دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

اخلاق در خانواده

آری انصاری تنها به علم نپرداخته و یا تنها به سراغ عبادت و شب زنده داری و معنویت نرفته است، او انسان کامل و نه تنها کامل در عبادت بلکه کامل در علم، کامل در عمل و کامل در اخلاق و او در واقع صاحب علم حقیقی است.

« لیس العلم فی السماء فینزل إلیکم و لا فی الارض لیصعد لکم بل هو مجبول فی قلوبکم تخلقوا باخلاق الروحانیین حتی یظهرلکم. رساله لقاءالله/24 »

 علم واقعی، علم همراه با تزکیه و تهذیب است نه در آسمان یافت می شود و نه در زمین بلکه در قلب ها نهفته است باید اخلاق روحانیون و آسمانیان را به خود گرفت تا علم ظهور کند و آشکار شود.
 

اقتصاد و معاش خانواده

آقای احمد انصاری در مورد روش معیشتی و تأمین مخارج زندگی ایشان می گوید:
« او با این که مجتهد بود و مقلد هم داشت اما وجوهات را استفاده نمی کرد، می گفتند استفاده از وجوهات خیلی مشکله.
خودشان یک سری معاملات ملکی و خرید و فروش اثاث منزل داشتند و با گوسفندانی که دست کسی سپرده بود خرجمان درمی آمد. وجوهاتی را که افراد می آوردند به قم یا مشهد و یا به نجف می فرستادند. بعضی هایش را هم اجاره می دادند که حالا که شما آوردی ببر بده مثلاً بده به عمه ات یا مثلاً فلان کوچه و فلان جا. کسی هم به ایشان نگفته بود. »

آری انصاری همدانی نمونه همان فرمایش علی علیه السلام به کمیل است که فرمودند:

« صحبوا الدنیا بأبدان ارواحها معلقة بالمحل الأعلی
جسم شان با مردم و روحشان به ملاء اعلی است. »

او با خانواده و با دیگران، می گوید، می خندد، غذا می خورد و مانند بقیه به شئونات زندگی می پردازد، برای همین ظاهرش با مرم عادی تفاوتی نمی کند امّا در این میان روحش همنشین خداست. و کسی که با خدا همنشینی کند، خدا با وی همنشین می شود و به او خطاب می رسد:

« تو با پیکرت در دنیا بودی و روحت با من بود، تو همواره مورد توجه من بودی ... و حال به پاداش آن هذا جواری فاسکنه: این همسایگی من است در سایه من ساکن شو. رساله لقاءالله/44 »
 

کار در خانه

محبت او در دل شاگردان آن قدر زیاد است که از ندیدنش بی تاب می شدند، آقای اسلامیه می گوید:
« گاهی طوری می شد که بی طاقت می شدیم. کار را ول می کردیم و می رفتیم تا ایشان را ببینیم و آرام شویم. »
اما با این همه عشق و محبت که به او دارند هرگز اجازه نمی دهد که گوشه ای از کارهایش را به عهده بگیرند تا آن جا که آقای افراسیابی می فرمود:
« حتی اگر همراهشان می رفتیم برای خرید، اجازه نمی داد وسائل را ما حمل کنیم. »

و آقای اسلامیه توضیح می دهد:
« با آن همه مهمان و رفت و آمد، آجازه نمی داد شاگردان کاری انجام دهند. ما این اواخر با رفقا تصمیم گرفتیم که هر طور شده آقا را متقاعد کنیم که اجازه بدهند خریدهای منزل را ما انجام دهیم گفتیم صبح میریم دم منزل و می گوییم پولش را خودتان بدهید ولی لااقل اجازه بدهید ما خرید کنیم. پنج شش ماه مانده بود به وفاتشان، رفتیم دم منزل، خودشان آمدند دم در گفتیم آقا برای این کار آمدیم. فرمودند موقعش نشده هر وقت شد خبرتون می کنم! و بله! بعد چند ماه دیگه...! »


مرحوم دولابی می گوید:

« نشد که یکبار برای ما غذا درست کند و بگذارد کمکش کنیم. از سر سفره که بلند می شدیم اول کسی که کمک می کرد و خیلی کمک می کرد ایشون بود نمی شد ایشون از بیرون چیزی بخرد و رفقا همراهش باشند بگذارد از دستش بگیرند مگر خودشان می گفتند والا کسی نمی توانست. کسی می خواست پول بده حتی اگر پول زیاد هم داشت قبول نمی کرد، می رفت برای آقای انصاری چیزی بخره تا آخر اجازه نمی داد. آقای نجابت بود که آقا پولهاش رو گرفت و آخرش بهش پس داد تا راحت باشه، مرتب نگه اجازه بده، اجازه بده! شبی که دو تایی تنها بودیم می خواستم برای عروسی پسرش وسیله بخرم هر چی اصرار کردم و گفتم آینه شمعدان می خواهم بخرم نگذاشتند گفتند پول زیاد هست. »


باز از مرحوم دولابی این طور می شنویم که :

« توی خانه نمی گذاشت کسی استکان چایی برایش ببرد، خودش چایی می آورد، سفره می گذاشت. زن اولشان مریض بود پایش درد می کرد، نمی توانست توی خانه کار کند ولی آقا بروز نداده بود. پدر و مادرش می خواستند ببرندش، گفته بودند نبرید، چون می دانست می برندش مریض خانه. خودش تا آخر نگهش داشت تا مرحوم شد. زن دومش را هم نمی خواست زحمت بدهد وقتی ما بودیم همه کارها را خودش می کرد و خودش برامون غذا می پخت. صفات و اخلاقش خیلی خوب بود، خدمت کردنش یکی از آن صفات بود که مرا جذب کرد. »

احترام و محبت نسبت به مادر و همسر

سراغ احمد انصاری پسر بزرگشان می رویم و از ایشان در مورد اخلاق خانوادگی پدر می پرسیم، می گوید:
« پدرم با مادرشان خیلی مهربان بودند و با احترام برخورد می کردند مادرشان هم خیلی از آقا راضی بود، چهار سال بعد از ایشان در سال 1339 فوت کردند و نزدیک قبر آقا در قم دفن شدند.
پدرم با مادرم خیلی با مهر و محبت رفتار می کرد، نمی گذاشت احساس کمبودی کند. او را در مجالس با خود می برد و به ایشان می گفت اگر چیزی می خواهید به من بگویید، نکند وقتی، حاجتی داشته باشید و به من نگویید من راضی نیستم به من نگویی.
با اقوام و فامیل هم خیلی محبت می کردند و می رفتند و مشکلات شان را بررسی و حلّ می کردند. »

خانم فاطمه انصاری می گوید:
« به مادرشان خیلی احترام می کرد، دستشان را می بوسید و به مادرشان می گفتند از من راضی باشید. »

او به مهربانی خورشید و وسعت آسمان و زلالی آب است، انصاری مشکل گشای همه است و مادر و همسر و فرزندان از او جز نیکی به یاد ندارند.
 

عطوفت و مهربانی نسبت به فرزندان

از خانم فاطمه انصاری در مورد رسیدگی ایشان به امور فرزندان سؤال می کنیم و ایشان می گویند:

« پدر ما خیلی مهربان بود، خیلی، مثل همه پدرها. مادر ما که در سن 25 سالگی فوت کردند و به رحمت خدا رفتند ایشان خودشان در کارهای خانه کمک می کردند، روزهایی که روزه می گرفتیم خودشان برای ما افطار درست می کردند و ما هم برای این که ایشان افطاری درست می کردند با شوق روزه می گرفتیم، ایشان حتی شب ها ما را بیدار نگه می داشتند و می گفتند میوه بخورید، تا روزها بخوابیم و روزه برایمان سخت نشود. به زندگی خیلی می رسیدند، در مورد تهیه لوازم منزل خودشان خرید وسایل و لوازم خانه را می کردند، میوه را با سبد می خریدند و وسط حیاط می گذاشتند، می گفتند بخورید تا سیر شوید. مواظب بودند که ما کمبودی نداشته باشیم. با آن همه مشغولیتی که داشتند شبی 10 دقیقه ما را جمع می کردند و برای ما صحبت می کردند. حتی چون طبیب ماهری بودند طبابت ما را هم خودشان بر عهده داشتند. ایشان بعد از فوت مادرم، زن دومی هم انتخاب کرده بودند که با این که داخل یک خانه بودیم ولی هیچ مشکلی نداشتیم الحمدلله!

خیلی به فکر ما بودند چی می خوریم، کجا می رویم. شب ها تا صبح به نماز و ذکر می گذراندند و روزها در کارهای خانه خیلی کمک می کردند. به ما یاد داده بود که باید سلم و رضا داشته باشیم. من 17 ساله بودم که ایشان فوت کردند خدا رحمتش کند، من خیلی ازشون راضیم خیلی! »

و انصاری همدانی خدا را دوست دارد و خدا نیز او را دوست دارد و در زمین و آسمان وی را محبوب قلوب کرده است.ادامه دارد. با بخش رفتار در خانواده
 

مهربانی حتی به حیوانات

آقای احمد انصاری می گوید:

« پدرم آن قدر مهربان بود که حتی به حیوانات نیز مهربانی می کرد، اول به گوسفندها و گربه ها غذا می داد و بعد خودش می رفت غذا می خورد. یک دفعه وقتی از صحرا منزل آمدند چند تا توله سگ با خودشان آورده بودند که مادرشان مرده بود، گفت ما موّظفیم از این ها مواظبت کنیم. رفتند شیشه شیر خریدند و آوردند گذاشتند دهان این ها و تا وقتی سگ ها بزرگ شدند از آن ها مواظبت کردند بعد رهایشان کردند. »
 

آینده نگری در ازدواج، تحصیل و شغل فرزندان

احمد انصاری می گوید:
« ایشان خیلی به جزئیات و کلیات ما می رسیدند حتی برای ازدواج، برای من موردی بود که دفعه اول انتخاب کرده بودم، ایشان مطلع شدند و گفتند این مورد خوب نیست و شقاوت دنیا و آخرت نصیبت می شود و بعد مورد دیگری انتخاب کردم. »

می پرسیم در مورد زندگی مشترکتان چه توصیه ای داشتند؟
« خیلی اصرار می کردند در همه حال خدا را فراموش نکنید، می گفتند بدانید پدر و مادر و قوم و خویش این ها تا یک مدتی هستند ولی برای آن کسی باشید که از نظر زمان و مکان نامحدود است، هرچه اخلاصتان به او بیشتر باشد، گره گشای کارتان می شود. خیلی می گفتند اتکا و اتصالتان به خدا باشد.
بله! خط و مشی شان نسبت به خانواده خیلی خوب بود، دوراندیش بودند.
ایشان مدیریت قابل احترامی داشتند، بارها به من می گفتند مواظب برنامه زندگیت باش.
در مورد تحصیل هم ما پسرها را می گذاشتند کامل تحصیل کنیم. می گفتند باید بروز باشید، اما می گفتند در مراکز دولتی کار نکنید. چون آن زمان زیر پوشش برنامه های سلطنتی بودند. و حتی به بعضی می گفتند: استعفا دهید، کارتان عاقبت خوبی ندارد. ما را در کارها شرکت می دادند و می گفتند من نمی خواهم از افکار شماها استفاده کنم، می خواهم شما را رشد دهم و اشتباهات ما را می گفتند، در مورد دوستی ها به من تذکر می دادند.
اما در مورد تحصیل دخترها، معلم را به خانه می آوردند چون مدارسی که در آن زمان در همدان بر اساس اصول شرعی تحصیل کنند نبود، البته در انتخاب همسر برای آن ها خیلی دقت می کردند. »

 

تعلیم فرائض و واجبات به فرزندان

آقای احمد انصاری در باب تأکید ایشان به فرا گرفتن فرائض چنین می گویند:
« تمام فرائض مذهبی را خودشان به ما تعلیم می دادند و حتی احکام سنین بلوغ را، خودشان حمد و سوره ما را تصحیح می کردند. به من می گفتند:
« نماز اول وقت را از دست نده، گفتم چرا؟ گفتند هم اسقاط تکلیفه، هم فضیلت داره، البته تو برای فضیلت نخون قصد تو قرب باشد. »
 

می گفتند:
« نوافل را بخون حتی اگر فرصت نداشتی در حین راه رفتن بخون. »
توصیه ها به فرزندان

در مورد توصیه هایی که آقای انصاری به فرزندانشان کرده اند، دخترشان می گوید:
« از همان ابتدا ما را طوری تربیت کرده بودند که فقط از خدا بترسیم. به خاطر کارهای خوبمان برای ما هدیه می گرفتند به ما می گفتند دروغ نگویید، غیبت نکنید و بعضی وقت ها به رویمان می آوردند، مرد خوبی بود از خدا خیلی می ترسید.
پدرمان خیلی آدم خوبی بود، ما بعدها که بزرگتر شدیم و در اجتماع رفت و آمد کردیم بیشتر می فهمیدیم. مادر بزرگ ما می گفت: پدرتان غیر از عمه است. درباره دیگران بد قضاوت نمی کرد، می گفت: باید خوب قضاوت کنید و دیگر این که می گفت ظلم خیلی گناه داره. می گفت ظلم نکنید به زیر دستان. اگر خانم، بچه ها زیر دستتان هستند مواظب باشید به آن ها ظلم نکنید. اگر ظلم کنید حتماً چوب می خورید. و بعد هر وقت یک گرفتاری برای ما پیدا می شد و گریه می کردیم، می گفت: ببین بابا چکار کرده اید؟ توبه کنید.
می گفت شب ها که می خوابید فکر کنید ببینید امروز چه گناه و معصیتی کردید و چقدر کار خوب انجام دادید. می گفت: خدا خیلی خوبه ولی شدیدالعقاب هم هست مواظب کارهایتان باشید. من یادم هست که ما یک عمّه داشتیم که در آبادان زندگی می کرد آن ها آمده بودند خانه ما و من با دختر عمه ام دعوام شده بود در همون عالم بچگی! بعد با خودم گفتم رضایت خدا در این است که بروم و با هم آشتی کنیم، رفتم و با هم آشتی کردیم، وقتی پدرم آمد گفت: خوب با هم آشتی کردید! و من خجالت کشیدم.»
و ظلم آتشی است خانمان سوز، و وجودی که آلوده به ظلم است چگونه نور خدا را بگیرد. می فرمود آن چه که با راه سیر و سلوک سازش ندارد ظلم به زیر دست است و ریشه تمام مفاسد ظلم است.

آقای علی انصاری می گوید:
« آن قدر روی این مسأله حساس بودند که گاهی اگر بعضی بچه هایش در همان عالم بچگی با کسی دعوا یا کتک کاری می کرد آقا ناراحت می شد، چون در هیچ مرتبه ای نمی خواست ریشه این ظلم پا بگیرد و روی این مسأله خیلی تأکید داشت که روابط باید کاملاً دوستانه و صمیمانه باشد. »

باز دخترشان می گوید:
« به ما می گفتند در همه حال تسلیم و راضی باشید، هر چه خدا برایتان خواسته برایتان خوب است. یاد داده بودند به اندازه احتیاج بخواهیم، هنوز هم همین طوریم، از خدا به اندازه نیازمان می خواهیم. »

ادامه دارد . با بخش رفتار در خانواده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد