دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

زندگینامه آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی(ره)

ولادت:

نعره زد عشق، که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید، که صاحب نظری پیدا شد

« ملکی مرا به آسمان ها برد از طبقات آسمان ها عبورم داد و آن گاه پیامبر(ص) را دیدم که سرشان را بالا آوردند و بشارت فرزندم را به من داده و فرمودند:

 خیلی مواظب این بچه باش که مورد نظر ماست. »


و این خواب مادری است پاکدامن که می خواهد در آغوش پرمهرش کودک دلبندی را پرورش دهد که روزگاری آتش بر دل سوختگان شیدا زند.

فرید عصر و حسنه دهر، ترجمان قرآن و سلمان زمان آیت‌الله العظمی عالم عابد زاهد ناسک، مرحوم حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی( قدس‌سره) فرزند مرحوم حاج ملا فتحعلی همدانی در سنه 1320 هجری قمری مطابق با 1281 هجری شمسی در شهر همدان و در خانواده‌ای روحانی چشم به جهان گشود.

والدین :

پدر ایشان مرحوم حاج ملافتحعلی همدانی، از علما و فضلای همدان بود. البته زادگاه ایشان شیراز بود، ولی بعدها برای تبلیغ و برنامه های مذهبی مأموریت پیدا کرد و به همدان آمد و در آنجا رحل اقامت افکند.

مادر ایشان انسانی وارسته بود به نام ماه رخسارالسلطنه که از بستگاه ناصرالدین شاه بود و فرزندان آقای انصاری از آن جا که بعد از رحلت مادر و پدر بزرگوارشان بیشتر تحت کفالت ایشان بودند از او بسیار به نیکی و بزرگی یاد می کردند
تحصیلات و اساتید:

از همان کودکی آثار عظمت روحی و استعداد معنوی عجیبی در ایشان مشاهده می‌گردید و با وجود ناراحتیهای جسمانی که تا دوازده سالگی دامنگیرشان بود، به لحاظ هوش و قریحه ذاتی فراوان از سن هفت سالگی دروس حوزوی و صرف و نحو را نزد والد محترمشان شروع کردند.

با رحلت والد محترمشان در سن دوازده سالگی از محضر اساتید دیگر بهره‌مند گردیدند، فقه و اصول و بعضی کتب فلسفه نظیر منظومه سبزواری و اسفار را نزد علمایی همچون آیت‌الله میرزا علی خلخالی و مرحوم حاج سید عرب و حاج آقا علی شهیدی و آقا محمد اسماعیل عمادالاسلام و رشته‌های طب خمسه یونانی و ابوبکر زکریای رازی و علم معرفه النفس و درس اخلاق را نزد حاج میرزا حسین کوثر همدانی برادر حاج آقا رضا واعظ معروف گذراندند و در همان سنین جوانی صاحب قوه استنباط گردیدند.

در طبابت نیز صاحب نظر بودند به گونه ای که فرزندانشان نقل می کردند در منزل همگی از معالجه اطبّاء بی نیاز بودند و پدر، خود بهترین طبیب بود، البته این فقط در مورد فرزندان نبود و گاهی از اطراف و اکناف برای معالجه خدمتشان می رسیدند که در این راستا بعداً به جریان معالجه بیماری یک یهودی اشاره خواهیم کرد.
در حدود بیست و چهار سالگی با زنی پاکدامن از خانواده‌ای اصیل ازدواج کردند که ثمره این ازدواج دو فرزند پسر و سه فرزند دختر شد، شیخ محمد جواد انصاری با داشتن استعداد و توانایی ذاتی بسیار بالا و نیز پشتکار و همتی والا در همان سنین جوانی موفق به دریافت درجه اجتهاد در همدان شد.
بعد از این که مرتبه اجتهاد ایشان توسط علمای همدان تأیید می گردد، به تشویق علمای همدان به شهر مقدس قم رهسپار گردید و در محفل نورانی و درس حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره) حاضر گردید و با وجود آن که شیخ عبدالکریم به ایشان می فرماید شما دیگر نیازی به تحصیل در قم ندارید و همان برگه اجتهادشان را تأیید می کند، ولی آقای انصاری چند سال در خدمت آن بزرگوار می ماند. آقای حائری ایشان را به خدمت آسید ابوالحسن اصفهانی نیز می فرستد و ایشان برگه اجتهادشان را با تجلیل امضاء می کند.

هم چنین برگه اجتهاد آقای انصاری به تأیید بزرگانی مانند آیت الله محمدتقی خوانساری و آیت الله قمی بروجردی     می رسد.
سابقه آشنایی آقای انصاری با بزرگانی نظیر امام خمینی ، آیت الله آخوند ملاعلی معصومی و آیت الله سید محمد تقی خوانساری در همان حوزه درسی شیخ عبدالکریم حائری بود و هم مباحثه ایشان آیت الله گلپایگانی بود.

آیت الله انصاری همواره و به طور مکرر در جلساتش با احترام از امام خمینی (قدس‌سره) یاد می‌کردند و می‌فرمودند:
« حاج آقا روح الله مرد بزرگی است حاج آقا روح الله آتیه‌ای بسیار روشن دارند» و امام خمینی  هم از ایشان به نیکی یاد می‌کرد.
آیت الله انصاری پنج سال بصورت مداوم در درس حضرت آیت الله العظمی حائری شرکت کردند و مراتب عالی فقه و اصول را تکمیل کردند، و در این اثناء بود که شروع به حاشیه زدن بر عروه الوثقی کردند سپس به همدان برگشتند و در اثر انقلاب درونی که در ایشان ایجاد شده بود تا پایان عمر به تهذیب نفس و تربیت نفوس مستعده پرداختند و از شهرهای مختلف ایران و کشورهای همجوار شیفتگان زیادی به محضرشان می‌رسیدند و از أنفاس قدسیه ایشان بهره می‌بردند.

تحول معنوی:

آیت الله انصاری همدانی آغاز تحول درونی خود و شروع سیر وسلوک خود را چنین بیان فرموده‌اند:

من به تشویق علمای همدان به دیار قم رهسپار شدم و تا آن زمان به طور کلی با عرفان و سیروسلوک مخالف بودم و مقصود شرع را همان ظواهری که دستور داده شده می‌دانستم تا اینکه برایم اتفاقی پیش آمد؛ یک روز در همان سن جوانی که به همدان رفته بودم به من اطلاع دادند که شخص وارسته‌ای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود کرده، من به مجلس آن شخص رفتم و دیدم عده زیادی از سرشناسها و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفته‌اند و او هم در وسط ساکت نشسته بود، پیش خود فکر کردم گرچه اینها افراد بزرگی هستند و دارای تحصیلات عالیه‌ای می‌باشند اما این تکلیف شرعی من می‌باشد که آنان را ارشاد کنم و تکلیف خود را ادا کردم و شروع به ارشاد آن جمع نموده نزدیک به دو ساعت با آنها صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیروسلوک إلی الله به صورتی که عرفا میگفتند گشتم، پس از سکوت من مشاهده کردم که آن ولیّ الهی سر به زیر انداخته و با کسی سخن نمی‌گوید بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت:
« عن قریب است که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد. »
من متوجه گفتار وی نشدم ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم برخاستم و از میان جمع بیرون آمدم در حالی که احساس می‌کردم که تمام بدنم را حرارت فراگرفته است، عصر بود که به منزل رسیدم و شدت حرارت رو به ازدیاد گذارد. اوائل مغرب نماز مغرب و عشاء را خواندم و بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم، نیمه‌های شب بیدار شدم، در حال خواب و بیداری دیدم که گوینده‌ای به من می‌گوید:
« العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبرئیل بین الملائکة؛
شخص عارف در بین ما همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحی است در بین فرشتگان. »
به خود نگریستم دیدم دیگر آن حال و هوی و اشتیاقی که به درس داشتم در من نمانده ‌است. کم کم احساس کردم که نیاز به چیز دیگری دارم تا اینکه مجدداً به قم آمدم. در قم شروع به حاشیه زندن بر کتاب شریف عروه الوثقی کردم تا یک شب با خود فکر کردم که چه نیازی به حاشیه من است بحمدالله به اندازه کافی علمایی که حاشیه زده‌اند وجود دارند و نیازی به حاشیه من نیست و از ادامه کار منصرف شدم. در همان شب این خواب را دیدم « در عالم رؤیا یک حوض بسیار بزرگ با رنگهای مختلفی دیدم که دور آن حوض پر از کاسه‌های بزرگی بود که بر آنها اسماء خداوند و از جمله این آیه شریفه:
« ذلک فضل الله یوتیه من یشاء؛
این فضل خداست که به هر که خواهد می‌دهد. مائده/56. »
نوشته شده بود وقتی من به نزدیک آن حوض رسیدم جامی لبریز از آب حوض کرده و به من نوشاندند که از خواب پریدم و تحولی عظیم در خود احساس کردم و آنچنان جذبات عالم علوی و نسیم نفحات قدسیه الهی بر قلب من نواخته شده بود که قرار را از من ربود، وجود خود را شعله‌ای از آتش دیدم،
« یک بار آنقدر سوختن قلبم شدت یافته بود که احساس می کردم مرگم نزدیک است. می سوختم و دیگر امیدی به ماندن نداشتم. مطمئن بودم دوام نمی آورم می سوختم، می سوختم ... ناگهان احساس کردم نوری پیدا شد و به قلبم خورد و آن گاه قلبم آرام شد و حرارتش فروکش کرد. »

یکی از شاگردان آیت الله انصاری نقل کردند که ایشان فرموده بودند:
« مرحوم غبار همدانی را جذبه الهی گرفت و سوخت، من هم اگر عنایت ثانوی الهی شامل حالم نمی شد چون او سوخته بودم. »

حضرت علی (ع) می فرماید: « حبّ الله نار لا یمرّ علی شیءٍ الا احترق و نورالله لایطلع علی شیءٍ الا اضاءَ: دوستی خدا آتشی است که از هرچه عبور می کند آن را می سوزاند و نور الهی نمی تابد بر چیزی مگر آنکه آن را روشن می کند. مصباح الشریعه ج2، ص 239. »

ادامه سخنان ایشان:

از آن به بعد به این طرف و آن طرف زیاد مراجعه کردم که شاید دستم به ولیّ کاملی برسد و از وی بهره‌ گیری نمایم. در آن زمان عالم نحریر و ولیّ الهی آیت الله العظمی شیخ میرزا جواد ملکی تبریزی(ره) رحلت کرده بودند و هر چه نزد شاگردانش رجوع می‌کردم عطش من فرو نمی‌نشست تا اینکه خود را تنها و بیچاره و مضطر دیدم سر به بیابانها و کوههای اطراف قم گذاشتم، صبحها می‌رفتم و عصرها برمی‌گشتم تا اینکه پس از چهل الی پنجاه روز تضرّع و توسّل زیاد به ساحت مقدس معصومین(ع) وقتی اضطرار و بیچارگیم به حد اوج خود رسید و یکسره خواب و خوراک را از من ربود ناگهان پرده‌ها از جلوی چشم من برداشته ‌شد و نسیم جانبخش رحمت از حریم قدسی الهی ورزیدن گرفت و لطف الهی شامل حالم گردید و مقصد خود را در وجود مقدس خاتم الأنبیاء حضرت محمد(ص) یافتم و متوجه شدم در این زمینه وجود خاتم الأنبیاء دستگیری می‌نماید، از آن زمان به بعد مرتباً به ساحت مقدس آن حضرت متوسل می‌شدم و از حضرت بهره‌گیری فراوان می‌نمودم.

و خود ایشان نقل می کنند که:
« از آن به بعد هرجا مکاشفات و یا رویدادهای ذهنی که برایم پیش می آمد و نمی توانستم جوابشان را پیدا کنم به ساحت مقدس پیامبر اکرم(ص) متوسل می شدم و جواب می گرفتم. »

هم ایشان و هم آقای قاضی(ره) و هم شاگردانشان می گویند:
« ایشان در این راه استادی نداشته و توحید را مستقیماً از خدا فراگرفته. »

ایشان به خاطر نداشتن استاد و متحمل شدن ریاضت ها و عبادات زیاد، جسمی لاغر و نحیف پیدا می کند و شاید به همین خاطر وفاتشان در سن 59 سالگی واقع می شود.

از خود ایشان نقل می کنند که:
« اگر من طبابت نمی دانستم تا به حال 70 بار مرده بودم. »

مادرشان می فرمود:
« پسرم قبل از این که در این راه بیفتد خیلی چاق و چله و سفید بود. »

البته خود می فرمود:
« اگر الان جوان شوم می دانم چطور باید بروم و راه خیلی آسان تر از کاری بود که من کردم. »

به هر حال این آغاز حرکت آیت الله انصاری همدانی بود که از همان ابتدا به خود حقایق وصل شد. در اصطلاح به این‌گونه عرفا مجذوب سالک می‌گویند. آیت الله انصاری در مسیر سیروسلوک عمده راه را بنابر تصریح خود بدون استاد طی کرده‌ است و در ابتدای مسیر تنها برای مدتی کوتاه از بعضی اولیاء وارسته استفاده برده که یکی از آنها همان انسان وارسته‌ای بود که آتش اولیّه را به قلب ایشان افکند بعدها با انسان وارسته‌ای دیگر به نام حاج ملا آقاجان زنجانی معروف به «مجنون» که بعدها به «عتیق» معروف شدند برخورد می‌کند آن انسان وارسته که در زنجان ایشان را ملاقات می‌کند خطاب به آیت الله انصاری می‌فرماید:

« به ما دستور رسیده که به شما اعلام کنیم که باید مقداری از راه را با ما بیایید».

شخص دیگری که توانست اندکی کمکش کند و در این راه صعب راهنمایش باشد، حاج آقا حسین قمی(ره) از شاگردان میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است، البته ایشان سمت استادی نداشت ولی صحبتها و کلمات میرزا جواد را برای او نقل می کند و او بهره ها می برد. بعدها نیز آقای انصاری از او به نیکی و احترام بسیار یاد می کرد.

شاگردان:

محفل انس او تنها خاصّ شاگردان نبود؛ بلکه هر کسی را متناسب با سعه وجودی خود سیراب می کرد، حتی علما و مراجع به خدمتشان می رسیدند و تقاضای دستورالعمل یا توصیه هایی خاص خودشان را داشتند، و به این ترتیب ایشان در اثر عنایت الهی، مرجع مراجع می گردند. اما در میان شاگردان ایشان می توان به این بزرگان اشاره کرد:

مرحوم آیت الله حسنعلی نجابت(ره)،
مرحوم آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب(ره)،
آیت الله سید مهدی دستغیب (برادر شهید دستغیب)،
آیت الله سید علی محمد دستغیب (خواهرزاده شهیددستغیب)،
مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی(ره)،
مرحوم علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی(ره)
مرحوم آقای مهندس تناوش ( داماد و شاگرد )،
مرحوم آقای غلامحسین سبزواری،
مرحوم حجة الاسلام سیّد عبدالله فاطمی،
مرحوم آقای بیات،
آقای اسلامیه ( داماد و شاگرد )،
آقای افراسیابی( داماد و شاگرد )،
استاد کریم محمود حقیقی و....

وفات:

دختر ایشان خانم فاطمه انصاری در مورد فوت ایشان می گوید:

« پدر می گفتند: هر چه خدا بخواهد، نمی گفتند خسته شدم می گفتند باید بروم. آن طرف قشنگه می گویند بیا! »

به او ندای إرجعی رسیده و او بی قرار است.

جناب علامه طهرانی نقل می‌کنند که:

« آیت الله انصاری در اثر فشار و شدت عشق و شوق وافر به لقاء حضرت متعال و سپس درخواست و طلب فنا در ذات احدیت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظریه خود عمل می‌کرده‌اند دچار کسالت قلب شدند و چون خودشان طبیب قدیمی ‌بودند پیوسته از گیاهان و عقاقیر مفید و مروح قلب استفاده می‌نمودند. یک سال مانده به عمر شریفشان برای یک ماه به تهران آمدند و به حقیر فرمودند تا برایشان از دکتر اردشیر نهاوندی که متخصص قلب بود وقت گرفتم، چون دکتر ایشان را تحت معاینه دقیق خود قرار داد از جمله گفت:

این قلب بیست سال است که تحت فشار شدید عشق واقع است. آیا شما خاطر خواه بوده‌اید؟ فرمودند: بلی. پس از آنکه بیرون آمدیم به حقیر فرمودند:

عجب دکتر دقیق و با فهمی است! او درست تشخیص داد، اما فهم آنکه این خاطر خواهی برای چه موردی بوده‌ است در حیطه علم او نیست.

ما مکرراً روزهای جمعه که در همدان بودیم و با ایشان به حمامهای عمومی می‌رفتیم برای غسل جمعه و تنظیف، بدن ایشان به قدری ضعیف و نحیف بود که جز استخوان چیز دیگری نبود و چون قامتش بلند بود حقاً این سر بر روی قفسه سینه سنگینی می‌نمود و دو پا مانند چوبهای باریکی بود که به هم پیوسته اند و استخوانهای منحنی سینه شان یکایک قابل شمارش بود. ( رحمه الله علیه رحمة واسعة ). »

آقای اسلامیه نقل می‌کنند که:

« یک سال پیش از فوت حضرت استاد در سا ل 1338 هجری شمسی بود که یک روز در ایوان خانه آقا جلسه ای داشتیم و جناب حاج محمدرضا گل آرایش در ابتدای جلسه مشغول قرائت قرآن شد، من به ستون ایوان، در مقابل استاد تکیه کرده بودم و سرم را روی زانو گذاشته، در آیات تلاوت شده تفکر می‌کردم که یک دفعه حالت مکاشفه برایم ایجاد شد دالانی دیدیم بزرگ که انتهای آن پله می‌خورد و به سوی پشت بام می‌رفت، آیت الله انصاری در جلو و من هم پشت سر او، از پله ها بالا رفتیم تا به پشت بام رسیدیم، وضعیت چنان بود که فصلها یکی پس از دیگری می‌گذشت، بهار گذشت، تابستان گذشت، پاییز گذشت، ولی مکان هیچگونه تغییری نمی‌کرد تا نوبت به زمستان رسید، دیدم بادی وزید و عبای استاد از دوشش افتاد و ناگهان استاد ناپدید شدند.
 بعد وضعیت عادی شد و دیدم هنوز قاری، قرآن تلاوت می‌کند. این مکاشفه را بعد از فوت آیت الله انصاری وقتی برای آیت الله نجابت نقل کردم، ایشان فرمود: چرا این جریان را قبلاً به من نگفته ای؟، چون این مکاشفه خبر از مرگ ایشان می‌داد و زمستان تعبیرش این بود که، شما حضرت استاد را در شرائط سختی که به او شدیداً نیاز داری از دست خواهی داد.»

فاطمه انصاری می گوید:
« یک سال قبل از فوتشان هنگامی که ایشان سکته مغزی می کنند آقای تناوش و علامه طهرانی برایشان وقت دکتر می گیرند و ایشان در جواب می گویند:

ما یازده دوازده ماه دیگر بیشتر با شما نیستیم، زحمت نکشید. »

آقای اسلامیه می گوید:
« آن اواخر آقای سبزواری از ایشان می پرسند آقا حالتان چطور است؟ چون آن موقع پایشان درد می کرده است. فرمودند:

 ما دو روزه که عمر تازه می کنیم. آقای سبزواری پرسیدند چطور؟ و ایشان جواب می دهند

 شیرازی ها ( منظور آیت الله نجابت ) از فوت آقا خبردار شده و گوسفند قربانی کردند و فعلاً عقب افتاده

و نگفتند تا کی؛ و ایشان در همان سال دو سه ماه بعد فوت می کنند. »

و باز ایشان نقل کردند که:
« در روز یکشنبه آخر عمر آیت الله انصاری که طبق معمول در منزل آقای سبزواری جلسه داشتیم ابتدا جلسه، جناب حاج عزت الله کبوترآهنگی که از صالحین بودند و مرتب در جلسات شرکت می‌کرد گفت:
من دیشب خوابی دیده‌ام که مرا نگران کرده‌ است، دیشب در عالم رویا یک سید بزرگوار نورانی را دیدم که پشت سر او، آقای انصاری قرارداشتند که دو تا سطل مسی پر از آب در دو دستش بود و پشت سر آن سید راه می‌رفت و ما هم گروهی از شاگردان پشت سر استاد بودیم، مقداری که بدین صورت حرکت کردیم، آقا سید نورانی برگشت و خطاب به ما فرمود:
« توشه خودتان را از آقای حاج آقا جواد بردارید ».
من در این هنگام از خواب پریدم، وقتی این خواب را در حضور شاگردان نقل کردند، حضرت استاد سکوت کردند. و در سه شنبه همان هفته دو روز بعد آقا سکته مغزی کردند و ... . »

از مرحوم سبزواری نیز در بیان احوال ایشان نقل شده که:
« این دوران آخر ایشان رفتار غیر عادی داشتند و در التهاب بودند. دو سه بار آمدند و گفتند که حساب و کتاب ما را صاف کن، من تعلل می کردم تا سرانجام دفعه چهارم گفتند برادر، من رفتنی ام ، چرا تعلل می کنی! »

و او در فروردین سال 1339 وصیت های خود را به پسر بزرگش می کند و می گوید:

« من دارم می روم؛ تو پدر بچه هایی، مواظبشان باش؛ این تقدیری وارد شده از طرف پروردگار است. »

حاج احمد آقا فرزند ایشان نقل می‌کند که:
« در ایام نوروزی که برای تعطیلات به همدان آمده بودم یک روز پدرم مرا در اتاق خصوصیش صدا زد، پدرم در زیر کرسی بود، مرا نزد خود نشاند، چون فرزند ارشد بودم به من فرمود:
« فلانی ( به اسم ) تو بعد از من وظیفه داری که در حق این بچه ها پدری کنی، با شنیدن این کلام فوق العاده مضطرب شدم، فرمودند ناراحت نباش خداوند چنین مقدر فرموده ‌است که بعد از من نسبت به بچه ها پدر باشی. »
بعد از این گفت و شنود، من به محل کارم در اراک مراجعت کردم و ... .

دکتر علی انصاری می گوید:
« ایشان هفته آخر مضطرب بودند می رفتند سر کوچه و بر می گشتند غیر عادی؛ گویا چیزی می دیدند. »

و ایشان عصر سه شنبه در 9 اریبهشت، 1339ه.ش. در بین نماز ظهر و عصر بر روی سجاده عشق هنگام نیاییش با خدای خود، حالش به هم می خورد و نیمه بدنش فلج می شود.
حاج احمد آقا می گوید:
« به اراک برگشتم ولی پیوسته منتظر خبر ناگواری بودم که روز هفتم اردیبهشت سال 1339 به وسیله تلگراف به من اطلاع دادند که پدرم مریض است، من سریعاً خودم را به همدان رساندم، دیدم دوستان و رفقای زیادی از شهرهای مختلف آمده‌اند، مرحوم پدرم مبتلا به انفارکتوس(سکته) شده بودند و نصف بدن و زبان ایشان از کار افتاده بود، پزشک معالج ایشان بالای سرشان ایستاده بود و به ایشان سرم وصل کرده بود، بعد ایشان با دست چپ اشاره کردند به من که جلو بیا، وقت جلو رفتم اشاره کردند که کاغذ و قلم به من بدهید، وقتی کاغذ و قلم در اختیار ایشان گذاشتم، با دست چپ به زحمت نوشتند:

« احمد مرگ من نزدیک است به این آقایان بگویید خود را به زحمت نیاندازند، فایده‌ای ندارد ».

و ایشان بعد از ظهر جمعه، دو ساعت از ظهر گذشته، در دوازدهم اردیبهشت 1339 هجری شمسی مطابق با دوم ذیقعده 1379 ه.ق. در سن 59 سالگی به ملکوت اعلی پیوستند، روحش شاد و یادش گرامی باد.

خانم فاطمه انصاری می گوید:
« همه ما هم راضی بودیم، گریه و زاری می کردیم ولی راضی بودیم چون او راضی بود، حتی بعد از فوتشان همه راضی بودند و هنگام وفاتشان همه در اتاق بوی عطر و گلاب استشمام می کردند صورتشان را گویی واکس نور زده بودند، صورتی نورانی و جوانتر از قبل با چشمانی زیبا، حالتی خدایی بود و من این را می فهمیدم. »
دوستان و علاقمندان ایشان بدن مطهّر ایشان را بطور موقت به مدت 24 ساعت در یکی از اتاقهای قبرستان همدان گذاشتند و بعد از اینکه نماز ایشان توسط آیت الله العظمی آخوند ملاعلی معصومی خوانده شد، بدن ایشان را برای دفن به سفارش خود آن مرحوم به قم آوردند و در قبرستان علی ابن جعفر ( مرحوم آیت الله انصاری به قبرستان علی بن جعفر علاقه خاصی داشتند و می‌فرمودند که نورانیت عجیبی دارد.) به خاک سپردند.
جناب حجت الاسلام والمسلمین صفوی قمی نقل می‌کنند که:
هنگام دفن آقا حضور داشتم و جناب مهندس تناوش به محض اینکه بدن آقا را در لحد گذاشتند با صدای بلند شروع به صلوات کردند وقتی بالا آمدند گفتند: همینکه بدن آقا را در لحد گذاشتم نوری از قبر تا عرش وصل شد و آقای ابهری و حجة الاسلام والمسلمین فاطمی هم این نور را مشاهده کردند و آقای فاطمی اضافه می‌کند که:
نه تنها نور را دیده‌اند بلکه بوی عطر در فضای قبرستان پیچید که در تمام عمرم همچنان بویی به مشامم نرسیده بود. سپس علامه سیدمحمدحسین طهرانی وارد قبر شدند، بند کفن را باز کرد، و برای آخرین بار بر گونه آقا بوسه زد، تلقین را گفتند و سپس دوستان و شاگردان با جسد او وداع کرده و بر قبر خاک ریختند.
وقتی که خبر فوت آیت الله انصاری را به آقای نجابت می‌دهند، آیت الله نجابت در حال استحمام بوده که با شنیدن خبر مرگ استادش، شکّه شده به زمین می‌خورد و نصف بدنش فلج می‌شود که بعدها در اثر معالجه های فراوان مجدداً بهبود نسبی پیدا می‌کنند.

و باز خانم انصاری می گوید:

« مهندس تناوش می گفت که وقتی که جسد آقا را دور ضریح حضرت معصومه(س) می چرخاندند، خودش شنیده که ایشان زیارت نامه می خواندند و بالاخره ایشان را در قبرستان علی بن جعفر قم به خاک می سپارند. »

مکاشفه آقای ابهری
قبر کناری آیت الله انصاری را جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج آقا معین شیرازی برای خودش خریداری می‌کند که بعد از مردن در آنجا دفن گردد، شبی در مجلس روضه خانگی امام حسین(ع) که در تهران، در منزل یکی از شاگردان آیت الله انصاری برگزار شده بود حاج آقا ابهری که از بکّائین بودند بعد از یک گریه زیاد که در این مجلس دارند، بعد از پایان جلسه به آقای حاج معین رو می‌کند و با حالت لبخند می‌گوید:
 
« حاج معین این قبری که خریده‌ای جای تو نیست مرا آنجا دفن می‌کنند و تو را در... دفن می‌کنند، و امسال یک امام جماعتی فوت می‌کند و تو را به عنوان امام جماعت می‌برند. و همینطور هم شد و آن سال چون امام جماعت یکی از مساجد فوت کرد حاج معین را به عنوان پیشنماز به آن مسجد بردند و پنج سال بعد از این جریان وقتی آقای ابهری فوت کردند بین دوستان صحبت شد که کجا دفن گردد، بعد تصمیم گرفته شد که در قبر آماده شده که کنار قبر آیت الله انصاری است و توسط حاج آقای معین شیرازی خریداری شده، دفن گردد و حاج آقا معین هم بعد از فوت در تهران دفن گردیدند، رحمه الله علیهم اجمعین. »ادامه دارد . بخش دوم ویژگیها

                                                                                             ماخذ:کتاب در کوی بی نشانها و کتاب سوخته

               

زندگینامه آیت الله محمد کوهستانی(ره)

 
مولود مبارک

در یکی از روزهای سال 1308 قمری ( 1267 ه.ش ) در روستای کوهستان و در خانه علم و تقوا کودکی چشم به جهان گشود که سیمای ملکوتی اش آینده ای بس درخشان را نوید می داد.
 نامش را به نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم « محمد » نهادند تا به برکت نام آن حضرت، منشأ حرکت سازنده و حیات بخش در جامعه آینده گردد.

پدر

پدرش عالم پارسا و فقیه وارسته آیت الله  محمد مهدی کوهستانی از عالمان برجسته و با فضل به شمار می آمد.
 طبق مدارک و اسناد موجود، اجداد ایشان در اصل از کاشان بوده اند که قریب به یک قرن و نیم قبل به مازندران هجرت کردند و نسب معظم له به « ملا محمد شریف کاشانی » که عالمی برجسته و فاضل بوده می رسد به این ترتیب:
 محمد مهدی فرزند محمد علی فرزند مهدی فرزند حاج محمد کاشی که وی نوه ملا محمد شریف بود.

ملا محمد شریف از علمای زمان خود بشمار می آمد او را بعنوان قاضی به قریه «رستمکلا» ـ از توابع شهرستان بهشهر ـ دعوت کردند که بعد یکی از نوادگان او به نام حاج محمد کاشی در کوهستان سکنی گزید و فرزندان او نیز در همان کوهستان ماندگار شدند و به کوهستانی شهرت پیدا کردند.
شیخ مهدی با دختر عالم ربانی مرحوم ملا محمد باقر ازدواج کرد که ثمره این پیوند مبارک تنها یادگارش آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی بود.

مادر

فاطمه کوهستانی ـ همسر حاج شیخ مهدی ـ بانویی باایمان و پاکدامن و مادری خردمند و باکفایت بود. قناعت و ساده زیستی همراه با کیاست و تدبیراز صفات این بانوی صالح به شمار می آمد.

از جهت معیشتی وضعیت مناسبی نداشت. اما بسیار سخاوتمند بود و به فقرا و مستمندان رسیدگی می کرد و در برآوردن حوائج آنان می کوشید. به خاندان عصمت و طهارت به ویژه سیدالشهداء علیه السلام علاقه وافر داشت و هفتگی در منزل مراسم روضه و عزا برپا می کرد.

از آن جا که وی زنی لایق و مسئولیت شناس بود با از دست دادن همسر دانشمند خود ضعف و سستی به خود راه نداد بلکه به خوبی از عهده مسئولیت خطیر تربیت تنها یادگارش برآمد و در رشد فکری و تعالی روحی او اهتمام ورزید.
مادر، پس از اتمام دوره مکتب خانه محمد، فرزندش را جهت تحصیل علوم دینی به حوزه فرستاد و به ادامه دادن راه پدرش تشویقش کرد.

 اسباب و مقدمات تحصیل فرزندش را خود مهیا می ساخت و زحمات و دشواری ها را بر خود هموار می کرد تا طلبه نوجوانش فقدان پدر را احساس نکند و با خیالی آسوده راه پیشرفت و ترقی را بپیماید.
خود، ساده زندگی می کرد و لباس کرباس بر تن می نمود و در پاسخ آنان که به وی اعتراض می کردند که چرا از لباس بهتری استفاده نمی کنی و بیشتر به خود نمی رسی می گفت:
فرزندم مشغول تحصیل است باید طوری زندگی کنم که بتوانم مخارج تحصیل او را فراهم کنم.

آن مادر فداکار آن قدر در جهت تحصیل و رشد علمی فرزندش اهتمام ورزید که یک بار ناچار شد مقداری از زمین های مزروعی خود را بفروشد و هزینه زندگی اش را تأمین کند.
هیچ گاه حاضر نمی شد که دیگران مخارج زندگی و تحصیل فرزندش را به عهده بگیرند، معمولاً هزینه و مخارج زندگی اش را علاوه بر داشتن مقداری زمین کشاورزی از طریق هنر دستی مثل کلاه بافی و غیره اداره می کرد.

از جمله قضایایی که نشان دهنده علوّ همت و روح بلند آن زن شایسته است آن که وقتی به او خبر دادند یکی از تجار خیرخواه عده ای از مؤمنین را تشویق نمود که برای مخارج زندگی پسرش اعانه ای جمع آوری کنند و برایش به نجف بفرستند از این خبر برآشفت و به آن تاجر پیغام فرستاد که:
« شیخ محمد مقنّی نیست تا برای او جیره جمع کنید، پسرم احتیاج به این پول ها ندارد خودم هزینه اش را تأمین می کنم. »

وقتی این سخن به پدر مرحوم آیت الله برهانی رسید از همت بلند آن مادر شگفت زده شد و گفت:
 به راستی که او زنی بلند همت و مردآفرین است.

دوران کودکی

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی مشهور به «آقاجان» قسمتی از دوران کودکی خویش را در زمان حیات پدر بزرگوارش گذراند.
 استعداد و نبوغ فوق العاده وی، پدر را بر آن داشت که در تعلیم و تربیتش بیشتر بکوشد، لذا در همان اوان طفولیت وی را به مکتب خانه فرستاد تا با قرائت قرآن و خواندن و نوشتن آشنا گردد و خود نیز شخصاً در تربیت او مراقبت کامل داشت که در آینده فردی مفید و عالمی خدمت گزار شود؛ گویی از جبینش آتیه ای پرامید را می خواند.

می توان گفت این دوران زودگذر از بهترین روزهای زندگی اش بود، چرا که سایه پرمهر و محبت و دست نوازش گر پدر را بر سر خود می دید و از هدایت ها و مراقبت های مستمرش بهره مند می گشت، ولی افسوس که بیش از هشت بهار از عمرش سپری نشده بود که از نعمت وجود پدر فرزانه خود محروم گشت.

تحصیلات

محمد، این نوجوان باهوش و تشنه علم، پس از فراگیری قرآن و فارسی به حوزه علمیه بهشهر که در آن عصر، پررونق و فعال بود و اساتید برجسته ای در آن تدریس می کردند، رفت. علوم پایه از قبیل صرف، نحو و منطق را در آن جا فرا گرفت.
کتاب « شمسیه» در منطق را نزد عالم فاضل شیخ احمد رحمانی خلیلی خواند.
« مطّول» را نزد شیخ محمد صادق شریعتی آموخت و مدتی نیز از محضر عالم فاضل حاج آقا بزرگ کردکویی استفاده نمود.
قسمتی از کتاب « قوانین» را نزد فقیه بزرگ آیت الله آقا خضر اشرفی تلمذ کرد، گو این که قسمتی از فقه یا اصول را از محضر علمی آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی نیز بهره برده است.

بیشتر تحصیلات مقدماتی معظم له در حوزه بهشهر بود ولی در این میان مدتی در حوزه علمیه ساری درس خواند.
چند ماهی نیز در حوزه علیمه بابل در مدرسه « کاظم بیک» و « سقا» نزد اساتید آن سامان به تحصیل پرداخت.
در آن عصر مدیریت حوزه بابل با آیت الله شیخ محمد حسن بارفروشی معروف به « شیخ کبیر » بود و شکوه و رونق بسیار می داشت.
 از آیت الله کوهستانی نقل شده که فرمود:
« من و شیخ محمد مهدی درزی، پدر مرحوم حجت الاسلام آقای درزیان ( امام جمعه فقید بهنمیر ) در مدرسه سقای بابل هم مباحثه بودیم. »

استادان ایشان در آن حوزه مشخص نشد، آیت الله فاضل داماد ایشان می گوید:
یکی از اساتید وی در حوزه بابل آقای شیخ عبدالحسین شاهی جمنانی فقیهی بوده است.

نقل خاطره ای جالب از دوران اقامت در آن حوزه از زبان خود ایشان خالی از فایده نیست:
فرمودند:
« زمانی که در حوزه علمیه ساری درس می خواندم یکی از دوستان طلبه به نام آقای شیخ اسماعیل شریعت گرجی به من پیشنهاد کرد که جهت ادامه تحصیل به بابل برویم زیرا استاد زبردستی در منطق در آن حوزه تدریس می کند، به اتفاق به حوزه بابل رفتیم، اما برای وی مشکل پیش آمد که نتوانست بماند، من ماندم و از محضر آن استاد منطق استفاده کردم.
او استاد ماهری بود و مدعی بود که هنوز از مادر نزاییده کسی که بتواند مثل من منطق بگوید و یا در این مورد بر من اشکال بگیرد!
روزی سر درس اشکالی به ذهن من آمد و خواستم آن را مطرح کنم ولی اجازه نمی داد، تا این که گفتم:
استاد، ما آن چه فرا گرفتیم از محضر شما بوده است. وقتی این جمله را گفتم نرم شد و به اشکال من توجه کرد و آن را تصدیق کرد و گفت: آخوند، درست می گوید.
 آن گاه من به شوخی به وی گفتم: حال معلوم شد که اشکال کننده بر شما از مادر متولد شده است. »

در جوار امام رضا(ع)

آیت الله کوهستانی پس از اتمام علوم پایه و آموختن ادبیات عرب و مقداری از فقه و اصول جهت ادامه تحصیل عازم حوزه مشهد گردید و در مدرسه « میرزا جعفر» که از مدارس بزرگ و در مجاورت حرم مطهر بود اسکان یافت تا در جوار ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از فیوضات و برکات معنوی آن امام رئوف بهره مند گردد.

این که معظم له باقی مانده دوره تحصیل سطح را نزد چه کسی آموخت به درستی روشن نیست.
 از داماد ایشان آیت الله فاضل نقل شده که آیت الله کوهستانی کتاب « معالم الاصول» را نزد پدرم مرحوم آیت الله حاج شیخ نجفعلی فاضل استرآبادی در مشهد خواند و ظاهراً قسمتی از « شرح لمعه » را نزد عالم فاضل شیخ شعبان حجتی تلمّذ کرد.
 در هر حال با عشق و علاقه زایدالوصف به فراگیری دانش و با تلاش و جدیت، باقی کتاب های سطح را به خوبی و با موفقیت گذراند و در درس خارج فقهای بزرگ حوزه حاضر شد.
اساتید وی در درس خارج عبارت بودند از:
مرجع عظیم الشأن آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی و دیگری مجتهد والامقام مرحوم آیت الله میرزا محمد کفایی ( فرزند محقق کبیر آیت الله ملا محمد کاظم خراسانی) که بیشترین بهره و استفاده را در آن حوزه از محضر این عالم ربانی برده است.

روزی ایشان به مناسبتی درباره چگونگی دوران تحصیل چنین فرمود:
« در مشهد درس حاج آقا حسین قمی می رفتم، خیلی روان و ساده مطالب را بیان می فرمود، با خود گفتم:
 ایشان که درس خصوصی برای ما نمی گذارد پس خوب است که دیگر درسش را ادامه ندهم. شب در عالم خواب دیدم که سید جلیل القدری به من فرمود:
« دین جدّ ما را این چنین ( روان و ساده ) باید گفت. »

هجرت به نجف

آیت الله کوهستانی پس از اقامت طولانی در جوار حضرت رضا علیه السلام جهت تحکیم مبانی اجتهاد و رسیدن به مدارج عالیه علمی، حدود سال 1340 قمری رهسپار حوزه بزرگ و پرآوازه نجف اشرف گردید.
ورود ایشان به حوزه نجف زمانی بود که حوزه در اوج شکوفایی علمی و معنوی به سر می برد و استوانه های بزرگ فقاهت و عدالت بر کرسی تدریس تکیه زده بودند و حضور آن بزرگان خود فرصت مناسبی را فراهم آورده بود که آن فقیه والامقام مبانی فقهی خویش را هر چه بهتر تقویت و استوارتر سازد.
برتری در بحث

از برخی بزرگان نجف نقل شده که مرحوم آیت الله کوهستانی با آیت الله شیخ محمد تقی آملی مباحثه می کردند آقای آملی خیلی مطالعه می کرد و در درس زحمت می کشید ولی آقای کوهستانی به خاطر ضعف چشم نمی توانست به آن حد مطالعه کند ولی در هنگام بحث اقای کوهستانی تفوّق و برتری داشت.

در کنار آموختن و غور در مسائل عمیق اصولی و فقهی از خودسازی و تهذیب نفس غافل نگشت، گرچه ایشان در مسائل معنوی و اخلاقی استاد به خصوصی نداشت ولی با خط مشی صحیحی که مستقیماً از زندگی و سیره و روش اهل بیت علیهم السلام اتخاذ کرده بود و با عمل و تبعیت محض از احکام شرع مقدس به درجه ای از تقوا و پارسایی رسید که مورد رشک بزرگان اخلاق و عرفان حوزه نجف گردیده بود.

یکی از معاصرین ایشان حضرت آیه الله شیخ علی محمد مهاجری نقل کرده که آیه الله کوهستانی در نجف در بین علما و فضلا از حیث زهد و تقوا و معنویت کم نظیر بود.

اجتهاد

سرانجام آیت الله کوهستانی پس از قریب نه سال اقامت در جوار آن امام همام و بهره گیری از محضر اکابر علم وعمل و دست یابی به مراتب والای علمی و عرفانی و رسیدن به مرتبه عالی اجتهاد آهنگ وطن کرد.
یعنی پس از قریب بیست سال تلاش علمی و عملی در سال 1348 قمری به زادگاه خویش
احاطه علمی

مرحوم آیت الله کوهستانی در بعد علمی و فقهی از عالمان برجسته به شمار می رفت. هر چند زهد و تقوای وی زبان زد همگان بود و عوام مردم از وسعت دامنه علمش بی خبر بودند اما هم اساتید ایشان و هم خواص از شاگردان همواره اعتراف به موقعیت بالای علمی وی می نمودند.
در فقه و اصول صاحب نظر، در ادبیات عرب توان مند، در دین شناسی عالمی ژرف نگر و در عرفان عملی عارفی با بصیرت بود.

ثمره این برجستگی و نبوغ فوق العاده اخذ اجازه اجتهاد از اساتید بزرگ حوزه نجف بود. یکی از فضلا می گوید:
وقتی از آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی درباره مقام علمی آقای کوهستانی پرسیدیم ایشان فرمودند:
وقتی آقای کوهستانی می خواست به وطن بازگردد مرحوم آیت الله نائینی از علمای حاضر در جلسه استفتا درباره اجتهاد ایشان سؤال کرد همگی به اتفاق آرا به اجتهاد و عدالت معظم له شهادت دادند آن گاه آیه الله نائینی از من پرسید، گفتم: « لا شک فی عدالته مجتهد مجتهدُ؛ در عدالت او شکی نیست مجتهد نیز هست.»
ایشان از مقدمات تا پایان سطح را در حوزه کوهستان تدریس می فرمودند به گونه ای که بسیاری از شاگردان تا سطح عالی را از محضرشان استفاده نموده و آن گاه با اجازه ایشان به حوزه های بزرگ نجف و قم و مشهد هجرت کردند. برای عده ای از شاگردان خود کتاب نفیس و عمیق  « جواهر الکلام» و طهارت شیخ انصاری را به صورت استدلالی تبیین می نمود به کتاب جواهر خیلی علاقمند بود و بسیار آن را مطالعه می کرد و همواره از مباحثات علمی استقبال شایانی می کرد.
فرزند ایشان می گوید:
آیت لله راضی تبریزی، که از علمای بزرگ قم بود، برای من نقل فرمودند:
من خدمت والد شما رسیدم به اتفاق ایشان جهت اقامه فریضه ظهر و عصر به مسجد رفتیم در بین نماز پس از تشهد رکعت دوم موقع برخاستن ذکر « وتقبل شفاعته فی امته وارفع درجته» را قرائت کرد، پس از تمام شدن نماز و رسیدن به منزل از ایشان پرسیدم شما موقع حرکت و آماده شدن برای تسبیحات اربعه کلمه « فی امته » را از کجا اضافه فرمودید؟
ایشان بی درنگ کتاب صلاة « جواهر» را حاضر کرد و آن را شبیه استخاره گرفتن باز کرد که درست همان صفحه مورد احتیاج آمده بود و این عبارت را به من نشان داد که در این ذکر مستحبی پس از تشهد چند نظر است که برخی از فقها کلمه « فی امته» را هم اضافه می کنند و بعضی بدون آن را قایل هستند فهمیدم ایشان علاوه بر مقام معنوی عالمی صاحب نظر نیز هست.

بارها شده افرادی از گوشه و کنار می آمدند وقتی با کوهی از علم و فضیلت مواجه می شدند لب به تحسین و مدح و ثنا می گشودند. ایشان نه تنها خوشحال نمیشد بلکه با جمله ای کوتاه و با کمال تواضع و فروتنی فرمود:
« چه می فرمایی من که یک آخوند دهاتی بیشتر نیستم ».

اساتید

بی تردید، استاد و معلم در شکل گیری شخصیت علمی و معنوی انسان نقش مهمی ایفا می کند؛ به طوری که تأثیر اندیشه ها و رفتارهای استاد را بر شاگرد به خوبی می توان دید و حتی استاد می تواند در سعادت یا شقاوت انسانی نیز اثر بگذارد.
آیت الله کوهستانی در دوران تحصیل از استادان زیادی، که هر یک در زمان خود از چهره های برجسته حوزه ها بودند، بهره گرفت. جهت پاسداشت زحمات آن بزرگواران اشاره ای هر چند گذرا به زندگی شان خالی از فایده نیست:

1. اساتید حوزه بهشهر

1. آیت الله خضر اشرفی:
حاج آقا خضر فرزند عالم ربانی آیت الله شیخ اسماعیل اشرفی ( متوفی 1308ق) مشهور به شریعتمدار از اعاظم علمای بهشهر بود که پس از پدرش ریاست حوزه علمیه بهشهر و امور دینی به او منتقل شد و در حدود 1336 قمری درگذشت.

2. آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی:

 سال ها از محضر استادانی چون آیت الله سید محمد کاظم یزدی صاحب « عروه الوثقی» و آیت الله ملا محمد کاظم خراسانی صاحب «کفایه الاصول» و دیگر اساتید بهره مند شد و خود در شمار چهره های فاضل و برجسته حوزه نجف درآمد.

2. اساتید حوزه مشهد

1. آیت الله شیخ نجف علی فاضل استرآبادی:
 فقیه فرزانه آیت الله شیخ نجف علی فاضل در سال 1305 قمری در قریه « نوکنده» از توابع شهر « بندر گز» در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.

به مدت چهار سال از محضر آیت الله حاج شیخ علی علامه حائری ( متوفی 1339 هـ . ق) استفاده های فراوان برد.
در سال 1340 قمری جهت نیل به مقامات عالی علمی رهسپار نجف اشرف گردید و در آن جا از محضر استوانه های علمی شیعه حضرات آیات:
محقق نائینی، آقا ضیاء عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی فیض برد و به مقام رفیع اجتهاد دست یافت. از ویژگی های اخلاقی ایشان پای بندی شدید به عبادت و نوافل و ذکر و دعا بود و بر تهجد و سحر خیزی مداومت داشت.

مرحوم آیت الله کوهستانی ظاهراً کتاب « معالم الاصول» را در مشهد نزد وی خوانده است. فرزند بزرگوارش، آیت الله حاج شیخ محمد فاضل، داماد مرحوم کوهستانی است و این خود موجب ارتباط و نزدیکی هر چه بیشتر آن دو بزرگوار گشته بود.

2. آیت الله العظمی حاج آقا حسین طباطبائی قمی:
 آیت الله حاج آقا حسین قمی فرزند حاج سید محمود یکی از مراجع بزرگ تقلید بود.
گفتنی است که مرحوم کوهستانی احترام فوق العاده ای برای مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی قایل بود. هنگامی که مرحوم حاج آقا حسین قمی در مسیر مسافرت به کوهستان تشریف آورده و دو ـ سه روز در منزل آیت الله کوهستانی اقامت فرمودند، معظم له هنگام ورود آن مرجع بزرگ، در مقابل ایشان گاو قربانی کردند و نهایت ادب و فروتنی و احترام را نسبت به استاد عالی مقامش ابراز نمودند، تا آن جا که وسایل وضو و تطهیر ایشان را خود فراهم می کرد و هنگام نماز برای ایشان سجاده می انداخت.
 خلاصه آن که در این مدت مرحوم کوهستانی مثل عبد در برابر مولی کمر به خدمت بسته و هیچ قرار نداشت.


3. آیت الله میرزا محمد کفایی:
 معروف به آقازاده نجفی در نیمه شعبان سال 1294 قمری در نجف به دنیا آمد. با تلاش و پشت کار، مقدمات و سطح را خواند و در مکتب پدر نامدار خود تلمذ کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت.
بر کتاب « کفایه الاصول» پدر خود نیز حاشیه ای نوشته است. گفته اند علاقه وی به کتاب کفایه به اندازه ای بود که می گفت اگر مطلبی از مطالب و معضلات آن فراموشم شود به حرم می روم و در آن جا درباره آن مطلب می اندیشم و دعا می کنم تا آن را بیابم.

3. اساتید حوزه نجف

درس فقه را از محضر علمی محقق مرحوم آیه الله العظمی میرزا حسین نائینی (ره) و فقیه عصر مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بهره مند گشت و درس اصول را نزد محقق مدقق مرحوم آیت الله العظمی آقا ضیاء الدین عراقی آموخت.
ایشان همواره از اساتید خود به نیکی و بزرگی یاد می کرد ولی در بین آنان مرحوم آیت الله نائینی نزد او از عظمت و ابهت خاصی برخوردار بود و از مبانی اجتهادی وی دفاع می کرد.
استعداد سرشار، حضور عالمانه و محققانه در درس های اساتید همراه با سابقه علمی در مشهد مراوده و مذاکره علمی با فقیه بزرگی چون آیت الله سید محمود شاهرودی و مباحثه با شخصیت های بزرگی همچون آیت الله شیخ محمد تقی آملی از او عالمی فاضل و برجسته ساخته و در شمار فضلای اهل نجف قرار داده بود.
برخی از اساتید ایشان در نجف اشرف به شرح زیر می باشند:

1. آیت الله العظمی میرزا محمد حسین نائینی:
 مرحوم  نائینی متوفی ( 1355ق) از مراجع بزرگ عصر خویش و یکی ازرجال تحقیق و تدقیق در اصول و فقه است.
 ایشان علم اصول را با دقت تام و جدیت خاصی به طوری منظم و به دور از پیچیدگی، تهذیب و تنقیح کرد، اصولیان بزرگ وی را در این امر ستوده و استادی اش را پذیرفته اند.

2. آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی:
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ( متوفی 1365 قمری) یکی از فقها و مراجع بزرگ عصر اخیر است که در کیاست، درایت و حسن اداره حوزه های علمیه شهرت بسزا و نام پرآوازه ای دارد.

از تألیفات او « وسیلة النجاة » است که به خاطر جامعیت آن، برخی از فقهای نامدار، از جمله امام خمینی بر آن، حاشیه نوشته اند.

3. آیت الله ضیاء الدین عراقی:

ایشان  ( متوفی 1361 ق) از فقها و علمای بزرگ است که در شهر اراک به دنیا آمد. مقدمات علوم را در حوزه اصفهان فرا گرفت و سپس به نجف اشرف عزیمت نمود و در آن جا از محضر بزرگانی چون آیات عظام سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه الوثقی، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و سید محمد فشارکی کسب فیض نمود و در شمار فقهای بزرگ تاریخ علمی شیعه قرار گرفت و پس از درگذشت استاد نامدارش آخوند خراسانی بر کرسی تدریس نشست و قریب شصت سال مشغول به تدریس دروس عالیه بود و در حدود دو هزار فقیه و مجتهد از محضر او بهره گرفتتند.
از ویژگی های این محقق بزرگ این بود که: در بحث بسیار قوی و به طور دائم در مسائل علمی تفکر می کرد، زاهد و قانع بود و از دنیا و زخارف آن اعراض می کرد.

خدمات و جهاد علمی

مهم ترین خدمات و مجاهدت های مخلصانه آیت الله کوهستانی در عرصه علم و دین تأسیس حوزه علمیه در روستای « کوهستان» یعنی زادگاه خودش بود.
 در سایه پربرکت این مرکز علمی توانست نقش به سزایی در بالندگی و شکوفایی فرهنگ غنی اسلام در استان مازندران ایفا نماید.

ایشان در این باره چنین می فرمود:
« وقتی از نجف بازگشتم در فکر بودم که چه کاری انجام بدهم و چگونه وظیفه خود را انجام برسانم؟ چطور با مردم رفتار نمایم؟
 تا این که تصمیم گرفتم در ویژگی های اخلاقی و رفتاری امامان معصوم علیهم السلام غور کنم و همان سان که آنان با مردم رفتار می نمودند من نیز سیره آن بزرگواران را در رفتار خود با مردم پیاده کنم.
 مردد بودم آب و نان خود را بگیرم و به شهرها و روستاها سفر کنم و به طور سیار و خانه به دوش تبلیغ نمایم یا حوزه ای بنا کنم و عده ای را تربیت کنم که آنان به جای من به شهرها و روستاها بروند و اسلام و دین را ترویج کنند.
دیدم اگر بخواهم به طور سیار در مناطق مختلف بروم و وظیفه ام را این چنین انجام دهم شاید از عهده اش برنیایم و نتوانم به خوبی تبلیغ کنم و مشکلات و زحمات خاص خود را نیز در پی می داشت که با وضع مزاجی و روحی من سازگار نبود.
سرانجام با توکل به خدا و توجه حضرت ولی عصر علیه السلام تأسیس حوزه را آغاز کردم و تمام سعی خود را برای تربیت و پرورش نسل جوان به کار گرفتم.»

روزی  به یکی از فضلا فرمودند:
« هنگامی که از نجف به مازندران آمدم به همسرم گفتم:
 تو حاضری در حق طلاب مادری کنی و من پدری کنم و آن ها را تربیت نماییم تا نزد پروردگار روسفید باشیم؟
قبول کرد و من هم تصمیم گرفتم در آن زمان که رضا شاه نمی گذاشت یک نفر معمم در ایران وجود داشته باشد طلاب زیادی را تحت تربیت و پوشش قرار دهم. »

چگونگی احداث حوزه علمیه

آیت الله کوهستانی حدوداً از سال 1312 شمسی جهت تشکیل حوزه به جمع آوری و تربیت طلاب علوم دینی همت نمود.
ابتدا که هنوز بنایی ساخته نشده بود حسینیه خویش را در اختیار طلاب گذاشت. به مرور زمان علاقه مندان به علم و دانش از اطراف گرد ایشان حلقه زدند تا سال 1321 شمسی که آمار طلاب و شیفتگان علم فزونی یافت لذا معظم له چند اتاق در حاشیه حیاط بیرونی خود احداث کردند و با افزایش بیشتر طلاب و کمبود اتاق به ناچار در منازل محل به عنوان مستأجر اسکان می یافتند تا آن که با اصرار طلاب در مورد احداث ساختمان و افزایش خوابگاه ، به قرآن تفأل می زنند که این آیه می آید:

« قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون؛
بگو به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوید که این از تمام آنچه گردآوری کرده اند بهتر است.»

با الهام از این آیه امیدبخش تصمیم بر احداث ساختمان مدرسه گرفت و با یاری خدا و توجهات حضرت ولی عصر علیه السلام کلنگ آن را به زمین زد و با تلاش و کوشش همراه با تدبیر و دوراندیشی سه دستگاه ساختمان کاه گلی بسیار ساده و بی الایش که هر یک مشتمل بر چند حجره ( مدرسه فضل، 5 اتاق رحمت، 11 اتاق و فرح 12 اطاق در دو طبقه) بود برای اسکان طلاب بنا کرد.

زمین های مدرسه از ملک شخصی وی بود و در ساختن مدرسه نیز سعی وافر داشت از اموال شخصی آن را تکمیل نماید و از سهم امام علیه السلام استفاده نکند.
و اگر احیاناً دیگران می خواستند در جهت تکمیل بنای مدرسه وجهی بپردازند دقت داشت که هر پولی را قبول نکند، لذا وقتی یکی از متمکنین مقداری پول فرستاد که در بنای ساختمان استفاده شود، چون نمی توانست آن پول را قبول نکند و از طرفی هم در مصرف آن احتیاط می کرد پول را گرفت ولی خرج چپر دور مدرسه کرد و آن را در ساختمان به کار نگرفت و طولی نکشید که آن چپر خشک شد و به مرور زمان تمام چوب هایش از بین رفت.

برخی از طلاب که از ابتدای تأسیس خدمت ایشان بودند نقل کردند که ما خودمان در ساختمان مدرسه کمک می کردیم و خود آقا نیز از کمک کردن و مهیا نمودن وسایل مورد نیاز و گاه در آماده کردن گِل و حمل چوب دریغ نداشت.

مدرسه از سه قسمت تشکیل شده بود، ایشان هم طبق مفاد آیه شریفه نام آن ها را به ترتیب آیه فضل، رحمت و فرح نامید.
ایشان در این باره می فرمود:
از این آیه استفاده می کردم که مدرسه چهارمی به نام جامعه ( مما یجمعون ) بسازم.
 لیکن این خواسته معظم له عملی نگردید و همان سه مدرسه دایر بود.
در اندک زمانی حوزه کوهستان مملو از مشتاقان علم و فضیلت و کمال گردید به حدی که شمار طلاب از دویست تن فراتر رفت و در بعض سال ها تا چهار صد نفر نیز سکونت داشتند. و به این ترتیب دوران حیات و شکوفایی علوم دینی پس از سال ها خاموشی در مازندران آغاز گشت.
یکی از بزرگان در توصیف و تمجید از آیه الله کوهستانی و خدمت ایشان به اسلام و روحانیت فرمود:
 کوهستانی دهات را نجف کرد.

نقش همسر ایشان در موفقیت حوزه

به طور کلی نقش همسر شایسته و فداکار در موفقیت و پیشرفت اهداف متعالی شوهر، غیر قابل انکار است.
همسر آیت الله کوهستانی را باید از زمره زنان و بانوان ایثارگری به شمار آورد که توانست با درک صحیح موقعیت آیت الله و اهداف بلند و حیات بخش وی نقش بسیار مفید و مهمی را ایفا کند و در واقع یکی از مهم ترین عوامل موفقیت مرحوم کوهستانی در تشکیل و ساماندهی حوزه و تعلیم و تربیت صدها عالم و دانشمند فداکاری و از خودگذشتگی های این همسر بزرگوار بود.
از جهت صفات روحی و فردی وی بانویی صالح و پاکدامن بود. قناعت و ساده زیستی، عشق و علاقه وصف ناپذیر به معظم له و درک مو قعیت اجتماعی و معنوی ایشان او را از دیگر زنان ممتاز ساخته بود. اهل ذکر و دعا بود. نماز را با طمأنینه و خضوع می خواند. در تمام دوران زندگی مشترک خود  چه در مشکلات و ناملایمات و چه در آسایش و راحتی یار و یاور او و خود را شریک شوهر عالی قدرش می دانست.
کسانی که از گستردگی کار روزانه این بانوی پرکار با اطلاع بودند می دانند چه قدر در اداره مهمانان و مدیریت کارهای زیاد منزل مهارت داشت وی با شناخت عمیق به مقام و جایگاه والای ایشان هیچ گاه در کارش احساس خستگی نکرد و در راه تحکیم و تعالی آن حوزه پربرکت از هیچ کوششی دریغ نورزید.

فرزند ایشان می گوید :
 مادرم برای من نقل کرد که: « در یکی از روزها که کارگران مشغول ساختن بنای مدرسه بودند یکی از فرزندانم سخت بیمار و در حال احتضار بود، من می بایست از یک طرف کارگران را پذیرایی و برای مهمان ها غذا تهیه نمایم و از طرف دیگر با پنبه لبان خشکیده فرزندم را با آب تر کنم تا او را از مرگ نجات دهم.
گر چه فرزند عزیزم با آن بیماری از دست رفت اما این گونه خود را تسلی می دادم که ادای وظیفه کردم و خوش حال بودم که من نیز در پایه ریزی و اساس این هدف بزرگ و مقدس سهمی دارم.»

این بانوی بزرگوار برای طلاب نوجوان همچون مادری دلسوز و مهربان بود، همه را فرزند خود می دانست، هر طلبه ای که احساس گرسنگی می کرد و در حجره خود چیزی نداشت و به این مادر مهربان مراجعه می کرد وی با محبت و خوش رویی از غذاهای منزل در اختیارش می گذاشت و او را نا امید برنمی گرداند.
یکی برای گرفتن نان می آمد و دیگری برای ترشی، یکی سبزی می خواست و دیگری سیر، یکی کدو می خواست و دیگری دوغ.

برای او تفاوتی نداشت که طلبه روستایی باشد یا شهری از طبقات محروم و فقیر باشد یا غنی و متمکن همه را یکسان می نگریست و به آنان علاقه داشت و همین محبت های بی دریغ مادرانه بود که طلاب او را چون مادر خویش می دانستند و وی را « ننه جان» صدا می کردند.
او هم از مهمان ها پذیرایی می کرد و هم سرپرست فرزندان بود و هم تسکین بخش خاطر طلاب جوان و هم نوازش گر دل های غم زده نوجوانان دور از وطن و مهجور از پدر و مادر بود.

او چنان مادر مهربانی بود که می گفت:
« روزی که برادر جوانم را از دست داده و تازه از سر مزارش با دلی اندوهناک و دیده ای اشکبار برمی گشتم و در غم جگرخراش برادرم در گوشه خانه اشک می ریختم سید عبدالکریم ( شهید هاشمی نژاد) آمد و گفت: استاد ما آقا سید خلیل ( آیة الله حاج سید خلیل محمدی بادابسری) کسالت دارد اگر برای او آش سوپ درست کنید برای حالش مناسب است ،با خوش رویی پذیرفتم و آش سوپ را بار گذاشتم گویی که من خواهر برادر مرده نیستم. »

از این جهت بود که شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد که خود نیز از محبت های آن مادر بهره مند گشته فرمود:
اگر ننه جان نبود، آقا نمی توانست این طور در کارشان موفق باشند و چنین حوزه با عظمتی را اداره کنند.

و نیز آیت الله حاج شیخ محمد شاهرودی بهشهری فرمود:
« نیمی از کارهای حوزه و کمک به ریاست دینی آیت الله بر دوش همسر وی بود. »

رحلت

مرحوم آیت الله کوهستانی در سال های آخر عمر شریفشان به بیماری برونشیت مزمن و تنگی نفس مبتلا شدند که در فصل زمستان به علت سرما بیماری شدت پیدا می کرد و لازم بود تحت مراقبت ویژه پزشکان قرار گیرد.

پیوسته این کسالت در شدت و ضعف بود تا آن که در تاریخ هشتم شوال 1391 به پیشنهاد بعضی از ارادتمندان و با تفأل به قرآن کریم جهت توسل به ساحت مقدس حضرت معصومه علیها السلام به قم عزیمت نمودند و پس از معاینات اولیه در بیمارستان آیت الله العظمی گلپایگانی بستری گردیدند و تحت معالجه پزشکان متعهد قرار گرفتند.

باری با عنایت خداوند متعال و تلاش پزشکان همراه و بذل توجه آیت الله گلپایگانی و فرزند بزرگوارش، بهبودی کامل برای آقاجان  حاصل گردید و با کمال رضایت و خرسندی  به مازندران مراجعت نمودند.
پس از بازگشت به مازندران طبق صلاح دید پزشکان معالج به جهت آماده نبودن امکانات رفاهی منزل ،ایشان را به بیمارستان « زارع » ساری انتقال دادند. در مدت بستری شدن علما و مردم شریف از طبقات مختلف از آقا عیادت به عمل می آوردند و از بهبودی حال آقا جان اظهار خوشحالی می کردند، تا آن که با مراقبت بی دریغ پزشکان زحمت کش مازندران پس از یک هفته معظم له با سلامتی کامل به کوهستان بازگشتند.
بازگشت بیماری

افسوس که این سلامتی چندان به طول نینجامید، بر اثر سرماخوردگی وضع مزاجی آقا در 28 ذی قعده 1391 به هم خورد و بار دیگر غم و اندوه در چهره ارادتمندان ظاهر گشت.
آقا زاده ایشان می گوید:
 پس از دگرگونی حال آقا جان بلافاصله از قم به حضورشان رسیدم، وضع مزاجی و جسمی ایشان را متغیر دیدم؛ به گونه ای که دیگر از آن به بعد حالشان رو به بهبودی نرفت و حال عمومی شان تغییر کرد.
در این روزهای سخت آخر عمرشان گاه که با هم می نشستیم، معظم له از سخنان و نصایح پندآموز برای من بیان می فرمود از جمله این که می فرمودند:
« پسر بعد از مرگ من هیچ چیز تو را به این اندازه خوشحال نکند که بفهمی من آمرزیده شدم. »
محمد، دست خالی است !

مرحوم آیت الله کوهستانی در این اواخر عمر بسیار نگران آخرتش بود، با همه زهد و ورع، خود را دست خالی می دید، از این رو هرگاه برخی از شاگردان او از قبیل شهید هاشمی نژاد و دیگر فضلا که از مشهد به حضورشان می رسیدند، می فرمود:
« سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسانید و بگویید شیخ محمد دارد می آید، ولی دست خالی است. »

فرزندشان می گوید:
 روزی یکی از علمای منطقه در محضرش حضور داشت وقتی نگرانی ایشان را از سفر آخرت مشاهده نمود به ایشان عرض کرد: شما کارها و وظایفتان را به خوبی انجام دادید و نباید مشکلی داشته باشید. آقا با چهره ای برافروخته در جوابش فرمودند:
« چه می گویی؟ امامی مثل علی علیه السلام وقتی که می خواهد از دنیا برود می گوید، نمی دانم خدا با من چه طور می خواهد معامله کند؟ »

پناهندگی به حضرت رضا(ع)

روزهای آخر حیات که هر لحظه به مرگ نزدیک تر می شد؛ در حالی که ترس تمام وجود او را احاطه کرده بود، فرمودند:
« حتماً مرا به مشهد ببرید من باید پناهنده به حضرت رضا علیه السلام شوم. جنازه مرا ببرید دور ضریح مطهر طواف بدهید من پناهنده به آن حضرت بشوم، آن گاه هر جا خواستید دفن نمایید. »
آقا ما را پذیرفت !

گویا تأکید و سفارش ایشان مبنی بر انتقال جنازه اش به مشهد به خاطر خوابی بود که احساس کرد حضرت رضا علیه السلام او را پذیرفتند، از این رو خود می فرمود:
« بر حسب خواب هایی که دیده شد معلوم می شود آقا حضرت رضا علیه السلام ما را پذیرفتند. »
و آن خواب این بود که مشاهده کردند همه حضرات معصومین علیهم السلام در اتاقی نشسته اند و ایشان وارد آن مجلس شد، ولی جایی نیست که ایشان بنشیند؛ در این لحظه حضرت رضا علیه السلام نزد خود جایی را باز نمودند و خطاب به ایشان فرمود:
« بیا پیش من بنشین. »
دهان شیطان را مشت میزنم !

در روزهای آخر با این که در بستر بیماری بود و دیگر رمقی نداشت، اما همواره در یاد خدا و مشغول ذکر بود. دختر مکرمه شان نقل می کند:
پرسیدم: آقا جان می توانی با دهانت ذکر بگویی؟
فرمود:
« خدا لعنت کند شیطان را هر وقت می خواهم ذکر بگویم سرفه ام می گیرد، اما من دهان شیطان را مشت می زنم و هر طور است ذکر خودم را می گویم. »

آخرین گفتار

روزها به سرعت سپری می گشت و بیماری آن مرد الهی هم چنان ادامه داشت و پزشکان و بستگان همه در تب و تاب بودند تا آن که روز پنج شنبه ششم ربیع الاول 1392 بر اثر شدت بیماری آقا جان از هوش رفت، ولی با تلاش پزشکان زحمت کش به هوش آمد.
چیزی نگذشت که بار دیگر بی هوش شد و به مدت یک هفته تمام در حال اغما به سر برد و در طول این مدت یکی دو بار بیش تر نتوانست سخن بگوید آن هم به صورت جمله ای کوتاه.
از جمله سخنان گهربار او در واپسین لحظات آن بود که فرمود:
« مگر راهی غیر از راه خدا هست؟ »

عروج ملکوتی

سرانجام در حدود ساعت یک بعد از نیمه شب جمعه چهاردهم ربیع الاول برابر با هشتم اردیبهشت سال 1351 شمسی در حالی که سکوت سنگینی فضای منزل آن عالم الهی و آسمان خطه شمال را فراگرفته بود قلب مبارکش از تپش باز ایستاد و خورشید فروزانی که هزاران نفر از پرتو روشنایی او بهره می گرفتند غروب کرد و ندای « ارجعی الی ربک » را لبیک گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پرواز نمود و بدین ترتیب خواسته اش که رحلتش شب جمعه باشد، مستجاب گشت و در آن شب غفران و رحمت الهی به لقای محبوب شتافت.

تشییع بی نظیر

طبق وصیت اش آیت الله هاشمی نسب ( داماد ایشان ) پیکر مطهرش را همان شب در حیاط منزل غسل داد. صبح جمعه آیت الله حاج شیخ محمد شاهرودی ـ از علمای برجسته بهشهر ـ بر ایشان نماز خواند.

پس از انتقال جنازه به مشهد صبح فردا یعنی روز پانزدهم ربیع الاول پیکر مطهر آن عالم ربانی با حضور علما و مراجع و طلاب و قشرهای مختلف مردم به سمت حرم منور تشییع شد.

با عنایت حضرت رضا علیه السلام و سفارش آیت الله العظمی میلانی در فرصتی کوتاه بدن پاک آن رادمرد الهی را در بهترین نقطه یعنی دارالسیاده در جوار ملکوتی امام هشتم به خاک سپردند تا برای همیشه در پناه آن امام همام باقی و زنده بماند.

در دادگاه عدل الهی

پس از ارتحال ایشان یکی از شاگردان در خواب می بیند که قیامت برپاشده و آیت الله کوهستانی را جهت محاکمه در دادگاه عدل الهی حاضر ساختند، وقتی از ایشان گزارش زندگی در دنیا را خواستند، معظم له این چنین بیان کرد:
« من در دنیا جوری زندگی کرده ام که امروز هیچ یک از اعضا و جوارحم علیه من شهادت ندهد. »

یادگاران

مرحوم آیت الله کوهستانی در حدود 25 سالگی با دختری از خانواده متدین ازدواج کرد. ثمره این ازدواج مبارک ، هشت فرزند بود که چهار تن از فرزندان ایشان در دوران کودکی و درزمان حیاتشان از دنیا رفتند.
ولی خداوند متعال با عطا کردن چهار فرزند صالح دیگر چراغ زندگی ایشان را روشن نمود. سه تن از آنان دختر بودند  ، که همگی آنان را به همسری سه تن از شاگردان شایسته خود درآورد و آخرین فرزند صالح ایشان حجت الاسلام محمد اسماعیل کوهستانی است.


1. آیت الله حاج سید آقا هاشمی نسب:
معظم له در سال 1304 شمسی در قریه کوهستان ( آسیا بسر) از پدری جلیل القدر به نام سید محمد فرزند میرهاشم فرزند سید ذوالفقار و مادری به نام کربلایی زینب هاشمی فرزند ملا یحیی گرجی که از علمای بزرگ وقت به شمار می آمد متولد شد.
ایشان  ضمن آن که از شاگردان برجسته آقا جان کوهستانی بود به دامادی ایشان نیز مفتخر گردید و در کنار این نامدار، پاکی، تواضع، وارستگی، بی ریایی و سایر کمالات روحی و اخلاقی را نیز آموخت.
2. مرحوم حجت الاسلام محمد حسن یوسفی بیشه بنه ای هزار جریبی:
فرزند عالم ربانی مرحوم ملا الیاس ،  عالمی عامل و زاهدی عابد بود. به دامادی آیت الله کوهستانی مفتخر گردید و در کوهستان در مجاورت بیت معظم له سکنا گزید.

3. آیت الله حاج شیخ محمد فاضل:
فرزند آیت الله  نجف علی فاضل استرآبادی فقیهی وارسته و عالمی زاهد است. در سال 1314 ش در نجف اشرف به دنیا آمد قران و فارسی را در نجف فرا گرفت و در سال 1326 به همراه پدر و مادر به ایران آمد و ادبیات را در حوزه بابل گذراند.
در سال 1364 با جدیت و پشت کار حوزه علمیه فیضیه مازندران را راه اندازی کرد و با تلاش مستمر و پی گیر خود تاکنون توانست طلابی فاضل و باتقوا و لایق تربیت نماید.
                                                                                                                                     ماخذ:کتاب بر قله پارسایی