دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

درس اخلاق آیت‌الله قرهی

چرا عده‌ای در نماز کسل هستند؟/ رمز عبادات طولانی با جسم نحیف

آیت‌الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در باب مباحث «سرالصّلوة»‌ می‌فرماید: این‌هایی که می‌بینید در نماز کسلند، تن به نماز نمی‌دهند و در خلوت جسمشان حال آن نماز را ندارد، برای این است که قلبشان مطیع نشده است.

خبرگزاری فارس: چرا عده‌ای در نماز کسل هستند؟/ رمز عبادات طولانی با جسم نحیف 
 

به گزارش خبرگزاری فارس، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه خلاق خود که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد به موضوع «ایمان» با محوریت «اگر اطاعت در جامعه‌ای کم شود، گناه زیاد خواهد شد» پرداخت که مشروح ‌آن در ادامه می‌آید:

*مقام چشم مطلق!

عَن امیرالمؤمنین، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع): «إِذَا قَلَّتِ‏ الطَّاعَاتُ‏ کَثُرَتِ السَّیِّئَات‏» .

بیان کردیم: مؤمن در مقام ایمان، به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی است. وجود مقدّس پیامبر عظیم‌الشّأن(ص)، برای ایمان، ده رکن را تبیین فرمودند که اوّلین آن، معرفت و دوم، طاعت است «الْإِیمَانُ‏ فِی‏ عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ‏» .

در جلسه قبل بیان شد: آن‌ قدر این چشم گفتن از ناحیه عبد، شیرین و گوارا است که پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(ص) فرمودند: نور چشم است. این تعبیر، تعبیر عجیبی است. متخلّقین به اخلاق الهی، این نور چشمی را دارند. به قدری این طاعت، مهم است که فرمودند: «الطَّاعَةُ قُرَّةُ الْعَیْن‏» .

اتّفاقاً اگر عبد در طاعت، رشد کند؛ عالم، عالم اخلاقی می‌شود. پیامبر عظیم‌الشّأن(ص) فرمودند: این عبادات، موقعی معنا می‌دهد که بنده به هر چه مِن ناحیه‌الله تبارک و تعالی است، تن بدهد. به تعبیری جداکردنی نیست و باید به هر چه از جانب خدا می‌آید، تن دهیم. گاهی مِن ناحیه‌الله تبارک و تعالی، به ظاهر خیر می‌آید، گاهی هم به ظاهر، شرّ می‌آید. البته به لفظ «ظاهر» دقّت کنید؛ چون هر دو یکی است، «عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم‏» .

عبد در مقام طاعت و بندگی حضرت حقّ، چشم مطلق می‌شود. دیگر برای او مهم نیست که امروز در صحّت است یا مریضی؛ امروز در ثروت است، یا فقر؛ امروز به ظاهر در عزّت است، یا به تعبیر عامیانه خوار است؛ هیچ‌کدام از این‌ها برای او مهم نیست. فقط چشم مطلق است؛ پسندم آنچه را جانان پسندد.

*ثمره وجودی کم شدن اطاعت در جامعه؛ زیاد شدن گناه است!

اگر این طاعات زیاد شد، عالم، عالم اخلاقی می‌شود. چون امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) می‌فرمایند: «إِذَا قَلَّتِ‏ الطَّاعَاتُ‏ کَثُرَتِ السَّیِّئَات‏». ارتباط اخلاق با طاعت چه ارتباطی است؟ فرمودند: هر موقعی طاعات، کم شد؛ گناهان زیاد می‌شود. اگر اطاعت از فرامین ذوالجلال و الاکرام، انبیاء، ائمّه معصومین و اولیاء خدا کم شد؛ ثمره وجودی‌اش این می‌شود که گناه و سیّئه زیاد می‌شود.

حرف خیلی عجیبی است. معلوم است وقتی سیّئه در جامعه زیاد شد؛ یعنی بداخلاقی‌ها، پلشتی‌ها، پستی‌ها و زشتی‌ها زیاد می‌شود و انسان، از مقام انسانیّت دور می‌شود. دیگر جامعه، امنیّت اجتماعی و اقتصادی ندارد. اصلاً دیگر آن جامعه، جامعه‌ای نیست که بتوان اسم آن را اجتماع گذاشت. گرگانی هستند که به جان هم می‌افتند.

*رابطه احساس نیاز و طاعت!

این‌قدر مهم است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «مَنِ‏ احْتَاجَ‏ إِلَیْکَ کَانَتْ طَاعَتُهُ بِقَدْرِ حَاجَتِهِ‏ إِلَیْک وَ الاجتماعُ مجتمعٌ بِالطّاعة‏»، این روایت هم خیلی عجیب است. وقتی سیّئه زیاد شد، اجتماع هم از بین می‌رود. چون وقتی طاعات کم شد، سیّئه زیاد می‌شود. حضرت می‌فرمایند: کسی که به تو نیاز پیدا کند، اطاعتش از تو به اندازه نیازی است که به تو دارد.

اگر فهمیدیم نیاز ما به پروردگار عالم یک نیاز همیشگی است، طاعتمان هم زیاد می‌شود که عبد، همیشه این‌گونه است. بیان کردیم که حلاوت بندگی برای عبد همین است که عبد بودن را می‌چشد و وقتی هم عبد شد، دیگر اصلاً دوست ندارد آقا باشد. چون عبد بودن برای او شیرینی دارد که در جلسات گذشته به این حلاوت العباد اشاره کردیم.

عبد بما هو عبد وقتی در مقام بندگی قرار گرفت، مطیع محض می‌شود. اینجا امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: چقدر احساس نیاز به خدا می‌کنید؟ کسی که به توی انسان نیاز پیدا کند، همان‌قدر مطیع تو می‌شود. لذا این خیلی مهم است که انسان دائم به خودش این تذکار را بدهد که من همه وجودم، نیاز است.

اتّفاقاً قرآن کریم و مجید الهی یک دلیل طغیان را این ‌طور می‌فرماید که انسان، احساس می‌کند که مستغنی شده است. یعنی در حقیقت، هیچگاه مستغنی نمی‌شود، امّا وقتی چنین احساسی داشت، طغیان می‌کند، «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»، یعنی آن کسی هم که احساس استغنا می‌کند، همه وجودش نیاز است، ولی آن‌قدر گرفتار شده است که باور ندارد خودش نیازمند مطلق است. فکر می‌کند همه از ناحیه خودش است. مثلاً مدام می‌گوید: این فکر من بود که توانستم این کار را انجام دهم، من بودم، من توانستم و ... . درست در آن اوجی که مدام بالا می‌رود و احساس استغنا می‌کند، اگر خدا او را دوست داشته باشد و به او لطف کند و مشمول «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدا» نباشد که به حال خود واگذار شود؛ همان لحظه اوج به او نشان می‌دهند که تو هیچ هستی! مثلاً یکی در ثروت، یکی در علم، یکی در فکر، یکی در جریان سیاسی است و احساس می‌کند مستغنی شده و می‌گوید: من بلد هستم که چه کنم؛ امّا به تعبیری همان سر به زنگاه پروردگار عالم به او نشان می‌دهد که تو نیازمند مطلق هستی و این تصور، تصوّر باطلی بود که فکر می‌کردی مستغنی شدی.

اگر انسان، این احساس نیازمندی دائمی را داشته باشد، دیگر طغیان نمی‌کند. آن‌ وقت این احساس نیازمندی دائمی، این خصوصیّت را دارد که اطاعت می‌آورد. هرچه از این احساس نیاز دور شد، اطاعتش هم کم می‌شود. این مطلبی که در ابتدای بحث بیان شد که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «إِذَا قَلَّتِ‏ الطَّاعَاتُ‏ کَثُرَتِ السَّیِّئَات‏»، خیلی مهم است. هر چه طاعات کمتر شود، گناه و سیّئه زیاد می‌شود. چون وقتی احساس نیاز کردی، طاعت می‌کنی؛ این‌ها به هم گره خورده است. امّا اگر احساس کردی خودت هستی و مدام می‌گفتی: منم، فکر من است، من بودم که توانستم دو تا را چهار تا کنم، من بودم که توانستم اموالم را زیاد کنم، فکر من بود؛ طاعت هم نخواهی کرد. امّا انسان باید کمی تأمّل کند که به این فکر هم نیاز دارد، اصلاً چه کسی این فکر را به او داده است؟! لذا اگر دائم این نیاز را داشته باشد، اطاعت می‌آورد.

*رمزگشایی اینکه چرا اولیاء خدا دائم در حال طاعت پروردگار عالم هستند

می‌فرمایند: «مَنِ‏ احْتَاجَ‏ إِلَیْکَ کَانَتْ طَاعَتُهُ بِقَدْرِ حَاجَتِهِ‏ إِلَیْک‏». این روایت هم بسیار عجیب، غوغا و محشر است. لذا اگر ما هم نیازمند پروردگار عالم باشیم، به قدر نیازمان، طاعت می‌کنیم.

پس می‌توان یک رمزگشایی کرد و آن، اینکه چرا اولیاء خدا دائم در طاعت پروردگار عالم هستند؟ چرا عرفای عظیم‌الشّأن همیشه عبد و مطیع خدا هستند؟ دلیلش این است که بیش از همه احساس نیاز می‌کنند. حرف بسیار زیبایی است. هر چه بیشتر احساس نیاز کردیم، بیشتر اطاعت می‌کنیم. امّا آنجایی که انسان، احساس استغنا کند، می‌بازد.

برای همین است که بارها بیان کردم که هر کس ولو به لحظه‌ای تصوّر کند، کسی شده است؛ همان لحظه، لحظه سقوط اوست - قبلاً هم تأکید داشتم که این مطلب را دقیقاً با همین عنوان آن را به عنوان کد اصلی مراقبه به ذهن خود بسپارید - وقتی انسان تصوّر می‌کند کسی شده است، یک مطلبش این است که احساس می‌کند نیاز ندارد.

لذا اگر از ما سؤال کردند که چه می‌شود انسان به این مرحله می‌رسد که تصوّر می‌کند کسی شده است؟ باید گفت: طبق فرمایش امیرالمؤمنین(ع)، او احساس می‌کند نیازش همین‌قدر بود و دیگر نیازی ندارد.

محال است که یک عارف بالله آن هم در کبر سن بگوید: دیگر من نیازی ندارم و راه را رفتم. اتّفاقاً هر چه سیر سلوکی آن‌ها بیشتر می‌شود، احساس نیازشان به پروردگار عالم هم بیشتر است، برای همین بیشتر اطاعت می‌کنند. لذا از اینکه چرا این اولیاء الهی در این وادی قرار گرفتند، رمزگشایی شد.

*مطیع‌ترین مردم، عاقل‌ترین مردم است!

البته تعداد این‌ عبّاد حقیقی هم کم است و بیان فرمودند: «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور» . گفتند: «شکور» یعنی همان اهل اطاعت که قلیل هستند. یعنی آن بندگانی که مطیع محض هستند و وقتی به آن‌ها می‌گویند: این کار را انجام نده، می‌گویند: چشم. بعد هم بگویند: حالا انجام بده، باز هم می‌گویند: چشم. بنشین، چشم. قیام کن، چشم. برو، چشم. بیا، چشم.

این، همان مطلبی است که در اولین روایت اصول کافی، در باب عقل، بیان شده که وقتی پروردگار عالم، عقل را خلق کرد؛ به عقل بیان فرمود: برو، گفت: چشم. گفت: برگرد، گفت: چشم. بعد به جهل گفت: برو، رفت. گفت: برگرد، نیامد.

لذا یک نکته دیگر را به عنوان رمزگشایی بیان کنم و آن، اینکه معلوم می‌شود آن‌هایی که چشم مطلقند، عقل مطلقند؛ خلاف آن چیزی که بعضی تصوّر می‌کنند و می‌گویند: مگر انسان، عقل ندارد که مدام بگوید: چشم.

عجبا! أسفا! اتّفاقاً آن‌هایی که عقل دارند، می‌گویند: چشم. همان‌طور که خلقت خود عقل، به فرمان ذوالجلال والاکرام رفت و به فرمان ذوالجلال والاکرام برگشت، این خیلی مهم است.

آن که عقل دارد، مطیع‌تر از همه است. هر کس عقلش تا این درجه بالاتر رفت، معلوم است نسبت به دیگران مطیع‌تر است. لذا این‌ها چشم مطلق می‌شوند.

پس معکوس فرمایش حضرت «إِذَا قَلَّتِ‏ الطَّاعَاتُ‏ کَثُرَتِ السَّیِّئَات‏» این می‌شود که هر چه طاعات زیاد می‌شود، گناه کمتر می‌شود. حضرت فرمودند: موقعی که طاعات کم می‌شود، سیّئات و ذنوب در جامعه بشری زیاد می‌شود. لذا عکسش هم این است که هر موقع اطاعت زیاد شد، گناه کمتر می‌شود.

لذا ارتباط این اطاعت با اخلاق که جامعه بشری متخلّق به اخلاق الهی شود، همین است. چون انسان در این طاعات رشد می‌کند و خلاف اینکه بعضی می‌گویند: مگر انسان عقل ندارد که مطیع باشد؛ عقلش، شکوفا می‌شود. خدا گواه است آن‌ها که نسبت به حضرات معصومین(ع) مطیع بودند، در عقل بودند.

بعضی از اولیاء خدا یک تعبیری در مورد مالک اشتر دارند که می‌گویند: «هو أعقل النّاس بعد إمامه فی زمانه» او عاقل‌ترین انسان‌ها بعد از امامش در زمان خودش بود. چون مالک مطیع محض بود. تا سر خیمه‌گاه پلیدی‌ها، پستی‌ها و پلشتی‌ها رفته، اگر او را بکشد، تمام است و جامعه بشری راحت می‌شود. امّا امام فرمود: برگرد، گفت: چشم. این‌طور نبود که توجیه نفسانی کند و بگوید: حالا اجازه بده دو دقیقه دیگر برگردم، یا اینکه بگوید: اصلاً این حرف را نشنیده می‌گیرم و پنج دقیقه دیگر کار تمام است و با این کار من، خود امام هم خوشحال می‌شود که معاویه و عمرو‌بن‌عاص را قلع و قمع کنم.

همه حتّی محافظینشان هم فرار کرده بودند و خود مالک می‌گوید: صدای نفس، نفس زدن این دو خبیث را می‌شنیدم؛ یعنی این‌قدر نزدیک شده بود، امّا تا امام فرمود: برگرد، گفت: چشم. این‌طور نبود که بگوید: می‌کشم، امام را هم خوشحال می‌کنم، ابداً.

لذا این هم یک کد دیگر است که اولیاء خدا اجازه نمی‌دهند در بحث طاعت، لحظه‌ای توجیهات نفسانی آن‌ها را از طاعت باز دارد. حالا اگر کسی این‌ نکات را نمی‌فهمد، نفهمد، ما چه کار کنیم؟! ما فرمایشات بزرگان را می‌گوییم. آن‌ها که خودشان اهل طاعت شدند، این را می‌فهمند که ما چه می‌گوییم، امّا کسی که نمی‌فهمد، إن‌قلت و اشکال می‌آورد.

گاهی انسان به جایی می‌رسد که می‌گوید: من هم بالاخره برای خودم نظری دارم، امّا اهل طاعت چون عبدند؛ هیچ موقع برای خودشان محلّی از اعراب قائل نیستند.

