دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

او می آید

خانه مهدى(ع) کجاست؟

دوران غیبت کبرا
اصطلاحاً غیبت کبرا به مدت زمان پنهان زیستى حضرت مهدى(ع) گفته مى‏شود که با وفات آخرین نایب خاص در سال 329ق آغاز و همچنان ادامه دارد و تنها خداوند متعال است که پایان آن را مى‏داند.
این دوران ویژگیهایى دارد که آن را از دوران غیبت صغرا کاملاً متمایز مى‏سازد که از جمله آن ویژگیها کامل شدن غیبت آن حضرت است.
به همان اندازه که پنهان زیستى حضرت مهدى(ع) در این دوران به کمال مى‏رسد و نیابت و سفارت همانند دوران غیبت صغرا وجود ندارد، محل زندگى آن حضرت نیز نامشخص‏تر مى‏شود و در این دوران است که هرگز به‏طور قطع نمى‏توان مشخص نمود آن حضرت در کجا زندگى مى‏کند.
البته روایات در این باره به محلهاى مختلفى اشاره کرده‏اند که برخى از آنها از این قرارند:
 
 الف) مدینه طیبه
همان‏طور که قبلاً نیز اشاره شد برخى از روایات به صورت عام و بدون قید زمان غیبت صغرا، مدینه را به عنوان جایگاه آن حضرت در دوران غیبت مورد اشاره قرار داده‏اند.
 
 ب) ناحیه ذى‏طوى
ناحیه ذى‏طوى در یک فرسخى مکه و داخل حرم قرار دارد و از آنجا خانه‏هاى مکه دیده مى‏شود. برخى از روایات آن محل را به عنوان جایگاه حضرت مهدى(ع) در دوران غیبت معین کرده‏اند.
امام باقر(ع) در این باره فرمود:
یکون لصاحب هذا الأمر غیبة فى بعض هذه الشّعاب و أومأ بیده إلى ناحیة ذى طوى.10
 صاحب این امر را در برخى از این درّه‏ها غیبتى است و با دست خود به ناحیه ذى‏طوى - که نام کوهى است در اطراف مکه - اشاره نمود.
در برخى دیگر از روایات نیز ذکر شده که حضرت مهدى(ع) قبل از ظهور در »ذى‏طوى« به سر مى‏برد و آن‏گاه که اراده الهى بر ظهور آن حضرت تعلق گیرد از آنجا وارد مسجدالحرام مى‏شود.
 امام باقر(ع) در این باره فرموده‏اند:
إنّ القائم یهبط من ثنیّة ذى طوى فى عدّة أهل بدر ثلاثمأة و ثلاثة عشر رجلاً حتى یسند ظهره إلى الحجر الأسود و یهتزّ رایة الغالبة.11
 قائم(ع) در میان گروهى به شمار اهل بدر - سیصد و سیزده تن - از گردنه ذى‏طوى پایین مى‏آیند تا آن‏که پشت خود را به حجرالاسود تکیه مى‏دهد و پرچم پیروز را به اهتزاز درمى‏آورد.
 
 ج) دشتها و بیابانها
از برخى روایات نیز استفاده مى‏شود که آن حضرت در طول غیبت کبرا محل خاصى ندارد و همواره در سفر به سر مى‏برد.
از امام باقر(ع) نقل شده است که وقتى شباهتهاى حضرت مهدى(ع) به انبیا را بیان نمودند چنین فرمودند:
 و امّا شبهه من عیسى فالسّیاحة12.
 و اما شباهت حضرت مهدى(ع) به حضرت عیسى(ع) جهانگردى [و نداشتن مکانى خاص] است.
در توقیعى که از حضرت مهدى(ع) به نام شیخ مفید صادر شده است، نیز به نامعلوم بودن مکان حضرت مهدى(ع) اشاره شده است.
در آن نوشته چنین آمده است:
... و إن کنّا ثاوین بمکاننا النّائى عن مساکن الظالمین حسب الّذى أراناه اللَّه لنا من الصّلاح شیعتنا المؤمنین فى ذلک مادامت دولة الدنیا للفاسقین... .13
... با این‏که ما براساس فرمان خداوند و صلاح واقعى ما و شیعیان مؤمن‏مان تا زمانى که حکومت در دنیا در اختیار ستمگران است در نقطه‏اى دور و پنهان از دیده‏ها به‏سر مى‏بریم... .
همچنین در پاره‏اى از ملاقاتهاى معتبر که در دوران غیبت کبرا نقل شده است، حضرت به این نکته اشاره فرموده‏اند.
»على بن ابراهیم بن مهزیار« پس از نقل ملاقات خود با حضرت مهدى(ع) به نقل از ایشان چنین مى‏گوید: آن حضرت فرمود:
یابن المازیار أبى أبو محمد عهد إلىّ ألّا أجاور قوماً غضب اللَّه علیهم... وأمرنى ألّا أسکن من الجبال إلّا وعرها ولا من البلاد إلّا قفرها.14
همانا پدرم ابو محمد با من عهد فرمودند که در مجاورت قومى که خداوند بر آنان غضب کرده است قرار نگیرم... و به من فرمود که در کوهها ساکن نشوم مگر قسمتهاى سخت و پنهان آن و در شهرها ساکن نشوم مگر شهرهاى متروکه و بى‏آب و علف.
این نامعلوم بودن محل زندگى آن حضرت در دوران غیبت کبرا سبب شده تا عده‏اى به گمانه‏زنى‏هایى بعضاً سست و واهى بپردازند و به طرح محلهایى که اثبات آنها کارى بس مشکل است روى آورند.
افسانه جزیره خضرا یا مثلث برمودا و مانند آن حکایتهایى است که در تاریخ پر فراز و فرود این اعتقاد رخ نموده است، ولى همواره روشنگرانِ این مذهبِ حق، مردم را از لغزش در این بیراهه‏ها برحذر داشته‏اند.
 
دوران ظهور و حکومت مهدى(ع)
دوران ظهور که درخشان‏ترین فراز تاریخ و بهترین دوران حیات انسانى است، ویژگیهاى فراوانى دارد که از جمله مهم‏ترین آنها حاکمیت آخرین معصوم و حجت الهى است. درباره محل زندگى حضرت مهدى(ع) و حکومت آن حضرت در عصر ظهور، روایات فراوانى وجود دارد. عمدتاً در این روایات، مسجد سهله را منزل آن حضرت و شهر کوفه را به عنوان پایگاه حکومتى آن حضرت معرفى کرده‏اند.
مسجد سهله شرافت بسیارى دارد؛ از جمله در روایات ذکر شده که در این مسجد، هزاران پیامبر به نماز ایستاده‏اند.
»صالح بن ابوالاسود« گوید: امام صادق(ع) سخن از مسجد سهله راند، آنگاه فرمود:
 أما إنّه منزل صاحبنا إذا قام بأهله.15
 به‏درستى که مسجد سهله منزل صاحب ماست آنگاه که [پس از قیام] با اهل خود در آنجا فرود آید.
هم‏چنین آن حضرت به ابابصیر فرمود:
 یا أبا محمد کأنّى أرى نزول القائم فى مسجد السّهلة بأهله و عیاله.
 اى ابا محمد، گویا حضرت قائم را در مسجد سهله مى‏بینم که با زن و فرزندانش در آن نازل مى‏شوند.
 ابوبصیر پرسید: آیا مسجد سهله خانه‏اش خواهد بود؟ حضرت فرمود:
 نعم، هو منزل إدریس و ما بعث اللَّه نبیّاً إلّا وقد صلّى فیه والمقیم فیه کالمقیم فى فسطاط رسول اللَّه و ما من مؤمن ولا مؤمنة إلّا و قلبه یحنّ إلیه و ما من یوم ولا لیلة إلّا والملائکة یأوون إلى هذا المسجد یعبدون اللَّه.16
 آرى، این مسجد، منزل ادریس است. خداوند هیچ پیامبرى را برنینگیخت، مگر آن‏که در این مسجد نماز گزارد. هر کس در این مسجد بماند مانند آن است که در خیمه رسول خدا(ص) اقامت کرده است. هیچ مرد و زن مؤمنى نیست، مگر آن‏که دلش به سوى آن مسجد پرمى‏کشد. روز و شبى نیست مگر آن‏که فرشتگان به این مسجد پناه مى‏برند و در آن به عبادت خدا مى‏پردازند.
همان‏طور که اشاره شد، کوفه نیز مرکز حکومت مهدى(ع) قلمداد شده است.
چگونگى زندگى در عصر ظهور به روشنى مشخص نشده ولى به نظر مى‏رسد تفاوت بسیارى با نحوه زندگى امروزى داشته باشد. تکامل علوم بشرى، کمال عقلانى بشر، توسعه خارق‏العاده امکانات و رفاه عمومى، امنیت فراگیر بر کل کره زمین و... به‏طور قطع، ویژگیهایى را براى زندگى در آن زمان ایجاد خواهد نمود که امروز درک دقیق آن براى ماکارى بس مشکل است.
از امام باقر(ع) نقل شده که در بخشى از یک روایت طولانى فرمود:
 ثمّ یتوجّه إلى الکوفة فینزلها و تکون داره.17
 آن‏گاه [حضرت مهدى(ع)] به سوى کوفه مى‏رود پس آنجا را براى منزل برمى‏گزیند و کوفه خانه او خواهد بود.

اخلاق در خانواده

آری انصاری تنها به علم نپرداخته و یا تنها به سراغ عبادت و شب زنده داری و معنویت نرفته است، او انسان کامل و نه تنها کامل در عبادت بلکه کامل در علم، کامل در عمل و کامل در اخلاق و او در واقع صاحب علم حقیقی است.

« لیس العلم فی السماء فینزل إلیکم و لا فی الارض لیصعد لکم بل هو مجبول فی قلوبکم تخلقوا باخلاق الروحانیین حتی یظهرلکم. رساله لقاءالله/24 »

 علم واقعی، علم همراه با تزکیه و تهذیب است نه در آسمان یافت می شود و نه در زمین بلکه در قلب ها نهفته است باید اخلاق روحانیون و آسمانیان را به خود گرفت تا علم ظهور کند و آشکار شود.
 

اقتصاد و معاش خانواده

آقای احمد انصاری در مورد روش معیشتی و تأمین مخارج زندگی ایشان می گوید:
« او با این که مجتهد بود و مقلد هم داشت اما وجوهات را استفاده نمی کرد، می گفتند استفاده از وجوهات خیلی مشکله.
خودشان یک سری معاملات ملکی و خرید و فروش اثاث منزل داشتند و با گوسفندانی که دست کسی سپرده بود خرجمان درمی آمد. وجوهاتی را که افراد می آوردند به قم یا مشهد و یا به نجف می فرستادند. بعضی هایش را هم اجاره می دادند که حالا که شما آوردی ببر بده مثلاً بده به عمه ات یا مثلاً فلان کوچه و فلان جا. کسی هم به ایشان نگفته بود. »

آری انصاری همدانی نمونه همان فرمایش علی علیه السلام به کمیل است که فرمودند:

« صحبوا الدنیا بأبدان ارواحها معلقة بالمحل الأعلی
جسم شان با مردم و روحشان به ملاء اعلی است. »

او با خانواده و با دیگران، می گوید، می خندد، غذا می خورد و مانند بقیه به شئونات زندگی می پردازد، برای همین ظاهرش با مرم عادی تفاوتی نمی کند امّا در این میان روحش همنشین خداست. و کسی که با خدا همنشینی کند، خدا با وی همنشین می شود و به او خطاب می رسد:

« تو با پیکرت در دنیا بودی و روحت با من بود، تو همواره مورد توجه من بودی ... و حال به پاداش آن هذا جواری فاسکنه: این همسایگی من است در سایه من ساکن شو. رساله لقاءالله/44 »
 

کار در خانه

محبت او در دل شاگردان آن قدر زیاد است که از ندیدنش بی تاب می شدند، آقای اسلامیه می گوید:
« گاهی طوری می شد که بی طاقت می شدیم. کار را ول می کردیم و می رفتیم تا ایشان را ببینیم و آرام شویم. »
اما با این همه عشق و محبت که به او دارند هرگز اجازه نمی دهد که گوشه ای از کارهایش را به عهده بگیرند تا آن جا که آقای افراسیابی می فرمود:
« حتی اگر همراهشان می رفتیم برای خرید، اجازه نمی داد وسائل را ما حمل کنیم. »

و آقای اسلامیه توضیح می دهد:
« با آن همه مهمان و رفت و آمد، آجازه نمی داد شاگردان کاری انجام دهند. ما این اواخر با رفقا تصمیم گرفتیم که هر طور شده آقا را متقاعد کنیم که اجازه بدهند خریدهای منزل را ما انجام دهیم گفتیم صبح میریم دم منزل و می گوییم پولش را خودتان بدهید ولی لااقل اجازه بدهید ما خرید کنیم. پنج شش ماه مانده بود به وفاتشان، رفتیم دم منزل، خودشان آمدند دم در گفتیم آقا برای این کار آمدیم. فرمودند موقعش نشده هر وقت شد خبرتون می کنم! و بله! بعد چند ماه دیگه...! »


مرحوم دولابی می گوید:

« نشد که یکبار برای ما غذا درست کند و بگذارد کمکش کنیم. از سر سفره که بلند می شدیم اول کسی که کمک می کرد و خیلی کمک می کرد ایشون بود نمی شد ایشون از بیرون چیزی بخرد و رفقا همراهش باشند بگذارد از دستش بگیرند مگر خودشان می گفتند والا کسی نمی توانست. کسی می خواست پول بده حتی اگر پول زیاد هم داشت قبول نمی کرد، می رفت برای آقای انصاری چیزی بخره تا آخر اجازه نمی داد. آقای نجابت بود که آقا پولهاش رو گرفت و آخرش بهش پس داد تا راحت باشه، مرتب نگه اجازه بده، اجازه بده! شبی که دو تایی تنها بودیم می خواستم برای عروسی پسرش وسیله بخرم هر چی اصرار کردم و گفتم آینه شمعدان می خواهم بخرم نگذاشتند گفتند پول زیاد هست. »


باز از مرحوم دولابی این طور می شنویم که :

« توی خانه نمی گذاشت کسی استکان چایی برایش ببرد، خودش چایی می آورد، سفره می گذاشت. زن اولشان مریض بود پایش درد می کرد، نمی توانست توی خانه کار کند ولی آقا بروز نداده بود. پدر و مادرش می خواستند ببرندش، گفته بودند نبرید، چون می دانست می برندش مریض خانه. خودش تا آخر نگهش داشت تا مرحوم شد. زن دومش را هم نمی خواست زحمت بدهد وقتی ما بودیم همه کارها را خودش می کرد و خودش برامون غذا می پخت. صفات و اخلاقش خیلی خوب بود، خدمت کردنش یکی از آن صفات بود که مرا جذب کرد. »

احترام و محبت نسبت به مادر و همسر

سراغ احمد انصاری پسر بزرگشان می رویم و از ایشان در مورد اخلاق خانوادگی پدر می پرسیم، می گوید:
« پدرم با مادرشان خیلی مهربان بودند و با احترام برخورد می کردند مادرشان هم خیلی از آقا راضی بود، چهار سال بعد از ایشان در سال 1339 فوت کردند و نزدیک قبر آقا در قم دفن شدند.
پدرم با مادرم خیلی با مهر و محبت رفتار می کرد، نمی گذاشت احساس کمبودی کند. او را در مجالس با خود می برد و به ایشان می گفت اگر چیزی می خواهید به من بگویید، نکند وقتی، حاجتی داشته باشید و به من نگویید من راضی نیستم به من نگویی.
با اقوام و فامیل هم خیلی محبت می کردند و می رفتند و مشکلات شان را بررسی و حلّ می کردند. »

خانم فاطمه انصاری می گوید:
« به مادرشان خیلی احترام می کرد، دستشان را می بوسید و به مادرشان می گفتند از من راضی باشید. »

او به مهربانی خورشید و وسعت آسمان و زلالی آب است، انصاری مشکل گشای همه است و مادر و همسر و فرزندان از او جز نیکی به یاد ندارند.
 

عطوفت و مهربانی نسبت به فرزندان

از خانم فاطمه انصاری در مورد رسیدگی ایشان به امور فرزندان سؤال می کنیم و ایشان می گویند:

« پدر ما خیلی مهربان بود، خیلی، مثل همه پدرها. مادر ما که در سن 25 سالگی فوت کردند و به رحمت خدا رفتند ایشان خودشان در کارهای خانه کمک می کردند، روزهایی که روزه می گرفتیم خودشان برای ما افطار درست می کردند و ما هم برای این که ایشان افطاری درست می کردند با شوق روزه می گرفتیم، ایشان حتی شب ها ما را بیدار نگه می داشتند و می گفتند میوه بخورید، تا روزها بخوابیم و روزه برایمان سخت نشود. به زندگی خیلی می رسیدند، در مورد تهیه لوازم منزل خودشان خرید وسایل و لوازم خانه را می کردند، میوه را با سبد می خریدند و وسط حیاط می گذاشتند، می گفتند بخورید تا سیر شوید. مواظب بودند که ما کمبودی نداشته باشیم. با آن همه مشغولیتی که داشتند شبی 10 دقیقه ما را جمع می کردند و برای ما صحبت می کردند. حتی چون طبیب ماهری بودند طبابت ما را هم خودشان بر عهده داشتند. ایشان بعد از فوت مادرم، زن دومی هم انتخاب کرده بودند که با این که داخل یک خانه بودیم ولی هیچ مشکلی نداشتیم الحمدلله!

خیلی به فکر ما بودند چی می خوریم، کجا می رویم. شب ها تا صبح به نماز و ذکر می گذراندند و روزها در کارهای خانه خیلی کمک می کردند. به ما یاد داده بود که باید سلم و رضا داشته باشیم. من 17 ساله بودم که ایشان فوت کردند خدا رحمتش کند، من خیلی ازشون راضیم خیلی! »

و انصاری همدانی خدا را دوست دارد و خدا نیز او را دوست دارد و در زمین و آسمان وی را محبوب قلوب کرده است.ادامه دارد. با بخش رفتار در خانواده
 

مهربانی حتی به حیوانات

آقای احمد انصاری می گوید:

« پدرم آن قدر مهربان بود که حتی به حیوانات نیز مهربانی می کرد، اول به گوسفندها و گربه ها غذا می داد و بعد خودش می رفت غذا می خورد. یک دفعه وقتی از صحرا منزل آمدند چند تا توله سگ با خودشان آورده بودند که مادرشان مرده بود، گفت ما موّظفیم از این ها مواظبت کنیم. رفتند شیشه شیر خریدند و آوردند گذاشتند دهان این ها و تا وقتی سگ ها بزرگ شدند از آن ها مواظبت کردند بعد رهایشان کردند. »
 

آینده نگری در ازدواج، تحصیل و شغل فرزندان

احمد انصاری می گوید:
« ایشان خیلی به جزئیات و کلیات ما می رسیدند حتی برای ازدواج، برای من موردی بود که دفعه اول انتخاب کرده بودم، ایشان مطلع شدند و گفتند این مورد خوب نیست و شقاوت دنیا و آخرت نصیبت می شود و بعد مورد دیگری انتخاب کردم. »

می پرسیم در مورد زندگی مشترکتان چه توصیه ای داشتند؟
« خیلی اصرار می کردند در همه حال خدا را فراموش نکنید، می گفتند بدانید پدر و مادر و قوم و خویش این ها تا یک مدتی هستند ولی برای آن کسی باشید که از نظر زمان و مکان نامحدود است، هرچه اخلاصتان به او بیشتر باشد، گره گشای کارتان می شود. خیلی می گفتند اتکا و اتصالتان به خدا باشد.
بله! خط و مشی شان نسبت به خانواده خیلی خوب بود، دوراندیش بودند.
ایشان مدیریت قابل احترامی داشتند، بارها به من می گفتند مواظب برنامه زندگیت باش.
در مورد تحصیل هم ما پسرها را می گذاشتند کامل تحصیل کنیم. می گفتند باید بروز باشید، اما می گفتند در مراکز دولتی کار نکنید. چون آن زمان زیر پوشش برنامه های سلطنتی بودند. و حتی به بعضی می گفتند: استعفا دهید، کارتان عاقبت خوبی ندارد. ما را در کارها شرکت می دادند و می گفتند من نمی خواهم از افکار شماها استفاده کنم، می خواهم شما را رشد دهم و اشتباهات ما را می گفتند، در مورد دوستی ها به من تذکر می دادند.
اما در مورد تحصیل دخترها، معلم را به خانه می آوردند چون مدارسی که در آن زمان در همدان بر اساس اصول شرعی تحصیل کنند نبود، البته در انتخاب همسر برای آن ها خیلی دقت می کردند. »

 

تعلیم فرائض و واجبات به فرزندان

آقای احمد انصاری در باب تأکید ایشان به فرا گرفتن فرائض چنین می گویند:
« تمام فرائض مذهبی را خودشان به ما تعلیم می دادند و حتی احکام سنین بلوغ را، خودشان حمد و سوره ما را تصحیح می کردند. به من می گفتند:
« نماز اول وقت را از دست نده، گفتم چرا؟ گفتند هم اسقاط تکلیفه، هم فضیلت داره، البته تو برای فضیلت نخون قصد تو قرب باشد. »
 

می گفتند:
« نوافل را بخون حتی اگر فرصت نداشتی در حین راه رفتن بخون. »
توصیه ها به فرزندان

در مورد توصیه هایی که آقای انصاری به فرزندانشان کرده اند، دخترشان می گوید:
« از همان ابتدا ما را طوری تربیت کرده بودند که فقط از خدا بترسیم. به خاطر کارهای خوبمان برای ما هدیه می گرفتند به ما می گفتند دروغ نگویید، غیبت نکنید و بعضی وقت ها به رویمان می آوردند، مرد خوبی بود از خدا خیلی می ترسید.
پدرمان خیلی آدم خوبی بود، ما بعدها که بزرگتر شدیم و در اجتماع رفت و آمد کردیم بیشتر می فهمیدیم. مادر بزرگ ما می گفت: پدرتان غیر از عمه است. درباره دیگران بد قضاوت نمی کرد، می گفت: باید خوب قضاوت کنید و دیگر این که می گفت ظلم خیلی گناه داره. می گفت ظلم نکنید به زیر دستان. اگر خانم، بچه ها زیر دستتان هستند مواظب باشید به آن ها ظلم نکنید. اگر ظلم کنید حتماً چوب می خورید. و بعد هر وقت یک گرفتاری برای ما پیدا می شد و گریه می کردیم، می گفت: ببین بابا چکار کرده اید؟ توبه کنید.
می گفت شب ها که می خوابید فکر کنید ببینید امروز چه گناه و معصیتی کردید و چقدر کار خوب انجام دادید. می گفت: خدا خیلی خوبه ولی شدیدالعقاب هم هست مواظب کارهایتان باشید. من یادم هست که ما یک عمّه داشتیم که در آبادان زندگی می کرد آن ها آمده بودند خانه ما و من با دختر عمه ام دعوام شده بود در همون عالم بچگی! بعد با خودم گفتم رضایت خدا در این است که بروم و با هم آشتی کنیم، رفتم و با هم آشتی کردیم، وقتی پدرم آمد گفت: خوب با هم آشتی کردید! و من خجالت کشیدم.»
و ظلم آتشی است خانمان سوز، و وجودی که آلوده به ظلم است چگونه نور خدا را بگیرد. می فرمود آن چه که با راه سیر و سلوک سازش ندارد ظلم به زیر دست است و ریشه تمام مفاسد ظلم است.

آقای علی انصاری می گوید:
« آن قدر روی این مسأله حساس بودند که گاهی اگر بعضی بچه هایش در همان عالم بچگی با کسی دعوا یا کتک کاری می کرد آقا ناراحت می شد، چون در هیچ مرتبه ای نمی خواست ریشه این ظلم پا بگیرد و روی این مسأله خیلی تأکید داشت که روابط باید کاملاً دوستانه و صمیمانه باشد. »

باز دخترشان می گوید:
« به ما می گفتند در همه حال تسلیم و راضی باشید، هر چه خدا برایتان خواسته برایتان خوب است. یاد داده بودند به اندازه احتیاج بخواهیم، هنوز هم همین طوریم، از خدا به اندازه نیازمان می خواهیم. »

ادامه دارد . با بخش رفتار در خانواده