثر زینت شد و تکان هایی خورد و بر هفتصد هزار قصر بهشتی، در و یاقوت نثار کرد.  

ملائکه در شب میلاد
در شب میلاد، ملائکه ای دیده شدند که به آسمان می رفتند و نازل می شدند و تسبیح و تقدیس می گفتند. سپس در بین آسمان هفتاد ستوون نور زدند که نور هیچ کدام شبیه دیگری نبود.
در آن شب، ملکی به نام (استیحائیل) بر قله کوه ابو قبیس ایستاد و با صدای بلند گفت: ای مردم مکه، «آمنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا» : «به خدا و فرستاده اش و نوری که نازل کردیم ایمان بیاورید.»
هنگامی که یک سوم از شب گذشت خداوند به جبرئیل دستور داد چهار پرچم را از بهشت به زمین ببرد. جبرئیل با آن پرچم ها نازل شد و یکی از پرچم ها را که سبز بود بر کوه قاف گذاشت که با رنگ سفید دو سطر بر آن نوشته شده بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله.»
پرچم دوم را بر کوه ابوقبیس گذاشت که دو پارچه داشت. بر یکی « لا اله الا الله » و دیگری « محمد رسول الله » نوشته شده بود.
پرچم سوم را بر فراز کعبه گذاشت که دو پارچه داشت. پارچه اول این سطر را بر خود داشت: «خوشا به حال کسی که به خدا و محمد ایمان بیاورد» بر پارچه دوم نوشته شده بود: «وای بر کسی که به او کفر ورزد و در مقابل آنچه از سوی خدا آورده سخنی بگوید»
پرچم چهارم را در بیت المقدس برافراشت که پارچه سفیدی داشت و با رنگ مشکی دو سطر بر آن نوشته بود: «هیچ غالب شونده ای جز خدا نیست. پیروی از آن پروردگار و محمد است.»
سپس جبرئیل قندیلی سرخ کنار کعبه آورد که زنجیز های آن لعل های زرد بود، و بدون هیچ آتشکیره ای روشن بود.  

مخلوقات در شب میلاد
در شبی که پیامبر(ص) متولد شد، دنیا به قدری نورانی شده بود که اجانین و شیاطین ترسیدند و دربین خود گفتند: «در زمین اتفاق عظیمی افتاده است.» همچنین در آن شب سنگ ها و خاک ها و درخت ها از شدت نور مسرور شده و هرآنچه دز زمین و آسمان بود برای پروردگار تسبیح گفت.
در آن شب هیچ کوهی نماند مگر آنکه « لا اله الا الله » می گفت، و شاخ و برگ و میوه های درختان تا چهل روز از شادی میلاد پیامبر(ص) تقدیس پروردگار می گفتند.
ستارگان در شب میلاد
در شب ولادت پیامبر(ص)، ستارگان به حرکت درآمده بودند و به زمین نزدیک می شدند و آسمان شهاب باران می شد. لذا اهل مکه ترسیدند و گفتند: گمان داریم این علامات ظاهر شدن ساعتی است که اهل کتاب از آن خبر می دادند.
عده ای از اهل مکه نزد پیرمرد دانایی رفتند و گفتند: آیا این از علامات قیامت است؟ او گفت: «به ستارگانی نگاه کنید که راهنمای شما در دریا و خشکی هستند. اگر آنها حرکت کرده اند بدانید که قیامت رسیده است، و اگر ثابت مانده اند بدانید که امری عظیم اتفاق می افتد.»
همچنین شخصی از بزرگان مکه گفت:
ستارگانی را که علامت فصل های تابستان و زمستان هستند بنگرید. اگر آنها حرکت کردند بدانید که دنیا هلاک می گردد، و اگر آن ستارگان ثابت بودند و ستاره های دیگر به حرکت درآمدند بدانید که امر عظیمی در شرف وقوع است.
عده ای نزد کاهنی رفتند و از او درباره حرکت ستارگان سوال کردند و او پاسخ داد: «خبر جدیدی در بنی هاشم اتفاق افتاده است و آنان به راستی صاحب فضیلت هستند. از میان آنها کسی متولد می شود که ظالمان را از بین خواهد برد.»  

کعبه در شب میلاد
اولین نشانه هایی که از ولادت پیامبر(ص) در مکه ظاهر شد لرزیدن کعبه بود که تا سه شبانه روز ادامه داشت، و بت هایی مکه در آن بودند با صورت بر زمین افتادند و صدای فریاد و لوله از آنها برخاست. سپس صیحه ای از آسمان شنیده شد که گفت: «حق آمد و باطل از میان رفت، وباطل نابود شدنی است.»
پس از آن، هاتفی از کعبه ندا داد: ای قریشیان، بشیر و نذیر آمد که عزت ابدی و نفع کثیر همراه وی است و او محمد خاتم پیامبران است.
عبدالمطلب می گوید: من در شب ولدت نوه ام محمد (ص)، لحظاتی در کعبه بودم که ناگهان دیدم بت ها از مکان خود سقوط کردند و با صورت بر زمین افتادند آنگاه صدایی از دیوار کعبه شنیدم که می گفت:
مصطفی متولد شد که کفار به دست او هلاک خواهند شد. او کعبه را از عبادت بت ها تطهیر خواهد کرد و مردم را به سوی عبادت خدا دعوت می کند.
در همان شب، پروردگار برای کعبه پرده هایی از حریر سفید نازل نمود که با رنگ مشکی بر آن نوشته بود:
یا ایها النبی، انا ارسناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی الله باذنه و سراجاً منیراً.
ای پیامبر، تو ار به عنوان شاهد و بشارت دهنده و ترساننده و دعوت کننده به اذن خداوند و همانند چراغی پرتو افشان فرستادیم.
آن پرده تا چهل روز بر کعبه باقی بود و پس از آن به آسمان رفت.
سپس خداوند به ابری دستور داد تا همان شب بر فراز کعبه رود و زعفران و مشک و عنبر بر آن بریزد و باران ببارد. آن ابر تا صبح زعفران و مشک و عنبر بر کعبه ریخت و هنگامی که مردم آمدند بالا رفت و فقط بر کعبه بارید.
در همان شب به امر غیبی بت ها از داخل خانه خدا بیرون آورده می شدند و در نزدیکی حجرالاسود با صورت بر زمین می افتادند.  

شیاطین در شب میلاد
در شب ولادت پیامبر(ص)، ابلیس متوجه تغییراتی درجهان شد. او برای آنکه بفهمد چه اتفاقی افتاده به سوی آسمان رفت، اما از ورود وی به آسمان ممانعت شد و بازگشت، چرا که با تولد عیسی (ع) او را از سه آسمان منع کردند و با تولد پیامبر(ص) از هفت آسمان او را راندند.
عده ای از شیاطین که استراق سمع می کردند، خواستند وارد آسمان ها شوند، اما ملائکه با شهاب های آتشین مبه آنها حمله کردند و از آسمان دورشان نمودند.
آن شیاطینی که مورد حمله واقع شده بودند نزد ابلیس آمده و گفتند: «ما را از آسمان ها منع می کنند و شهاب ها را به سوی ما رها ساخته اند.» ابلیس فریادی زد و تمام شیاطین نزد وی جمع شدند و پرسدند: ای آقای ما، چه چیز تو را ترسانده است؟ او گفت:
وای بر شما، زمین و آسمان را دگرگون می بینم. بدانید که در زمین حادثه ای اتفاق افتاده است که پس از رفتن عیسی به آسمان، حادثه ای به این عظمت اتفاق نیفتاده است. بروید و ببینید چه حادثه ای در حال وقوع است.
شیاطین رفتند و دنیا را دور زدند و بازگشتند و گفتند: ما حادثه ای غیرعادی ندیدیم. ابلیس گفت: «این حادثه عظیم حتماً در زمین اتفاق افتاده است. از خاک هر سرزمین مقداری برای من بیاورید.»
شیاطین از خاک تمام نقاط می آوردند و او می بویید تا به خاک زمینهای مکه رسید. ابلیس گفت: «آن اتفاق در همین سرزمین رخ داده است. اینک من به جستجو می روم.»
سپس شرق و غرب عالم را درنوردید تا به محدوده حرم رسید. در آنجا ملائکه را دید که جبرئیل در پیشاپیش آنها ایستاده و از مکه محافظت می کنند. ابلیس جلو رفت و خواست وارد شود، اما جبرئیل بر او فریاد زد: ای ملعون، دور شو و جلوتر میا.
ابلیس با فریاد جبرئیل بازگشت و از سمت کوه حرا به سوی مکه آمد. این بار نیز جبرئیل راه را بر او بست و فریاد زد: از همان راهی که آمده ای بازگرد؟، خدا تو را لعنت کند.
ابلیس لحظه ای مهلت خواست و گفت: «ای جبرئیل سوالی دلرم؛ چه حادثه ای در شرف وقوع است؟ چرا شما ملائکه در زمین جمع شده اید؟»
جبرئیل پاسخ داد: پیامبر این امت و آخرین انبیا و افضل فرستادکان، محمد متولد شده است.
ابلیس پرسید: آیا می توانم او را گمراه کنم؟ جبرئیل پاسخ داد: هرگز! او سوال کرد: آیا می توانم امت او را گمراه کنم؟ جبرئیل پاسخ داد: بلی.
ابلیس با خوشحالی گفت: «به همین مقدار راضی هستم» سپس فرار کرد در حالی که می گفت: «بهترین مردم و یزرگوارترین بندگان و والاترین عالمیان محمد است.»
آنگاه نزد شیاطین بازگشت درحالی که بر سر خود خاک می ریخت و می گفت: ای فرزندانم! بدانید که از روز اول خلقتم تا امروز چنین مصیبت عظیمی به من نرسیده بود. آنها پرسیدند: چه مصیبتی برتو وارد شده که غمگین گشته ای؟ گفت:
بدانید که امشب فرزندی متولد شده است و نام او محمد بن عبدالله است. محمد، عبادت و سجده بر بت ها را حرام می کند و مردم را به سوی پروردگار فرامی خواند.
شیاطین دیگر نیزبا شنیدن این خبر بر سر خود خاک ریختند و همراه ابلیس برای عزاداری با حالتی غمگین چهل روز بر جای خود نشستند.  

بت ها در شب میلاد
یکی از آثار و علائمی که در شب ولادت پیامبر(ص) ظاهر شد سقوط بت ها و نداهایی بود که از آنان شنیده می شد، چنانکه چند نمونه درباره بت های داخل کعبه ذکر شد.
شخصی می گوید: شب میلاد پیامبر(ص)، نزدیک بتی خوابیده بودم. ناگهان صدایی شنیدم که می گفت: «پیامبر زاده شد و پادشاهان ذلیل شدند، ضلالت پایان یافت و دام های مشرکین برچیده شد» سپس آن بت با صورت بر زمین افتاد و سرنگون شد.
همچنین دز شب ولادت پیامبر(ص) گروهی از قریش در بت خانه بودند و شترهایی کشته بودند و می خوردند و شراب می نوشیدند. ناگهان بت بزرگی که آنجا بود با صورت بر زمین افتاد.
آنها ازاین اتفاق شگفت زده شدند و سه بار بت را بر جای خود نهادند، اما نایستاد و سومین بار شنیده شد که هاتفی چنین می گفت:
به خاظر نورانیت مولودی که متولد شده، تمام زمین در شرق و غرب عالم پر از نور شده است، همه بت ها به خاطر او با صورت بر زمین افتاده اند، و تمام پادشاهان زمین از ولادت این نوزاد به وحشت درآمده اند.
آتش فارسیان از بین رفت و تاریک شد، و شاه فارس در حالی که بسیار غمگین بود خوابید. جن های کاهنان آنان را مانع از غیب گفتن شدند، و هیچ کس نماند که چه حق و چه دروغ اعلام کند. این نوزاد عجب مولودی از آل قصی است! ای مردم از ضلالت بازگردید، و به اسلام و منزلت های بی انتهای آن روی آورید.  

پایگاه های کفر در شب میلاد
گذشته از بت ها که در شب میلاد پیامبر(ص) سرنگون می شدند، دو پایگاه بزرگ کفر نیز در آن شب نابود شد. یکی آتشکده فارس بود که زرتشتیان هزار سال در حفظ آتش آن کوشیده بودند و هرگز خاموش نشده بود. این معبد در آن شب ناگهان خاموش شد و موبدان و بزرگان مجوس را در حیرت فرو برد.
دیگری دریاچه عظیم سائه بود که مردم آن را می پرستیدند. این دریاچه با آن همه آب در شب ولادت ناگهان خشک شد و پرستندگان آن را متحیر ساخت.
این گونه خداوند در آن شب میلاد، جهان را آماده قدوم سراسر برکت پیامبر(ص) نمود

مقدمه
در شب میلاد از یک سو پادشاهان و از سوی دیگر برگان ادیان با مناظر عجیبی روبرو می شدند. انوشیروان در ایران با فروریختن قسمتی از قصر مدائن روبرو شد و نجاشی دز حبشه رویای عجبی دید.
بزرگان یهود از طلوع ستاره سرخ باخبر شدند و کشیشان مسیحی بر محراب کلیسا ها نام محمد را دیدند و زرتشتیان آتش هزار ساله را از دست دادند. این وقایع در جای جای زمین خبر ولادت پیامبر(ص) را جهانی ساخت.

فریاد یهودی
یک روز پیش از ولادت پیامبر(ص)، شخصی یهودی در حالی که مشعلی در دست داشت از قلعه خود بیرون آمد در حالی که فریاد می زد: ای یهودیان!
عده ای از یهود بیرون آمدند و پرسیدند: وای بر تو! چه شده است؟ پاسخ داد: «ستاره ای که نشانه تولد احمد است طلوع کرده و او امشب متولد خواهد شد.»

خبر حبیب راهب
در آن شب هیچ دیر و صومعه ای نماند مگر آن که بر محراب آنها کلمه «محمد(ص)» نوشته شد و تا صبح ماند، به گونه ای که تمام راهبان و دیرنشینان آن را دیدند و فهمیدند که پیامبر(ص) آخرالزمان متولد شده است؛ چنانکه درماه پنجم بارداری آمنه نیز مشابه آن در کلیساها و صومعه ها اتفاق افتاد.
عده ای در همان شب نزد حبیب راهب -که در ماه پنجم بارداری آمنه، خبر پیامبر(ص) را برای عبدالمطلب برده بود- رفتند و گفتند: «ای حبیب، دلایل این منظره های عجیب را که هر لحظه اتفاق می افتد برایمان بازگو: پرده هایی از آسمان برای کعبه، سرنگون شدن بت ها در داخل کعبه، حرکت ستارگان، برق آسمان ها و صداها و فریادهایی که شنیده می شود. » حبیب گفت:
میدانید که من بر دین شما نیستم ولی سخن حق را میگویم. اگر خواستید قبول کنید و اگر نخواستید نپذیرید. این علامات به وجود نیامده مگر برای پیامبری فرستاده شده در این زمان؛ که ما صفت او را در انجیل و تورات و زبور و دیگر کتاب های آسمانی یافته ایم.
اوست آن شخصی که عبادت بت ها را باطل می کند و مردم را به سوی پروردگار دعوت می کند. او بر تمام عالمیان همانند شمشیری برنده و نیزه ای برنده و تیری سهمناک عمل خواهد شد، وای و صد وای بر اهل کفر و طغیان و عبادت کنندگان بت ها از شمشیر و نیزه و تیر او! هر کس ایمان بیاورد نجات یافته و هرکس او را انکار کند هلاک می شود. 
 

سخن بزرگان یهود
در شب میلاد، بزرگان یهود بنی قریظه و بنی نضیر در محلی جمع شده بودند و صفات پیامبر(ص) را ذکر می کردند. یکی از آنها گفت:
بدانید که ستاره سرخ طلوع کرده است که هیچ گاه طلوع نمی کند مگر برای ولادت یا قیام یک پیامبر؛ و هیچ پیامبری نمانده جز احود که این ستاره نشانه ئلادت است.  

نجاشی پادشاه حبشه
پس از ماجرای اصحاب فیل دو نفر از اهل مکه نزد نجاشی پادشاه حبشه رفتند. هنگامی که نزد او رسیدند: نجاشی نخست پرسید:
سوالی از شما می پرسم و پاسخ صحیح دهید! آیا در بین شما فرزندی زاده شده که پدرش قبل از ولادت تصمیم بر ذبح او گرفته باشد و پس از ولادت برای نجات او از قتل، بین آن مولود و شترهای بسیاری قرعه بزنند و قرعه بارها به نام درآید تا هنگامی که تعداد شترها بسیار زیاد شده باشد قرعه به نام شترها افتد؟!
گفتند: آری و نام او عبدالله بود. پرسید: آیا میدانید او اینک چه می کند؟
پاسخ دادند: «با زنی به نام آمنه بنت وهب ازدواج کرد درحالی که همسرش باردار بود از مکه خارج شد و از دنیا رفت.» پرسید: آیا میدانید فرزند او متولد شده است یا نه؟
یکی از آن دو نفر گفت: پس از آنکه ابرهه از مکه رفته خبری از آمنه نداریم؛ اما بدان من شبی نزدیک بتی که داشتم رفتم و شنیدم هاتفی ندا می کند:
« پیامبر زاده شد و پادشاهان ذلیل شدند و ضلالت و شرک به پایان رسید.»
سپس آن بت با سر بر زمین افتاد.
دیگری گفت: من نیز همان شب در کوه ابوقبیس بودم. ناگهان شخصی را دیدم که از آسمان نازل شد و دو بال سبز داشت. او بر روی کوه ایستاد و رو به مکه گفت: « شیطان ذلیل شد و بت ها باطل شدند؛ چرا که امین زاده شد.»
سپس پارچه ای را که همراه داشت در هوا باز کرد و مشرق و مغرب را پر کرد و دیدم آنچه بر روی زمین استنورانی شده به حدی که چشمانم را می آزارد.
سپس بال گشود و پرواز کرد و بر بام کعبه فرود آمد. ناگهان از او نوری ساطع شد که مکه را روشن کرد و گفت: «زمین پاکیزه شد و بهار آن فرا رسید.» سپس به بت های روی کعبه اشاره ای کرد و همه آنها بر زمین افتادند.
نجاشی با شنیدن ماجرای آن دو، داستان خویش را تعریف کرد و گفت:
در همان شبی که می گویید من نیز در قصرم خوابیده بودم ناگهان دیدم سر و گردنی از زمین خارج شد و گفت: «وای بر اصحاب فیل! آنان با پرندگان ابابیل و سنگ های سجیل مورد حمله واقع شدند. پیامبری در مکه و حرم متولد شد که هرکس به او پاسخ مثبت دهد سعادت یافته و هرکس از او دوری جوید هلاک می شود.»
سپس آن سر در زمین فرو رفت و غایب شد. خواستم فریاد بزنم اما نتوانستم، و هنگامی که خواستم برخیزم دیدم پاهایم خشک شده است. پس از یک روز خداوند زبانم را باز کرد و پایم را به حرکت درآورد.  

انوشیروان پادشاه ایران
سه شب قبل از ولادت پیامبر(ص)، انوشیروان پادشاه ایران در رویا دید که تعدادی از طاق های قصرش فروریخت. او خواب خود را به کسی نگفت تا آنکه در شب ولادت ایوان قصر لرزید و چهارده طاق از آن فروریخت.
هنگام صبح انوشیروان از خواب برخاست و با دیدن منظره قصر وحشت کرد. لذا صلاح دید با وزیران و منجمان و کاهنان به مشورت بنشیند. به همین منظور لباس سلطنت خود را پوشید و تاج بر سر گذاشت و بر تخت نشست.
آنگاه وزیر اعظم و تمام وزیران و کاهنان و منجمان را به مجلس دعوت کرد و آنچه اتفاق افتاده بود به آنان خبر داد.
در همین حال سه خبر دیگر برای او آوردند: «یکی خاموش شدن آتش هزار ساله آتشکده فارس، و دیگری خشک شدن دریاچه عظیم ساوه که مردم آنرا می پرستیدند، سومی جاری شدن آب در بیابان سماوه که سالها در آن اب نبود.» انوشیروان از بروز این حوادث عجیب بسیار هراسان شد.
او رئیس کاهنان قصر به نام «سائب» را صدا زد و گفت: «این وقایعی است که اتفاق می افتد؟» سائب به همراه کاهنان و ساحران و منجمان هرچه علوم خود را به کار گرفتند اثری نبخشید و هیچکدام از کارهایشان به نتیجه نرسید، چرا که در روز ولادت پیامبر(ص) علم ساحران و کاهنان باطل شده بود.
در این میان خبر رسید که دیشب نوری از سوی حجاز به آسمان رفته و آسمان ایران و روم را روشن کرده است!
انوشیروان به یکی از کارگزاران خویش به نام «نعمان بن منذر» چنین نوشت:
از انوشیروان شاه شاهان به نعمان بن منذر. مردی عالم و دانا نزد من بفرست که می خواهم از او سولاتی بپرسم که پاسخ همه آنها را بداند.
نعمان بن منذر شخصی به نام «عبدالمسیح بن عمرو بن حیان بن نفیله غسانی» را که او نزدیک به 300 سال بود، نزد انوشیروان فرستاد. پاه از او پرسید: آیا آنچه بپرسم میدانی؟ عبدالمسیح پاسخ داد: «هرچه پادشاه بپرسد اگر بدانم میگویم و اگر ندانستم شخصی را میشناسم که پاسخ آنرا خواهد دانست.»
آنگاه اتفاقاتی را که واقع شده بود برای او شرح داد و دلیل آن را جویا شد. عبدالمسیح گفت: «شخصی به نام سطیح که از کاهنان بزرگ است و اینک در سرزمین شام زندگی می کند و پاسخ این سوال را می داند.» پادشاه گفت: پس نزد او برو و داستان را شرح بده و پاسخ آن را بیاور.
عبدالمسیح ازایران به شام سفر کرد و نزد سطیح آمد و او را در حال احتضار دید. وقتی به او سلام کرد پاسخی نشنید! لذا خود را معرفی کرد و مقصودش را از آمدن بیان کرد. ناگهان سطیح چشم گشود و گفت:
پادشاه ایران، عبدالمسیح را فرستاده تا از شکستن چهارده طاق ایوان و جوشیدن آب در بیابان و خشک شدن دریاچه ساوه و خاموش شدن آتش هزار ساله بپرسد.
ای عبدالمسیح، هنگامی که صاحب عصا متولد شود و در بیابان سماوه آب بجوشد و دریاچه ساوه خشک شود و آتش معبد فارس خاموش شود، دیگر کشور شام برای سطیح کشور نخواهد بود و آرزوی مرگ خواهد کرد؛ چذا که پیامبری به نام محمد متولد شده است!
آنگاه جان به جان آفرین تسلیم کرد. عبدالمسیح برخاست و بار سفر بست و از شام به ایران بازگشت و نزد انوشیروان آمد و سخنان سطیح را برای او گفت و متولد شدن آخرین پیامبر را خبر داد.
این گونه بود که اهل جهان از ولادت نور اول و ختم نبوت آگاه شدند و در انتظار آخرین دین الهی بودند.

به نقل ازکتاب گزارش لحظه به لحظه از ولادت پیامبر (ص)

مقدمه
انتقال نور محمدی در اجداد پیامبر(ص)، ازدواج عبدالله با آمنه، وفات پدر پیامبر(ص) قبل از ولادت آن حضرت، نگاهی به نسب مطهر پیامبر(ص)، بشارت هایی که در هر ماه از دوران بارداری آمنه می آمد و معجزاتی که در این دوران به وقوع پیوست، وقایعی است که در این بخش پیگیر آن می شویم.  

نور محمدی
نور پاک محمدی را خداوند در آدم(ع) به ودیعه گذاشت تا در نسل خاصی از پدران و مادران منتقل شود. از روز اول خلقت، نور وجود پیامبر(ص) در پیشانی آدم و اجداد حضرت(ع) نمایان بود، و درخشش آن به حدی بود که مردم مبحوت می ماندند و علی آنرا جستجو می کردند.
این نور نسل به نسل منتقل شد تا به هاشم پدر عبدالمطلب رسید و درخشش بیشتری یافت. از آنجا که ظهور نور محمدی نزدیک شده بود هر جا که هاشم می رفت سنگ ها و کوهها ولادت پیامبر(ص) بشارت می دادند. مردم نیز از دیدن نور پیشانی هاشم متحیر می شدند ولی علت آنرا نمی دانستند.
پس از آن، نور پیامبر(ص) از هاشم به عبدالمطلب و از او به فرزندش عبدالله منتقل شد. هنگام تولد عبدالله نوری از صورتش ساطع شد که به آسمانها رسید، و از کودکی در پیشانی وی نورانیت عجیبی جلوه گر شد.
هر چه عبدالله به 20 سالگش نزدیک می شد نور پیشانیش درخشندگی بیشتری می یافت، تا آنجا که شب ها فضا را روشن می کرد. 

ازدواج عبدالله با آمنه
هنگامی که عبدالله به 25 سالگی رسید همراه پدر به خواستگاری بانویی رفتند که باید آخرین ودیعه گاه آن نور الهی باشد، و آمنه بنت وهب را برای این ازدواج انتخاب کردند.
پس از ازدواج، نور پیامبر(ص) از پیشانی عبدالله ناپدید شد و در پیشانی آمنه ظهور کرد. اکنون نورانیت این نور به درجه اعلی رسیده بود، چرا که هنگام ظهور نور محمدی پس از شش هزار سال انتظار نزدیک شده بود.
با انتقال نور پیامبر(ص) به آمنه، منادی در آسمان هفت گانه ندا داد:
«بشارت دهید که مادر احمد حامله گردید». در زمین و دریاها نیز این پیام پخش شد و همه موجودات از نزدیکی ولادت آن حضرت باخبر شدند. از سوی دیگر خداوند برای حفظ آمنه و فرزندش، ملائکه ای را برای وی موکل گردانید.  

وفات عبدالله
در نخستین ماهی که آمنه به پیامبر(ص) باردار بود، نامه ای از مدینه به عبدالمطلب رسید : «دخترت فاطمه در مدینه از دنیا رفته و ثروت بسیاری بر جای گذاشته است. هرچه سریعتر بیا که اموال وی در خطر است».
عبدالمطلب همراه پسرش عبدالله به مدینه رفتند و ده روز آنجا ماندند.هنگامی که قصد بازگشت به مکه داشتند عبدالله بیمار شد و بیماری او 15 روز طول کشید. مقدر الهی چنین بود که این پدر گرامی قبل از ولادت فرزند دنیا را وداع گوید و روی همچون ماه او را نبیند. این بود که روز شانزدهم عبدالله از دنیا رفت و فرزند و مادر را تنها گذاشت. سفر وی به مدینه در اول ماه بارداری آمنه و وفات او در ماه دوم بود.
عبدالمطلب در سوگ پسر جوانش چنان می گریست که برای دلداری او هاتفی از غیب ندا داد: «آن کس که خاتم پیامبران در صلب وی بود از دنیا رفت و کیست که مرگ را نچشد؟» سپس عبدالمطلب فرزندش را غسل داد وبه خاک سپرد و قبه ای بر قبر او ساخت و سپس به مکه بازگشت.
از سوی دیگر خبر وفات عبدالله به آمنه رسید. او با شنیدن خبر مرگ همسر جوانش که هنوز دو ماه از ازدواجشان نگذشته بود، گیسو پریشان کرد و بر صورت خود لطمه زد و گریبان چاک کرد و عزاداری بر پا نمود. زنان بنی هاشم را نیز دعوت کرد تا درعزای شوهرش نوحه بگویند و بگریند.
عبدالمطلب نزد عروسش آمنه آمد و او را آرام کرد و گفت: «ای آمنه، محزون مباش که نزد من مقامی عظیم داری، چرا که در وجود تو خاتم پیامبران است.» با این سخن عبدالمطلب، آمنه تسکین یافت و قلبش آرام گرفت. آ«گاه دو تاج که یادگار عبد مناف بود به او هدیه کرد تا خاطره عبدالله را زنده نگاه دارد.  

نسب پیامبر(ص)
اجداد بزرگوار پیامبر(ص) از آدم(ع) تا عبدالله، همه از ازدواج های پاک بودند و از صلب های مطهر به رحم های مطهره منتقل گشتند و هرگز نحاک جاهلیت در آنها راه پیدا نکرد.
بین پیامبر(ص) تا آدم(ع) چهل و پنج پدر فاصله است که نام آن دقیقاً ثبت شده است. نسب مبارک آن حضرت به طور متصل تا آدم چنین است:
محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرَّة بن کعب بن لوَیّ بن غالب بن فهر بن مالک بن نَضر بن خُزیمة بن مدرکة بن طابِخة بن الیاس بن مضر بن نزار بن مَعد بن عدنان بن اُدّ بن اُدد بن یسع بن همیسع بن سلامان بن نَبت حَمَل بن قیذار بن اسماعیل بن ابراهیم بن تارُخ بن ناخور بن سروغ بن هود بن اَرفَخشَد بن متوشلِخ بن سام بن نوح بن لَمَک بن ادریس بن مَهلائیل بن زبارِز بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم(ع).  

بشارت هادر ایام بارداری
در هر ماه از بارداری آمنه، پیامبری از پیامبران الهی نزد او ظاهر و بشارتی به وی می داد. خداوند نیز با فرستادن ندایی که هر ماه از آسمان شنیده می شد مردم را منتظر قدوم این فرخنده مولود می کرد:
بشارت دهید که هنگام تولد محمد به مبارکی نزدیک شده است.
کوها و درختان و آسمان نیز از شنیدن این خبر خوشحال بودند و به یک دیگر بشارت می دادند و می گفتند: «بدانید که آمنه به محمد باردار است»
آمنه می گوید: در دوران حمل، هرگز سنگینی فرزند را احساس نکردم و شنیدم شخصی می گوید:
تو به والاترین و بهترین مردم بادار شده ای؛ هنگامی که او را به دنیا آوردی نامش را «محمد» و «احمد» و «محمود» بگذار.  

ماه اول: بشارت آدم(ع)
از وقایعی که در ماه اول بارداری برای آمنه رخ داد، ظهور اولین پیامبر الهی بود. در نخستین ماه آدم(ع) ظاهر شد وفرمود: «ای آمنه! بر تو بشارت باد که به بهترین مردم حامله شده ای.»  

ماه دوم: بشارت ادریس(ع)و ندای مغفرت
در دومین ماه، خداوند دستور داد منادی در آسمان و زمین و در بین ملائکه ندا کند: «به برکت محمد، برای او و امتش طلب مغفرت کنید»
از سوی دیگر در این ماه حضرت ادریس(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: «تو حامل پیامبری گرانقدر و عظیم الشان هستی».  

ماه سوم: بشارت نوح و سجده شتر
از وقایع ماه سوم باداری، ماجذای شخصی بود که از شام به سوی مکه می آمد. در نزدیکی مکه شتر او سرش را به حالت سجده بر زمین گذاشت. آن مرد با چوب دستی شتر را می زد، اما حیوان سر خود را بلند نمی کرد. او با خود گفت: تا به حال شتری ندیده ام که این گونه از صاحب خود سرپیچی کند.
ناگهان هاتفی ندا داد: ای مرد حال که تو را اطاعت نمی کند، او را مزن، آیا نمی بینی که کوها و دریاها و درختان برای پروردگار سر به شجده گذاشته اند؟
او پرسید: ای صاحب صدا، سبب این سجده چیست؟ در پاسخ گفته شد:
ان شاء الله خواهی دید! اینکه سه ماه از خلقت پیامبر این امت در رحم مادر می گذرد! وای بر عبادت کنندگان بت ها از شمشیر او و یارانش!
آن مرد ساعتی صبر کرد تا شترش سر بلند کرد و سپس راه مکه را در پیش گرفت.
همچنین در ماه سوم حضرت نوح(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: تو به صاحب پیروزی ها باردار هستی. 

ماه چهارم: بشارت ابراهیم(ع) و سجده کودک
در چهارمین ماه معجزه ای دیگر ظاهر شد. زاهدی به نام حبیب که صومعه ای در بیرون مکه داشت، روزی به شهر آمد و هنگام بتزگشت کودکی را دید که پیشانی بر زمین گذاشته و در حال سجده است. او نزدیک رفت و خواس کودک را بردارد اما هاتفی ندا داد:
ای حبیب او را رهاکن! آیا مخلوقات خدا را در خشکی و دریا نمی بینی که برای تشکر از پروردگار سجده کرده اند، چراکه مادر محمد به او حامله است؟
از سوی دیگر در ابن ماه حضرت ابراهیم(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت پیامبری بلند مرتبه بر تو بشارت باد  

ماه پنچم: بشارت داود(ع) و محراب راهبان
در ادامه ماجرا، حبیب پس از یک ماه وارد مکه شدو نزد عبدالمطلب رفت و داستان آن کودک را برای او نقل کرد. عبدالمطلب گفت: این نام را کتمان کن که دشمنانی دارد.
حبیب به محل سکونت خویش بازگشت و دید صومعه می لرزد و آرام نمی گیرد. ناگهان بر دیوار محراب چنین نوشته ای را دید:
ای زاهدان و ای اهل صومعه ها، به پروردگار و محمد بن عبدالله ایمان بیاورید که قیام او نزدیک است. خوشا به حال کسی که به محمد ایمان بیاورد، و وای بر کسی که با او مخالفت کند.
این جمله در آن روز بر تمام محراب های صومعه ها و دیرها و کلیشاها نوشته شده بود و تمام راهبان و کشیش ها دیدند. حبیب با دیدن آن جملات گفت: این سخن را بر چشم و گوش می نهم، چرا که من مومن و مطیع پروردگارم و منکر حق نیستم.
از معجزات ماه پنجم آن بود که حضرت داود(ع) نرد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت صاحب صفات پسندیده بر تو بشارت باد.  

ماه ششم: بشارت اسماعیل(ع) و ندای درخت
اهل مدینه و یمن در زمان جاهلیت رسمشان بر آن بود که در اعیاد خود کنار درخت عظیمی به نام (ذات انواط) جمع می شدند.
در ششمین ماه بارداری آمنه، روز عیدی در کنار آن درخت جمع شدند و به شادی پرداختند. ناگهان فریادی وحشتناک از درخت شنیده شد که گفت:
ای مردم، به خدا و فرستاده او ایمان بیائرید. ای اهل یمن! ای اهل یمامه! ای اهل بحرین! ای عبادت کنندگان بت ها! ای سجده کنندگان بت ها! بدانید که حق آمد و باطل محو شد . به راستی باطل نابودشدنی است.
مردم از سخنان درخت ترسیدند و با تعجب و حیرت به منازل خود بازگشتند.
از سوی دیگر آمنه می گوید: در ششمین ماه بارداری در رویا دیدم که شخصی می گوید: ای آمنه تو به بهترین عالمیان باردار هستی. هنگامی که او را به دنیا آوردی محمد نام او گذار و مقام خود را از مردم پنهان کن.
همچنین در این ماه حضرت اسماعیل(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت مولود محترم بر تو بشارت باد.  

ماه هفتم: بشارت سلیمان(ع) و تزیین زمین
اکنون هفت ماه از بارداری آمنه می گذشت. در این ماه سواد بن قارب- که یکی از بزرگان مکه بود- نزد عبدالمطلب آمد و گفت: من دیروز بین خواب و بیداری دیدم که درهای آسمان باز است و ملائکه به همراه لباس ها و پارچه های رنگارنگ به زمین نازل می شوند و می گویند:
زمین را زینت کنید که میلاد احمد نزدیک شده است. او نوه عبدالمطلب و فرستاده خدا به زمین برای سیاه وسفید، سرخ و زرد، کوچک و بزرگ، مرد و زن است. او صاحب شمشیر برنده و تیر سهمناک است.
از ملائکه پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف است. عبدالمطلب به سواد گفت: رویای خود را کتمان کن و به کسی خبر نده، تا ببینیم چه اتفاقی پیش خواهد آمد.
از سوی دیگر در این ماه حضرت سلیمان(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت صاحب برهان بر تو بشارت باد.  

ماه هشتم: بشارت موسی(ع) و حرکت ماهی
بارداری آمنه وارد هشتمین ماه شد. در این ماه، ماهی عظیم الجثه ای در دریاها حرکتی کرد که در اثر آن امواجی بلند برخاست. او در آن حال گفت:
روزی که پروردگار مرا خلق می کرد به من دستور داد هنگامی که محمد متولد می شود برای او و امتش استغفار کنم. هم اکنون شنیدم که ملائکه ولادت او را به یکدیگر بشارت می دهند. لذا حرکتی کردم و برخاستم و تسبیح و تهلیل و تکبیر و ثنای پروردگار را آغاز کردم.
یکی از ملائکه به نام استحائیل گفت: آرام باش و استغفار کن، که ئلادت او نزدیک است.
همچنین در این ماه حضرت موسی(ع) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود: ولادت پیامبری کریم گوارایت باد.  

ماه نهم: بشارت عیسی(ع) و نزول ملائکه
در آخرین ماه بارداری آمنه، در آسمان غوغای دیگری برپا بود و تحولی در ستارگان پدید آمده بود. آنها در مکان خود استقرار نداشتند و حرکت می کردند و به یکدیگر نزدیک می شدند تا میلاد پیامبر(ص) را بشارت دهند. از یک ماه به شب ولادت مانده، منظره آسمان چنین بود.
در این ماه پروردگار به ملائکه فرمود) :بر زمین نازل شوید.) ده هزار ملک به زمین آمدند و هر کدام مشعل هایی در دست داشتند که بر آنها نوشته بود:
(لا اله الا الله، محمد رسول الله).
آنها با مشعل هایشان در بیابان های اطراف مکه توقف کردند و هاتفی ندا داد: این نور محمد است. عده ای خبر مشعل ها و شنیدن صدا را برای عبدالمطلب آوردند و او دستور به کتمان آن داد.
از سوی دیگر در این ماه حضرت عیسی نزد آمنه ظاهر شد و فرمود:
ولادت صاحب گفتار راستین و لسان فصیح بر تو بشارت باد.
این گونه نه ماه ایام بارداری آمنه سپری شد که هر روز آن معجزه ای بود و خداوند او و فرزندش را در پناه خود حفظ فرموده بود. 

 

مقدمه
همه انبیای الهی از ولادت و ظهور پیامبر(ص) خبر داده اند و در همه کتاب های آسمانی بشارت به ظهور حضرت آمده است و در تاریخ شش هزار ساله پیامبران، همه چشم انتظار آمدن اول شخص عالم بشریت بوده اند.
با انتقال نور محمدی به آمنه، خبر تولد قریب الوقوع این موعود از هر سو شنیده شد و مردم از آن آگاه شدند. آنچه در سرزمین یمامه و یمن و مکه رخ داد نزدیک ترین پیشگویی از این ولادت بود که داستان آنرا می خوانیم. 

پیشگویی سطیح کاهن در یمامه
در سرزمین یمامه کاهنی به نام سطیح زندگی می کرد که بسیاری از پادشاهان در مشکلات به او مراجعه می کردند. در روزهای اول ازدواج عبدالله و ماه اول بارداری آمنه، روزی سطیح به آسمان نگاه می کرد که بت منظره ای غیر عادی روبرو شد.
او دید ستارگان هنگام ظهر ظاهر شده اند و از آنها آتش و دود بالا می رود، و بعضی ستارگان با یکدیگر برخورد می کنند. لذا تعجب کرد و از غلامانش خواست هنگام شب او را بالای کوه بلندی ببرند.
شب هنگام سطیح را بالای کوهی بردند و او نورهایی درخشنده دید و گفت: مرا از کوه پایین بیاورید، زیرا این انوار را علامت هایی عظیم می بینم. از او پرسیدند:
ای سطیح زمین و آسمان را چگونه دیدی؟ پاسخ داد:
میبینم که نورهایی از آسمان به زمین نازل می شوند و گمان می کنم که مادر آن هاشمی به او باردار شده و ولادت آن مولود نزدیک است. اگر نزدیک شده باشد وای بر من!
سطیح تمام شب را به تفکر درباره آن نورها و ستارگان گذراند و فردای آن روز قوم خود را جمع کرد و گفت: «ای مردم! من امری عظیم میبینم، زیرا علاملتی آشکار شده اما خبر آن از من غایب است و هیج گونه اطلاعی درباره این نورها ندارم. اینک به دیگر کاهنان نامه می نویسم و از آنان نظر می خواهم»
او به کاهنان دیگر نامه نوشت و همچنین به کاهنی بزرگ به نام وَشَق نامه فرستاد و از او درباره آن نورها سوال کرد. وشق در پاسخ او نوشت: من نیز بعضی از آن علامات را دیدم، اما اطلاعی درباره آنها ندارم و چیزی برایم گفته نشده است. 

پیشگویی زرقاءِ کاهنه در یمن
در یمن ملکه ای به نام زرقاء می زیست که از بزرگترین کاهنان و ساحران بود. سطیح به او نیز نامه نوشت و دلایل بروز چنین علاماتی را در آسمان جویا شد. زرقا نامه را خواند و گفت: این نورها از آن عبدمناف و سبب شخصی به نام محمد است که پیامبر خواهد شد! سپس پاسخ نامه سطیح را اینگونه نوشت:
بدان که نازل شدن ستارگان از آسمان به دلیل نزدیک شدن آن هاشمی است. هنگامی که نامه مرا خواندی برخیز و به سوی مکه بشتاب که من نیز به آنجا می روم تا حقیقت امر را بدانم. در مکه به کمک یکدیگر حیله ای به کار می بندیم و نور این مولود را پیش از درخشیدن خاموش خواهیم کرد!
هنگامی که پاسخ زرقاء به سطیح رسید، باز سفر بست و گریه بسیاری کرد! سپس گفت: من به سوی آتشی می روم که در حال شعله گرفتن است. اگر توانستم آن را خاموش کنم به یمامه باز میگردم و اگر نتوانستم از هم اینک با شما خداحافظی می کنم، زیرا پس آن به شام می روم و در آنجا ماندگار می شوم تا بمیرم. 

پیشگویی سطیح در مکه
سطیح پس از خداحافظی با قوم خود از یمامه خارج شد و به سوی مکه حرکت کرد. هنگامی که وارد مکه شد به محلی رفت که عده ای از مردان قریش نشسته بودند. آنان از دیدن سطیح در مکه و بی خبر آمدن او تعجب کردند و گفتند: ای سطیح، چه امر عظیمی تو را به اینجا کشانده است؟! سطیح گفت: خاندان شما مبارک شده است!!
آنها سطیح را به خانه های خود دعوت کردند؛ ولی او در پاسخ گفت: من فقط افضل قریش از بنی عبد مناف را می خواهم که نام او عبدالمطلب و از نسل شجاعان است.
ابو جهل از این سخن بسیار ناراحت شد که در حضور او و عده ای دیگر از بزرگان قریش- که سطیح را دعوت کردند- چنین بی اعتنایی می کند و فقط عبدالمطلب را می خواهد که در آنجا حضور ندارد!
خبر آمدن سطیح به خاندان عبد مناف رسید و ابوطالب همراه برادرانش نزد سطیح که سایه کعبه نشسته بود آمدند. هنوز با کعبه فاصله داشتند که ابوطالب شمشیر گرانقیمت خود را به غلامش داد و گفت: این را از سوی من به سطیح هدیه بده. سپس نزد سطیح رفت و به او خوشامد گفت.
سطیح پاسخ وی را داد و گفت: ما قومی از بنی جمح هستیم. سطیح گفت:
نزدیک بیا و دست خود را بر صورت من بگذار.
ابوطالب نزدیک رفت و دست خود را بر صورت سطیح گذاشت. در این حال سطیح گفت:
تو صاحب اخلاق نیکو هستی و همان کسی هستی که غلامی فرستادی و برای من شمشیری هدیه آورد! شما خاندن بهترین مردم، و تو برادرت صاحب بهترین نسل ها هستید. بدمن شک تو عموی پیامبری هستی که در اخبار و کتب پیشینیان ذکر شده است. پس نسب خود را از من که شما را می شناسم پنهان مدار  

خبر از محمد و علی(ع) قبل از ولادت
پس از سخنان سطیح، ابوطالب گفت: ای پیرمرد، درباره شمشیر سخن صحیحی گفتی و پس از آن اوصاف خوبی ذکر کردی، دوست داریم از آنچه در این زمان اتفاق می افتد و برما خواهد رفت خبر بدهی،
سطیح به عبدالله اشاره کرد و گفت: از نسل این شخص به زودی پیامبری مبعوث می شود که به سوی خدا دعوت می کند، و شخصی او را یاری خواهد کرد که پسرعمویش است. بدون شک پدر آن پسر تو هستی!
مردم به سطیح گفتند: ای پیرمرد دوست داریم صفات این پیامبر را برایمان شرح دهی. سطیح اوصاف پیامبر(ص) را شرح داد و از جمله گفت: نام او در تورات و انجیل معروف است و در آسمان احمد و در زمین محمد نامیده می شود.
ابوطالب گفت: ای سطیح، آن شخصی که گفتی او را کمک خواهد کرد و از نظر خویشاوندی قرابتی نزدیک با وی دارد، توصیف کن. سطیح صفت های امیرالمومنین(ع) را برشمرد و او را شیری شجاع توصیف نمود و وصایت وی را برای پیامبر(ص) بر همگان توضیح داد. سپس گفت: نام او در تورات(برئیا) و در انجیل (ایلیا) و در عرب (علی) می باشد.
آنگاه لحظه ای متفکر باقی ماند و سپس به ابوطالب گفت: «ای مرد بزرگوار! دست خود را دوباره بر صورت من بگذار» ابوطالب دستش را بر صورت سطیح گذاشت، و او این بار نام ابوطالب و عبدالله را بدون آنکه به وی گفته باشند به وی خبر داد و گفت:
ای ابوطالب، دست برادرت عبدالله را بگیر که ستاره سعادت شما طلوع کرده است. بشارت دهید که شما دو نفر والاترین مقام را دارید، چرا که محمد فرزند برادرت و علی فرزند توست! 

اعتراض ابوجهل
این مژده سطیح به سرعت درتمام قریش پخش شد. در این میان سخنان او بر ابو جهل بسیار گران آمد و فریاد زد:
ای مردم، این اولین باری نیست که بنی هاشم در قبیله قریش از ما بالاتر قرار می گیرند! شنیدید که سطیح در مورد ظهور آن پیامبر و وزیرش که دین ما را فاسد می کنند چه سخنانی گفت.
در این حال ابوطالب سخن ابوجهل را قطع کرد و در بین مردم ایستاد و با صدای بلند گفت:
ای قریشیان، شک را از خود دور کنید و آنچه شنیدید انکار نکنید، چرا که همه می دانند ما از نظر مقام بالاترین هستیم و به دست ما چاه زمزم حفر شده است. به خدا قسم سطیح دروغگو نیست و سخنان او برهان و دلیلی دارد.
سپس دستور داد سطیح را به خانه او ببرند و مورد تکریم و احترام قرار دهند.  

توطئه ابوجهل
تا فردای آن روز، سخنان سطیح بین مردم مکه پخش شد. با اولین نشانه های صبح، ابوجهل از خانه خارج شد و نزدیکان خود از قریش را جمع کرد و به سوی محلی که همه در آنجا جمع می شدند دفت.
هنگامی که خورشید بالا آمد مردم بسیاری جمع شده بودند. ابوجهل که موقعیت را مناسب دید برخاست و فریاد زد:
ای مردم، آیا راضی می شوید که ادیان شما از بین برود؟ به خدا قسم بردن صخره ها به دریاهای دوردست آسانتر از آن است که سطیح خبر مبعوث شدن پیامبری را به ما دهد که دین اجدادمان را فاسد می کند! اگر شما به این سخن راضی می شوید پس من با شما کاری ندارم و از سرزمینتان خارج می شوم، چرا که دوری گزیدن از شما که ننگ را برمی گزینید بهتر از زندگی با شماست.
سپس از میان جمع خارج شد وبه سوی بیابان های اطراف مکه رفت! دوستان و نزدیکانش نزد او رفتند و گفتند: «تو بزرگ ما هستی! هر چه رای تو باشد ما نیز قبول داریم » ابوجهل که منتظر این جمله بود بازگشت و گفت:
(من مصلحت را در آن می بینم که به خانه ابوطالب بروید و او را درباره سطیح مورد مواخذه قرار دهید و به او بگویید: یا سطیح را به ما تسلیم کند و یا از سرزمینمان خارج کند. اگر هیچ کدام را قبول نکرد حکم کننده بین ما شمشیر و مرگ خواهد بود)  

مقابله با ابوجهل
در همان حال به ابوطالب خبر رسید که ابوجهل در جمع دوستان و نزدیکانش بر علیه تو و سطیح چنین سخن می راند. لذا به کسانی که نزد او بودند گفت: شمشیرها را بردارید و آماده جنگ شوید.
سپس برخاست و به سوی مکانی که ابوجهل مردم را جمع کرده بود رفت.
تا ابوطالب از دور دیده شد، از هیبت او زبان های مردم لال شد و هر ایستاده ای بر جای خود نشست ابوطالب نزدیک شد و مردم را کنار زد و جلو رفت تا در وسط جمعیت ایستاد. آنگاه با صدا بلند گفت:
ای ساکنین زمزم و صفا، ای ساکنین ابو قبیس و حرا، کدامیک از شکاست که از بنی عبدالمطلب بدگویی می کند؟ بدانید شخصی مبعوث خواهد شد که در تمام کتب انبیا تورات و انجیل توصیف شده است. او متولد خواهد شد و هرگز در زمانش شخصی مانند وی نخواهد بود. آن پیامبر فرستاده خداوند است که نور در او موج می زند.
سپس به سوی کعبه رفت و تمام مردم پشت سر او به راه افتادند، جز ابوجهل که با ذلت و خواری بر جای خود ایستاده بود. هنگامی که ابوطالب به کعبه نزدیک شد گفت:
ای خدای کعبه و حرم، در علم تو نوشته شده که شرافتی بر شرافت های ما بیفزایی و عزتی دیگر بر عزت های ما اضافه کنی، به وسیله آن پیامبری که سطیح به ما بشارت داد. خداوندا، دلیل برهان آن را زودتر بر مردم ظاهر کن و حیله دشمن را از ما دور گردان.  

خبر سطیح از نبوت پیامبر(ص)
آنگاه ابوطالب کنار کعبه نشست و مردم نیز گرد او نشستند. شخصی به نام «منبه بن حجاج» از جا برخاست و فریاد زد:
ای ابوطالب عزت خود را ظاهر کردی و نور خود را بر ما افشاندی. همه می دانند که تو صاحب شرافت هستی و تمام روسای قبایل این فضایل تو را می دانند. از تو با این مقام بعید است که آنچه کاهنان می گویند قبول کنی، چرا که می دانی آنان از یاران شیطانند و دروغ و بهتان برای ما می آورند! بر توست که او را به ما تحویل دهی یا نشانه ای از آنچه گفت ظاهر کنی، چرا که نبوت دلایل و آثاری دارد که بدون آنها هیچ عاقلی آن را قبول نخواهد کرد.
ابوطالب با شنیدن سخن او، برای اینکه به مردم نشان دهد اخبار سطیح به عنوان یک پیشگویی درست است، دستور داد وی را حاضر کردند. هنگامی که سطیح آمد به مردم گفت:
ای قریشیان، اختلاف شما زیاد شده و قلب هایتان سخنان ناروا بر خود دارد. با زبانتان آل عبدمناف را در آنچه می گویند تکذیب می کنید و هنگامی که سخن صحیح می گویند آنها را ملامت می کنید! شما سراغ من فرستادید تا از دلایل نبوت بپرسید و درباره پیامبر طاهر و پاکیزه که شکننده بت ها و ذلیل کننده کاهنان و ساحران است سخن بگویید. به خدا قسم ما هرگز با ظهور او خوشحال نخواهیم شد، چرا که کاهنان هنگام ولادت او از مقام خود سقوط می کنند، اما من با جرات می گویم: هنگامی که او به دنیا بیاید، سطیح هیچ دلیلی برای زندگی نخواهد داشت و در آن روز درخواست مرگ خواهد کرد و آن درخواست نزدیک است.
اینک همسرانتان را بیاورید تا عجیب تر از عجیب را نشانتان دهم که هرگز در آن دروغ نیست. زنان را از مقابل من عبور دهید تا به شما نشان دهم کدامیک به محمد باردار است. 

خبر از بانوی حامل ختم نبوت
با سخن سطیح همه مردم همسرانشان را آوردند، اما ابوطالب نزد عبدالله آمد و گفت: (همسر خود را بیرون میاور.) و خود نیز فاطمه بنت اسد را نیاورد.
آنگاه تمام زنان را از مقابل سطیح گذشتند و سطیح به آنها نگاه می کرد. وقتی همه آنها را دید هیچ سخنی نگفت و سکوت کرد.
معاندان که در پی بهانه ای بودند گفتند: ای سطیح، زبانت لال شده و گمان خود را اشتباه می پنداری! سطیح نگاهی به آسمان کرد و گفت:
به خدا قسم، سخن من هرگز اشتباه نخواهد شد. قسم به کعبه، دو نفر از زنانتان را نیاورده اید که اولی به محمد باردار است و دومی فرزندی به دنیا خواهد آورد که نام او امیرالمومنین علی خواهد شد. و اوست آقای اوصیا و وارث علوم انبیا.
هنگامی که سطیح این سخن را گفت، ابوطالب به همراه عبدالله به منزل رفتند و آمنه و فاطمه را آوردند. وقتی نزد سطیح رسیدند، او گریه کرد و به آمنه اشاره نمود و با صدای بلند به ابوطالب گفت: «ای صاحب شرافت، به خدا قسم این زن باردار به پیامبر است.»
هنگامی که آمنه نزدیک شد سطیح پرسید: آیا حامله نیستی؟ پاسخ داد: بلی.
در آن هنگتم سطیح به قریش گفت:
اینک قلب من آرام گرفت. این زن سیده زنان عرب و عجم است، چرا که او حمل کننده بهترین مردم است. وای برعرب از این فرزند که ولادت او نزدیک شده و هرکس با او مخالفت کند کشته می شود. خوشا به حال آن کس که به رسالت و نبوت وی ایمان بیاورد.
سپس نگاهی به فاطمه بنت اسد انداخت و فریادی زد و از هوش رفت! او را به هوش آوردند و دیدند گریه می کند و با صدای بلند می گوید:
به خدا قسم این فاطمه بنت اسد است. اوست مادر امامی که بت ها را می شکند و اوست مادر امیری که شجاعان را می کشد، و آن فرزند به امیرالمومنین علی نامیده خواهد شد. چه بسا چشمانم می بیند قهرمانانی که با شمیشیر او بر زمین افتاده اند. بدانید که او پسرعموی همین پیامبر است که بر آن دو صلوات خداوند باد.