بعد می‌فرمایند: اجتماع به همین طاعت، مجتمع است؛ یعنی اگر طاعت در جامعه بشری زیاد شد، اتّحاد و اجتماع آن‌ها به عنوان جامعه وجود دارد و إلّا هر کسی، فردی برای خودش است. البته صورت ظاهرش در جامعه است، امّا معنی حقیقی جامعه این است که یک چیزی آن‌ها را پیوند می‌دهد که همه آن‌ها یک دست می‌شوند - یک بار به فضل الهی، این مطلب را حسب روایات شریفه برای شما مفصّل بیان می‌کنم -

بعد مثال می‌زنند، می‌گویند: مثلش، مثل نماز جماعت است که مثلاً همه با هم به رکوع بروند. می‌دانید مستحبّ است که همه با هم آماده باشند و بعد از این‌که امام جماعت «اللّه اکبر» گفت، - چون وقتی دارد اقامه می‌گوید، خودش یک نوع آمادگی است و با بیان «قد قامت الصلوة» دیگر همه بلند می‌شوند - بلافاصله همه با هم «اللّه اکبر» بگویند، طوری که حتّی صدایی، بعد و یا زودتر از آن، ولو به لحظه‌ای هم نباشد.

لذا حتّی در باب عبادی هم می‌گویند: این ‌طور هماهنگ و یکسان باشید. امام که رکوع رفت، شما بلافاصله با هم رکوع بروید. امام که بلند شد، بلافاصله همه با هم بلند شوید. امام که به سجده رفت، بلافاصله همه با هم به سجده بروید، نه یکی جلوتر و نه یکی عقب‌تر؛ چون در غیر این صورت، این جماعت نمی‌شود. آن‌وقت معلوم می‌شود که خود این قضیّه، یک محوری به نام امام دارد که هادی الهی است و همه با هم از او تبعیّت می‌کنند.

لذا اگر خوبی‌ها و آن‌چه که نیکی و از حسنات درونی هست، به نام اخلاق، در جامعه رشد کند و همه مطیع این اخلاق شوند؛ آن وقت جامعه وجود دارد و إلّا فرد فرد آن‌ها گرگانی‌ هستند که به جان هم می‌افتند، ولو به صورت ظاهر در یک جامعه آمده‌اند، امّا آن جامعه، جامعه حقیقی نیست. لذا منشأ جامعه هم اخلاق است.

این‌قدر مهم است که برای این ‌که این طاعت را به ما یاد بدهند، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: از مافوق خودت اطاعت کن، تا پایین‌دستی هم از تو اطاعت کند؛ یعنی این سلسله مراتب اطاعتیه را ولو به صورت ظاهر باشد، رعایت کنید. می-فرمایند: «أَطِعْ‏ مَنْ‏ فَوْقَکَ‏ یُطِعْکَ مَنْ دُونَک‏» به عنوان مثال یعنی از پدر و مادر خودت اطاعت کن تا بعداً فرزندت از تو اطاعت کند.

یک ولیّ خدایی با اینکه بچّه‌های خوبی هم داشت، امّا یک موقعی مثلاً بلافاصله خودشان کار را انجام نمی‌دادند و باید مدام می‌گفت: آقا! این کار یادتان نرود و ...؛ به بچّه‌هایشان می‌فرمود: ما که برای پدر و مادرمان این‌طور بودیم، این شدیم که شما، بچّه‌هایمان هستید، وای به بچّه‌های شما که چه خواهند شد؟!

لذا مقام طاعت همین‌طور است که اگر خراب کردیم، مدام پایین‌تر می‌آید. اگر انسان مطیع فرمان ولیّ خدا و معصوم نشد، طبیعی است کسی هم دیگر مطیع فرمان او در جامعه نمی‌شود. یعنی وقتی مطیع فرمان خدا نباشی، کسی از تو فرمان نمی‌برد. مافوق ما معصوم و پروردگار عالم است که باید از آن‌ها تبعیّت کنیم تا زیردستی‌هایمان از ما تبعیّت کنند.

لذا ببینید خود معصومین(ع) در مقام اطاعت چگونه هستند. با این‌که این‌ها خلقت نوریّه‌اند - که در آن بحث بیست و هشتم صفر، راجع نور لولاکیّه مطالبی را بیان کردیم که غوغا بود - و به قالب جسم آمدند، امّا شکی نیست مطیع‌ترین افراد به پروردگار عالم در جامعهکه درصدر همه اهل طاعت می‌باشند؛ معصومین هستند.

لذا اگر مطیع پدر و مادر شدی، تمام است و فردا دیگران هم در زندگی، کار و اجتماع از تو اطاعت می‌کنند، امّا اگر مطیع نبودی، گرفتار می‌شوی.

*چرا یک عدّه در نماز، کسل هستند؟

منشأ خود این طاعت از پروردگار عالم، طاعت از معصوم و همین چشم گفتن - که اسّ و اساس، اخلاق است - ؛ آن‌جاست که در مرحله نخست، قلب، مطیع شود؛ بعد آن‌وقت اعضاء و جوارح مطیع می‌شوند. لذا اگر قلبی مطیع نشد، اعضاء و جوارح هم مطیع نمی‌شوند.

یک جمله‌ای بیان کنم که خیلی عالی است: آیت‌الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در باب مباحث «سرالصّلوة»‌ خود تبیینی دارند که خیلی عالی است. می‌فرمایند: این‌هایی که می‌بینید در نماز کسلند (همان « کُسالى‏» که پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی بیان می‌فرمایند)، تن به نماز نمی‌دهند، بعضی مواقع نعوذبالله کاهل نماز هستند و در خلوت، جسمشان حال آن نماز و صلاه حالیّه‌ای را که انسان را به پروردگار عالم اتّصال می‌دهد و او را به معراج حقیقی «الصلاة معراج المؤمن» می‌رساند، ندارند؛ برای این است که قلبشان مطیع نشده است.

برای همین است، با اینکه خودش هم می‌داند نمازی که دارد به تنهایی می‌خواند، پنج دقیقه و نهایتاً ده دقیقه، یک ربع بیشتر طول نمی‌کشد، امّا حال همین ده دقیقه و یک ربع را ندارد، ولی حاضر است چند ساعت پای فیلم‌ها بنشیند و ... . لذا می‌فرمایند: دلیلش قلبش است. قلبی که مطیع نشد، جسمش هم در مقام اطاعت نمی‌آید.

*کلیدواژه ورود در اطاعت از باب جسم

لذا امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) در یک روایت رمزیّه که رمز اطاعت در آن بیان شده، می‌فرمایند: «مَنْ‏ تَوَاضَعَ‏ قَلْبُهُ‏ لِلَّهِ لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه‏» ببینید این دو چگونه به هم گره خورده است! می‌فرمایند: کسی که قلبش نسبت به پروردگار عالم، تواضع و خشوع پیدا کرد؛ بدنش هم از طاعت الهی خسته نمی‌شود.

قلب جایگاهی است که حرم الله است. لذا آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی در کتاب شذرات‌المعارف می‌فرمایند: قرآن مجید به عنوان کتاب الله از عرش الرّحمن نازل شده است و مستقرّ آن، عرش قلوب مؤتلفه انسان است. بعد می‌فرمایند: این عرش قلوب مؤتلفه، خودش به عنوان متخلّق بودن است. چون آنچه از عرش الرّحمن نازل می‌شود، کلّش اخلاق است، هم «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ»، اخلاق است و هم  «رُحَماءُ بَیْنَهُم‏» اخلاق است. لذا آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی می‌فرمایند: این مکانی که مستقرّ است، آن اخلاق انسان در عرش متخلّق می‌شود و بعد می‌فرمایند: برای همین است که پیامبر فرمودند: «تخلّقوا باخلاق اللّه». ایشان، توصیف خیلی عجیبی دارند، غوغاست!

لذا این قلب است ولی ایشان، عنوان عرش به آن می‌دهند. هر که قلبش در برابر فرامین پروردگار عالم متواضع شد، یعنی پذیرفت که هر چه او گفت، بگوید: چشم؛ معلوم است که دیگر جسمش هم مطیع می‌شود. لذا کلیدواژه ورود در اطاعت از باب جسم، قلب است. اگر قلب متواضع شد، در برابر پروردگار عالم تواضع پیدا کرد و هر چه او گفت، پذیرفت «مَنْ‏ تَوَاضَعَ‏ قَلْبُهُ‏ لِلَّهِ»؛ معلوم است که این جسم هم دیگر متواضع می‌شود و در برابر طاعت پروردگار عالم هیچ سختی‌ای برایش به وجود نمی‌آید، «لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه‏» یعنی هیچ موقع احساس خستگی نمی‌کند. بچه‌های جبهه داشتند یک تعبیری که می‌گفتند: کی خسته است؟ دشمن. لذا بعد از تواضع قلب، بدن هم هیچ احساس خستگی و یا اینکه شاید یک جا ببرد، نمی‌کند.

*رمز عبادات طولانی با جسم نحیف!

از آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی، استاد عظیم الشّأنمان سؤال کردیم: چطور است که در مورد مرحوم نخودکی بیان می‌کنند: آن زمان که شب‌ها در مشهد، حرم قبله ایران، حضرت ثامن‌الحجج، آقا علی‌بن‌موسی‌الرّضا(علیه آلاف التحیة و الثناء) درها را می‌بستند و تردّد خیلی محدود بود. وقتی خدام موقع اذان صبح آمدند، رفتند ببینند که ایشان هنوز در پشت بام هستند یا خیر، دیدند که بله، ایشان در رکوعند و برف بر پشت ایشان نشسته و گویی اصلاً سنگینی آن را احساس نمی‌کنند، آن هم برف‌هایی که آن زمان می‌آمد! امّا بعضی این را نمی‌توانند بپذیرند و می‌گویند: مگر ممکن است؟! این حرف‌ها را نزنید. حتّی عدّه‌ای هم ممکن است در لباس مقدس روحانیّت باشند و بگویند: آقا! این حرف‌ها را نزنید، پذیرش ندارد.

ایشان فرمودند: بله عزیزم! این‌ها درست می‌گویند. فرمودند: کسی که قلبش مطیع امر پروردگار عالم نیست، جسم بلافاصله خسته می‌شود. بعد فرمودند: آیت‌الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در مباحث عرفان و اخلاق خود همیشه این نکته را به ما تذکّر می‌دادند، می‌گفتند: بدنتان، نسبت به طاعت و تواضع قلبتان، حوصله و تحمّل عبادت را پیدا می‌کند. هرچه قلبت، متواضع‌تر و مطیع‌تر شد، جسمت هم جلو می‌آید.

لذا اینکه یک موقع می‌بینید مردان الهی (این را من خودم دیده‌ام) با جسمی نحیف، ساعت‌ها عبادت می‌کنند و دائم لذّت می‌برند، همین است. اصلاً در خلوت آن‌قدر اشک می‌ریزند که گویی در عالم دیگری هستند و خسته هم نمی‌شوند.

چون این قلب و عرش (قلبی که آیت‌الله شاه‌آبادی در شذرات المعارف تعبیر عرش را برای آن قرار داده است)، وقتی نسبت به فرامین پروردگار عالم مطیع شد، به حدّ و اندازه اطاعتش، این جسم را هم با خود می‌کشد.

لذا هر چه شما نسبت به پروردگار عالم مطیع شدید، جسمتان هم با شما پیش می‌آید و خسته نمی‌شود. خداگواه است این را عملیاتی کنید، نتیجه آن را می‌بینید. اصلاً بحث اینکه بدن من بدن ضعیف، یا قوی هیکل و ... باشد، نیست. البته نمی‌گویم: بدن انسان ضعیف باشد، خیر، بدنتان را هم قوی کنید، ولی می‌خواهم بگویم به آن ربطی ندارد. بلکه به این بستگی دارد که چقدر این قلب تو قوی است که به طبع آن این بدنت را هم می‌کشد. اینجاست که دیگر این جسمت در اختیار قلبت هست.

فرمان امیرالمؤمنین(ع) هم همین است که فرمودند: «مَنْ‏ تَوَاضَعَ‏ قَلْبُهُ‏ لِلَّهِ لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه‏» هر چقدر در قلبت فقط گفتی: خدا، هر چقدر اخلاصت بیشتر شد، خدایی شدی و تواضعت در مقابل خدا بیشتر شد؛ آن وقت است که دیگر این جسمت هم می‌آید.

من خودم مریضی را دیدم که در بستر افتاده بود، دیگر نمی‌توانست راه برود و حتّی یک مقدار کمی حالت فراموشی هم پیدا کرده بود، امّا دائم نماز می‌خواند. گاهی هم یادش می‌رفت که خوانده و دوباره نماز می‌خواند. مدام عشقش بیشتر می‌شد و این بدن را بیشتر می‌کشید. تازه می‌گفت: حیف که من نمی‌توانم بایستم.

*قلب؛ راهبر جسم!

لذا هر چه تواضع قلب، بیشتر شد؛ این جسم را هم می‌کشد و با خودش می‌برد، امّا اگر نعوذبالله قلب مرکز گناه، پلیدی‌ها، پلشتی‌ها و طاعت شیطان شد؛ این جسم را هم می‌کشد و به سمت گناه می‌برد. آن قدر هم پیش می‌برد که دیگر در لجن‌زار غرق می‌کند.

این را دو سه مرتبه‌ای عرض کرده‌ام که اوّل انقلاب وقتی اعضای یکی از آن خانه‌های فساد شهر نو را که در میدان گمرک بود، گرفتند؛ با بعضی از این‌ها که در کبر سن بودند، مصاحبه می‌کردند که شما چطور لذّت می‌برید؟ از شما که کاری برنمی‌آید! گفتند: بله، درست است، ولی ما این‌ها را به جان هم می‌اندازیم - پناه به ذات حضرت احدیّت - و نگاه می‌کنیم. یعنی این جسم باز هم حریص به گناه است. چون وقتی قلب از عرش‌الرحمانی و عرش بودن بیرون رفت، معلوم است دیگر متعلّق به ابلیس ملعون و شیاطین جنّ و انس می‌شود و آن‌ها او را به آن سمت می‌کشانند و بعد هم جسمش به آن سمت کشیده می‌شود.

منتها فرق دارد، فرقش این است که دیگر این جسم نا ندارد امّا باز می‌خواهد از طریق چشم لذّت می‌برد. یعنی جسمش فرتوت شده و نای گناه ندارد، امّا با چشم این کار را می‌کند. برعکس اولیاء خدا که قلبشان در برابر خدا، مطیع شده است؛ اصلاً خسته نمی‌شوند و به ستوه نمی‌آیند. لذا بدن مؤمن همین‌طور پیش می‌رود، حتّی اگر مریض هم باشد.

*شفا گرفتن به خاطر چشیدن لذّت نماز!

باز ما این را خودمان دیدیم که کسی تا آخر عمرش هم همین‌طور بود. یک حاج اسماعیل نوروزی بود که خدا رحمتش کند. ایشان پاهایش خشک شده بود و کولش می‌کردند. مدام از اصفهان که خودش زندگی می‌کرد، به تهران که نوه‌هایش بودند، می‌بردند و می-آوردند. یک بار در راه ایستاده بودند، آن‌ها برای وضو گرفتن رفتند، او وضو داشت. من این را خودم از زبانش شنیدم و نوه‌اش هم تعریف می‌کرد که ما آمدیم، نگاه کردیم، دیدیم ایستاده است. یک دفعه شوکه شدیم، گفت: من گفتم خدا! مدّتی دارم نمازم را نشسته می-خوانم، می‌دانم تو فرمودی حتّی اگر موقع مرگ هم بودی، باید پلک را به هم بزنی و اگر مریضی و در بستر خوابیدی هم به همان صورت بخوانی، تکلیف تو را هر چه باشد، می‌پذیرم، امّا دلم نمی‌خواهد این طوری نماز بخوانم. خیلی دلم می‌خواهد بایستم، خیلی دلم می‌خواهد کمرم را خم کنم و رکوع آن چنانی بروم. دیگر نمازهایم برایم لذّت بخش نیست. می‌شود من تا آخر عمر آن طوری نماز بخوانم؟! دستم را به کنار تخت گذاشتم و بلند شدم. یک لحظه دیدم هنوز بدنم خشک است، امّا خودم به خودم گفتم: مگر نمی‌خواهی بلند شوی؟ خوب بلند شو. یک دفعه دیدم بلند شدم. دیگر هیچ چیزی نگفتم، ایستادم و گفتم: الله اکبر. نگفتم حالا بگذار آن‌ها را صدا بزنم که بیایند و ببینند. بلکه تا بلند شدم، الله اکبر گفتم. آن‌ها برای یک وضو گرفتن که خیلی طول نمی‌کشد، رفته بودند، تا آمدند، دیدند او ایستاده است!

لذا قلبی که مرکز طاعت پروردگار عالم شد، قلبی که خاشع شد، قلبی که متواضع شد؛ این جسم را هم به اندازه تواضعشبا خودش می‌کشاند. پس معلوم است تواضع این قلب بیشتر بوده که با این پای خشک شده، بلند می‌شود و قیام می‌کند. انسان این را کجا و با کدام قاعده پزشکی می‌تواند حل کند؟! این یک قاعده دیگری دارد و آن، اینکه قلب، الهی و متواضع شده، جسم هم در سیطره قلب قرار می‌گیرد. لذا در اینجا هم قلبی که این طور دلش می‌خواهد، یک دفعه این جسم را حرکت می‌دهد و به آن قدرت می‌دهد، «لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه‏».

آن‌وقت طاعت که دیگر زیاد شد، گناه کم می‌شود. گناه که زیاد شد، طاعت کم می‌شود و این‌ها به هم ارتباط دارد که این، یعنی اخلاق که مرکزش هم قلب است.

برای همین است که در باب صیام هم که اصل صیام، ترک از همه نوع لذّت‌هاست، می‌گویند: «صیام القلب من الخطأ أفضل من الصیام المرء عن الطعام». یعنی این‌طور می‌شود که این قلب می‌فهمد.

*چگونه خواب حضرت حجّت(اروحنا فداه) را ببینیم؟

لذا اگر قلبمان مطیع آقاجانمان، حضرت حجّت شد، بدنمان هم  به سمت حضرت حجّت(اروحنا فداه) می‌رود. همان فرمایش امیرالمؤمنین(ع) که بیان فرمودند: «مَنْ‏ تَوَاضَعَ‏ قَلْبُهُ‏ لِلَّهِ لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه‏». خدا وکیلی چقدر با قلب و فکرمان، از صبح تا شب به یاد آقاجانمان هستیم؟!

اینکه می‌گویم هر شب حرف بزنیم، چند خصوصیّت دارد که بعضی را بیان کردم، یک خصوصیت دیگر هم این است که إن‌شاءالله لطف می‌کنند و حداقل ایشان را در خواب می‌بینیم؛ چون وقتی انسان یاد کسی هست، همیشه خوابش را می‌بیند. همان طور که بعضی می‌گویند: خواب، اعمال روز انسان است؛ یعنی چون روز به مسئله‌ای فکر می‌کردی، حالا خوابش را می‌بینی.

لذا اگر دائم یاد آقاجان بودی، حداقل قضیه این است که خوابش را می‌بینی. این است که می‌گویم شب‌ها صحبت کنید. البته برکات دیگری هم دارد، امّا این حداقلش است.

وقتی یاد آقاجان در قلب بود، مطیع می‌شود و هر چه حضرت می‌گوید، می‌گوید: چشم و بدنش هم مطیع می‌شود. به خاطر همین است که مطالب را می‌دهند.

علّامه سیّدمحمدحسین حسینی طهرانی می‌فرمودند: آسیّد هاشم حدّاد، مطیع‌ترین افراد به آیت‌الله قاضی بود. شاگردهای دیگری هم داشت که آن‌ها هم از شاگردهای خصوصی ایشان در عرفان و از اصحاب لیلش بودند. امّا آسیّد هاشم حدّاد با اینکه حتّی روحانی هم نبود و آهنگر بود و نعل اسب می‌زد، امّا مطیع‌ترین بود. چون در قلبش، فکر و ذکرش، نسبت به ایشان تواضع داشت.

یاد خدا و یاد حضرت حجّت(اروحنا فداه)، آن‌قدر ما را پیش می‌برد که در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد. در جلسه بعد به روایتی اشاره می‌کنم که به ما می‌گویند: مطیع چه کسانی باشید؛ چون روایت می‌گوید: وقتی قلبتان به آن سمت رفت، جسمتان هم به همان سمت می‌رود. لذا یاد حضرت حجّت(اروحنا فداه) باشیم.

«السّلام علیک یا  مولای یا بقیة اللّه»

*شرمساری از گریان شدن دیدگان مبارک حضرت حجّت(عج)

اقرار کنیم. چه اشکال دارد؟! فرمودند: «اقرار الذنبِ ذنب»، اقرار به گناه، گناه است. اما در مقابل آقا، این‌طور نیست. پرونده ما در دستان ایشان است و آن را دیدند. تازه بارها هم اشک دیدگان مبارکشان را درآوردیم!

آقاجان! بد کردم، اشتباه کردم. ظواهر دنیا فریبم داد. یادم رفت مرگی هم هست. یادم رفت پرونده‌ام دست شما می‌رسد، حداقل از شمایی که این‌قدر برای من دلسوزی، خجالت می‌کشیدم.

خدا گواه است اگر این را بدانیم که آقاجان خیلی بیشتر از خودمان، ما را دوست دارد، می‌میریم.

در باب حبّ در بین حیوانات مطالعه کردند. دیدند میمون هم خیلی بچّه‌اش را دوست دارد. امّا وقتی آتش و شعله را گذاشتند، در ابتدا بچه را بالا می‌گرفت و این طرف و آن طرف می‌رفت، امّا در آخر بچّه را گذاشت و خودش روی آن رفت. امّا در انسان  این‌طور نیست. دیدید زلزله که می‌آید، بچّه را در بغل خودش می‌گیرد، برای اینکه آوار روی بچّه نیاید. بشر حبّ دارد.

حبّ حضرت حجّت(اروحنا فداه) به ما از خودمان بیشتر است. از پدر و مادرمان هم بیشتر است. تا انسان، پدر و مادر نشود. تا انسان بچّه نداشته باشد، نمی‌فهمد. حضرت به ما خیلی محبّت دارد، خیلی دوستمان دارد. آقاست دیگر.

می‌دانید چرا پرونده را می‌بیند، گریه می‌کند؟ آقا! چرا گریه می‌کنی؟ می‌گوید: شما متوجّه نیستید، من دوستتان دارم. نمی‌خواهم از شما که مال من هستید، خطا سر بزند. من دوستتان دارم. شما خودتان متوجّه نیستید. در مجلس گناه هستید، می‌گویید، می‌خندید. پرونده می‌رسد، من گریه‌اش را می‌کنم. چون دوستتان دارم.

آقا خیلی ما را دوست دارد. عزیز دلم! کُشنده‌تر از همه این است که انسان ببیند وقتی پرونده را به دستش می‌دهند، گریه می‌کند؛ چون ما را دوست دارد. امّا خودمان از خودمان غافلیم. حال، جا ندارد انسان این آقا را یاد کند؟ آقای مهربانی‌ها، آقای خوبی‌ها.

«السّلام علیک یا  مولای یا بقیة اللّه»

آقا! بد کردم. آقا! گناه کردم. آقا! خجلم. خجل از این هستم که دائم می‌گویم: بد کردم، دو مرتبه برمی‌گردم. شرمسارم. با گفتن بد کردم، غلط کردم و ...، شما را امیدوار می‌کنم. امّا دوباره همان بدکاری‌ها و غلط کاری‌ها را انجام می‌دهم. چه کنم؟! شرمنده‌ام.

آقاجان! به جان مادرت حضرت نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام)، آخر شب وقتی دور خودم می‌چرخم، می‌بینم کسی را جز شما ندارم. پناهی جز شما ندارم. با همه بدی‌هایم بپذیرم.

گرچه تو کریمی و من را به خانه خودت، مهدیه آوردی. یعنی من را پذیرفتی. با همه غلط کاری‌هایم، به من گفتی: بیا، درگه ما درگه نومیدی نیست، از من مهدی موعود ناامید نشو، بیا. خیلی آقایی. به خدا! من خجلم. به جان مادرت! خجلم.

امّا آقاجان! چه وقت می‌شود که دیگر سمت گناه نروم؟ آقاجان! چه وقت می‌شود که همیشه برای تو باشم؟ بگویم: من همیشه برای اربابم هستم. چه وقت می‌شود بگویم: من غلام اربابم هستم و هیچ وقت اربابم را ترک نمی‌کنم. چه وقت این‌طور می‌شود؟

نمی‌دانم چطور قسمت بدهم. آقاجان! دستم را بگیر. آقاجان! مثل یک طفل که اصلاً قادر به حرکت نیست، من را در آغوش محبّتت بگیر. رهایم نکن. قربانت بروم! رهایم کنی، دوباره خراب می‌شوم. دوباره برمی‌گردم. آن‌وقت دوباره تو را به گریه می‌اندازم. آن‌وقت دوباره باید بگویم: آقاجان! غلط کردم، اشتباه کردم.

آقاجان! من را برای همیشه برای خودت قرار بده. آقا! چه کنم که آدم شوم؟ آقا! چه کنم غلام تو باشم؟ آقا! چه کنم هیچ موقع از تو جدا نشوم؟ خودت بگو چه کنم، من بیچاره؟ چگونه به تو بگویم: من را رها نکنی؟ هر چند تو که رها نمی‌کنی، امّا من بازیگوشی می‌کنم، دستم را می‌کشم و فرار می‌کنم. یک سدی جلوی من بگذار که فرار نکنم. من عالم اختیار را نمی‌خواهم. می‌خواهم عالم جبری باشد که تو مرا در آغوش بگیری. تو به من محبّت کنی و اجازه ندهی که فرار کنم.

مولای من! چه کنم؟ به مادرت قسمت می‌دهم، به نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام) قسمت می‌دهم. به آن مادر دیگرت، زهرای اطهر(علیها الصّلوة و السّلام) قسمت می‌دهم. مجبورم این‌طور قسمت بدهم. به مادر پهلو شکسته‌ات! من را رها نکن. به مادر سیلی‌خورده‌ات ...................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد