دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

نمونه ای از سوز و گداز میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در لقاءالله

یا أرحم الراحمین، ارحمنى اذا خرج من الزبانیه نداء: أین جواد بن الشفیع، المسوف نفسه فى الدنیا بطول الأمل المضیع عمره فى سوء العمل؟! فیبادرون بمقامع من حدید و یستقبلونى بعظائم التهدید و یسوقوننى الى العذاب الشدید و ینکسوننى فى قعر الجحیم و یقولون: (ذق انک انت العزیز الکریم)(89) ویسکنوننى(90) داراً یخلد فیها الأسیر ویوقد فیها السعیر، شرابى فیها الحمیم و مستقرى الجحیم!

الزبانیه تقمعنى و الحاویه تجمعنى، أمنیتى فیها الهلاک و مالى منها فکاک؛ قد شدت الأقدام بالنواصى و اسودت الوجوه من ظلمه المعاصى، ننادى من أطرافها و نصیح من حوالیها و أکنافها: یا مالک قد حق علینا الوعید، یا مالک قد أثقلنا الحدید، یا مالک قد نضجت منا الجلود، یا مالک أخرجنا منها فانا لا نعود!
فنجاب: هیهات لات حین أمان و خروج لکم من دار الهوان، ف (اخسئوا فیها و لاتکلمون)
(91) ولو أخرجتم منها لکنتم الى ما نهیتم عنه تعودون؛ فعند ذلک یحصل القنوط البت و یجى‏ء الأسف العظیم و الندم الألیم؛ فنکب على وجوهنا فى النار، النار من فوقنا و النار من تحتنا و النار من أیماننا و النار عن شمائلنا؛ فنکون غرقى فى النار، طعامنا النار، شرابنا النار، فراشنا النار، لباسنا النار، مهادنا النار؛ فنبقى فى مقطعات النیران و سرابیل القطران و ضرب المقاطع و ثقل السلاسل، نتجلجل فى مضایقها و نتحطم فى درکاتها تغلى بنا النار کغلى القدور و نهتف بالویل و الثبور و لنا مقامع من حدید تهشم بها جباهنا و یتفجر الصدید من افواهنا و یتطقع من العطش أکبادنا و تسیل على الخدود أحداقنا و تسقط من الوجنات لحومها و یتمعط من الأطراو شعورها و جلودها و کلما نضجت جلودنا بدلونا جلوداً غیرها قد عریت العظام من اللحوم و ما بقى من الدسوم رسوم؛ فبقیت الأرواح منوطه بالعروق و معذلک نتمنى الموت و نقول: (یا مالک لیقض علینا ربک قال انکم ماکثون)(92) اى خداى ارحم الراحمین، به من رحم کن هنگامى که از میان شعله‏هاى سوزناک جهنم فریادى برخیزد که: جواد بن شفیع(93) کجاست؟! همان کسى که با آرزوهاى طولانى خود و امروز و فردا نمودن وقت گذرانى کرد و با پرداختن به کارهاى زشت عمرش را ضایع نمود؛ پس از این نداى هولناک‏مأموران ویژه جهنم با عمودهاى آهنین با سرعت تمام به سراغ من مى‏آیند و مرا کشان کشان به سوى عذاب سخت و شدید مى‏برند و به قعر جهنم سرنگونم مى‏کنند در حالى که مى‏گویند: بچش که (تو به پندار خود) بسیار قدرتمند و محترم بودى! و در جایى مرا مسکن مى‏دهند که به اسارت گرفته شده، براى همیشه، در آنجا اسیر است و آتش آن شعله‏ور و نوشابه من بسیار داغ و اقامت‏گاهم جهنم است که با شعله‏هاى برفروخته مرا از جا برکند در حالى که قعر دوزخ مرا به کام خود مى‏کشد، در چنین وضعیتى نهایت آرزوى من این است که هلاک شوم و بمیرم ولى در آنجا از مرگ خبرى نیست و امکان جدایى از آن وجود ندارد. پاها به پیشانى بسته شده و چهره از ظلمت گناهان، سیاه گشته؛ در چنین حالتى از هر طرف فریاد مى‏کشیم و از هر سو، صیحه مى‏زنیم که: اى مالک! وعده‏هاى عذاب در مورد ما محقق شد؛ اى مالک! سنگینى زنجیرهاى آهنین ما را ناتوان ساخت؛ اى مالک! پوست‏هاى تن ما بریان گردید؛ اى مالک! ما را از جهنم سوزان و طاقت فرسا بیرون بیاور که ما هرگز به کارهاى زشت و گناهان باز نخواهیم گشت.
جواب مى‏شنویم: هرگز! اینک وقت امان خواهى نیست و امکان خروج از آتش سوزان براى شما وجود ندارد.
دور شوید و با من سخن مگویید
که اگر به فرض محال شما از این آتش دوزخ خارج شوید و نجات پیدا کنید باز هم به آن گناهانى که از آن نهى شده‏اید، باز خواهید گشت!
در این هنگام است که کاملاً ناامید مى‏شویم و مى‏فهمیم که هیچ راه نجاتى برایمان وجود ندارد پس تأسف بزرگ و ندامت دردناک تمام وجود ما را در بر مى‏گیرد، پس به صورت‏هایمان در آتش فرو مى‏افتیم: بالاى سر ما آتش، زیر پاى ما آتش، سمت راست ما آتش، طرف چپ ما آتش، پس به طور کلى غرق در آتش خواهیم بود حتى غذاى ما آتش، نوشابه ما آتش، بستر ما آتش، جامه ما آتش، استراحتگاه ما آتش خواهد بود!!!
ما در میان پاره‏هاى سوزناک جهنم با لباس‏هایى از قطران
(94) در زیر ضربات گرزها و سنگینى زنجیرها باقى مانده‏ایم و در تنگناهاى جهنم همچنان فرو مى‏رویم و در درکات آن خرد مى‏شویم که در آن درکات به جوش آمده‏ایم مانند به جوش آمدن غذا در میان دیگ‏ها!

و در این هنگام فریاد واویلاى ما بلند مى‏شود و عمودهاى آهنین بر سر و صورت ما فرود آمده پیشانى‏ها در اثر آن ضربات شکافته مى‏شود و آب بدبوى متعفن از دهان‏هاى ما جارى مى‏شود و از سوز عطش جگرهاى ما پاره پاره مى‏گردد و حدقه‏هاى چشمانمان از کاسه‏شان در آمده و مثل اشک به صورت‏مان فرو مى‏ریزد و از اعضایمان گوشت جدا شده و ساقط مى‏شود و از طرف آن پوست‏ها و موى‏هاى کنده مى‏شود و هرگاه پوست‏هایمان بریان شد و از هم گسسته گشت، آنگاه عوض آنها پوست‏هاى تازه قرار مى‏دهند، در این هنگام استخوان‏ها در اثر شدت آتش از گوشت‏هاى بدن کاملاً عریان مى‏شود و هیچ چیز از آنها در استخوان‏ها باقى نمى‏ماند جز جان‏ها که به رگ‏ها وابسته‏اند و با پاره شدن این رگ‏ها، مرگ قطعى مى‏شود ولى مرگ به سراغمان نمى‏آید لذا از درگاه احدیت‏درخواست مرگ مى‏کنیم و آرزویمان این مى‏شود که هرچه زودتر بمیریم و در این حال مى‏گوییم: اى مالک دوزخ! (اى کاش) پروردگارت ما را بمیراند (تا از این عذاب دردناک طاقت فرسا آسوده شویم)! مى‏گوید: شما در اینجا ماندنى هستید! .

****************

پاورقی:

89)سوره دخان (44)، آیه 49. 

90)فاسکنونى (نسخه بدل). 

91)سوره مؤمنون (23)، آیه 108. 

92)سوره زخرف (43)، آیه 77. 

93)نام خود مؤلف است. 

94)قطران: ماده چسبنده بسیار بدبوى قابل اشتعال است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد