جناب آقای حاج فتحعلی تعریف کردند:
در یکی از دفعاتی که آقا مجتهدی در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شدند تمام اطباء بالاتفاق به آقا گفتند: شما اصلاً نباید گریه کنید، و در غیر این صورت نابینا خواهید شد. آقا در جواب به آنها فرمودند:
جناب آقای جلالی نقل کردند:
روزی درخدمت آقای مجتهدی بودم ایشان در حالی که بسیار منقلب بودند، تعریف کردند:
اینجا بود که کلام ایشان با گریههای پی در پی قطع و مجلس به یک جلسه توسل مبدل گشت...تزکیه نفس
جناب آقای مصطفی حسنی میگفتند: زمانی بنده حدود دو ماه موفق به زیارت آقای مجتهدی نشده بودم، روزی به منزل رفتم و به هنگام ورود چشمم به لفظ جلاله (الله) در بالای سر در خانه افتاد و یک حالت درونی و دگرگونی خاصی به من دست داد. به طوری که حدود دو ساعت در حال مشاهده آن اسم و گریه کردن بودم که نظیر آن گریه تاکنون برایم پیش نیامده است.
در این موقع حالتی شبیه تزکیه نفس در من ایجاد شده بود و اختیار از کفم ربوده شده و دل و ضمیرم متوجه آقای مجتهدی گردید، بیاختیار به منزل ایشان رفتم، آقا احترام خاصی به من گذاشتند و به طور کنایه فرمودند:
با شنیدن این کلام متوجه شدم که در اثر همان گریه و تزکیه بوده است که توفیق زیارت ایشان را پیدا کردهام.
آقای حمید حسنیطباطبایی تعریف میکردند:
در سفری که حدود 35 سال پیش به مشهد داشتم، شنیدم که حضرت آقای مجتهدی بعد از ظهرها به هنگام غروب ساعتی را در یکی از بقعههای باغ رضوان به سر میبرند و من برای دیدن ایشان به آنجا رفتم.
مقبره، خیلی شلوغ بود و افراد زیادی در خدمت آقای مجتهدی بودند. متوجه شدم که ایشان چشم خود را از در بقعه بر نمیدارند، انگار منتظر آمدن کسی هستند!
چند دقیقهای گذشت و یکی از خادمان علی بن موسی الرضا (علیه السلام) درحالی که شال سبزی به کمر بسته بود و گلابدانی در دست داشت، وارد بقعه شد. آقای مجتهدی از جای برخاستند و با احترام او را در کنار خود نشاندند و بیش از اندازه او را مورد عنایت قرار دادند.
وقتی که او رفت، به من فرمودند:
ولی آقای مجتهدی نفرمودند که آن سید خادم، خودش هم جواب سلام امام را میشنود یا نه.
معرفی سایت قرآنی
آقای قرائتی
تفسیر نور، درسهایی از قرآن، قرائت قرآت، کتابخانه، مسابقات، پرسش و پاسخ
مباهله؛ جلوه ای از حضور حضرت زهرا (س)
در عرصه سیاست
مباهله
به آنها (نصارای نجران) بگو: بیایید ما
فرزندان خود را دعوت می کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می
نماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم شما نیز از نفوس خود،
آنگاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم. ]آیه 61 آل
عمران
در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه مسیحى نشین حجاز بود که به
عللى از بت پرستى دست کشیده، به آئین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (ص) به موازات
مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبى، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز،
نامه اى به اسقف آن شهر نوشت. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (ص)
را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است:
«به نام خداى ابراهیم و
اسحاق و یعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب
را حمد و ستایش مىکنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت مىنمایم. شما
را دعوت مىکنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید; و
اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامى مالیات و جزیه بپردازید در غیر این
صورت، به شما اعلام خطر خواهم کرد.»
اسقف پس از قرائت نامه براى تصمیم
گیرى؛ شورایى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد. یکى از افراد
طرف مشورت «شرجیل» بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت داشت. وى گفت: ما
مکرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ایم که روزى منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان
اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان
پیغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهى به عنوان هیئت
نمایندگى نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او
را مورد بررسى قرار دهد. بدین ترتیب، هیئتى مرکب از شصت نفر بسوى مدینه رهسپار شدند
که در راس آنها «ابوحارثه بن علقمه» حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای،
عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.
نجرانیان در حالی که لباس های فاخر بر تن
داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (ص ) آمدند. پیامبر با
مشاهده هیئت آنان از ایشان روی برگرداند. چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه
نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود
ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند. طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی
الله علیه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلائل
قوی و محکمی که پیامبر اکرم صل الله علیه و اله و سلم ارائه می فرمود، آنها همچنان
به حقانیت آئین و اعتقادات خود پافشاری می کردند. این امر سبب شد تا پیامبر اکرم
صلی الله علیه و اله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت
نماید، که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و
دروغ مى گویند، به عذاب الهى گرفتار شوند. نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد
موکول کردند.
بامداد روز بعد، اجتماعى عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده
مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده کردند
که پیغمبر اکرم (ص) در حالی که کودکی را در آغوش داشته و دست کودک دیگری را در دست
دارد بهمراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت می کردند، از راه رسیدند و محلى را
براى مباهله در نظر گرفتند.
مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (ص )
بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد
و یک زن و دو پسر با خود آورده است .
پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتى
دارند؟ گفته شد: که اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند. یکى فاطمه دختر او
و دیگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین مى باشند.
اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت: بنگرید که محمد چگونه
با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای
مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی
داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمی کرد. مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی
می یابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد. پس از
مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن،
پیامى به رسول اکرم (ص) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حکم باش
و کار را با مصالحه خاتمه بده .رسول اکرم (ص) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح
نامه اى به خط امیرالمومنین على (ع) و تعیین جزیه سبک و آسانى که سالیانه بپردازند،
تنظیم گردید و کار خاتمه یافت .