دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

دارالقرآن حاملان نور تبریز

وبلاگ دارالقران حاملان نور تبریز ـ خیابان استاد محمد تقی جعفری (ره)

حضرت موسى علیه السلام در دل سنگ چه دید؟

روزى ملک الموت پیش حضرت موسى علیه السلام امد همین که چشم موسى علیه السلام به او افتاد پرسید براى چه آمده اى منظورت دیدار است یا قبض روح من . گفت براى قبض روح . موسى علیه السلام مهلت خواست تا مادر و خانواده خود را ببیند و وداع نماید. ملک الموت گفت این اجازه را ندارم گفت آنقدر مهلت بده تا سجده اى بکنم . او را مهلت داد. به سجده رفته گفت خدایا ملک الموت را امر کن مهلت دهد تا مادرم و خانواده ام را وداع کنم .
خداوند به عزرائیل امر کرد قبض روح حضرت موسى علیه السلام را تاءخیر اندازد تا مادر و خانواده اش را ببیند. موسى علیه السلام پیش مادر آمده گفت مادرجان مرا حلال کن سفرى در پیش دارم پرسید چه سفر. جواب داد سفر آخرت مادرش شروع به گریه کرد. با او وداع نموده پیش زن و فرزند خود رفت . با همه آنها نیز وداع کرد. بچه کوچکى داشت که بسیار مورد علاقه اش ‍ بود، دامن پیراهن حضرت موسى علیه السلام را گرفت و زار زار گریه مى کرد حضرت موسى نتوانست خوددارى کند شروع به گریه کرد. خطاب رسید موسى اکنون که پیش ما میآئى چرا اینقدر گریه مى کنى . عرض کرد پروردگارا بواسطه بچه هایم
گریه مى کنم چون به آنها بسیار مهربانم . خطاب رسید موسى ! با عصاى خود به دریا بزن .
حضرت موسى علیه السلام عصا را به دریا زد شکافته شد و سنگ سفیدى نمایان گشت . کرم ضعیفى را در دل سنگ مشاهده کرد که برگ سبزى بر دهان داشت و مشغول خوردن بود. خداوند خطاب کرد که موسى ! در میان این دریا و دل این سنگ ، کرمى به این ضعیفى را فراموش نمى کنم آیا اطفال تو را فراموش مى کنم . آسوده خاطر باش من آنها را نیکو حافظم . موسى علیه السلام به ملک الموت گفت ماءموریت خود را انجام بده . او را قبض روح نمود
 

نام کتاب : داستانها و پندها جلد 4
مؤ لف : مصطفى زمانى وجدانى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد