آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در باب مباحث «سرالصّلوة» میفرماید: اینهایی که میبینید در نماز کسلند، تن به نماز نمیدهند و در خلوت جسمشان حال آن نماز را ندارد، برای این است که قلبشان مطیع نشده است.
به گزارش خبرگزاری فارس/a>، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه خلاق خود که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد به موضوع «ایمان» با محوریت «اگر اطاعت در جامعهای کم شود، گناه زیاد خواهد شد» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*مقام چشم مطلق!
عَن امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(ع): «إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات» .
بیان کردیم: مؤمن در مقام ایمان، به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی است. وجود مقدّس پیامبر عظیمالشّأن(ص)، برای ایمان، ده رکن را تبیین فرمودند که اوّلین آن، معرفت و دوم، طاعت است «الْإِیمَانُ فِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ» .
در جلسه قبل بیان شد: آن قدر این چشم گفتن از ناحیه عبد، شیرین و گوارا است که پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(ص) فرمودند: نور چشم است. این تعبیر، تعبیر عجیبی است. متخلّقین به اخلاق الهی، این نور چشمی را دارند. به قدری این طاعت، مهم است که فرمودند: «الطَّاعَةُ قُرَّةُ الْعَیْن» .
اتّفاقاً اگر عبد در طاعت، رشد کند؛ عالم، عالم اخلاقی میشود. پیامبر عظیمالشّأن(ص) فرمودند: این عبادات، موقعی معنا میدهد که بنده به هر چه مِن ناحیهالله تبارک و تعالی است، تن بدهد. به تعبیری جداکردنی نیست و باید به هر چه از جانب خدا میآید، تن دهیم. گاهی مِن ناحیهالله تبارک و تعالی، به ظاهر خیر میآید، گاهی هم به ظاهر، شرّ میآید. البته به لفظ «ظاهر» دقّت کنید؛ چون هر دو یکی است، «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم» .
عبد در مقام طاعت و بندگی حضرت حقّ، چشم مطلق میشود. دیگر برای او مهم نیست که امروز در صحّت است یا مریضی؛ امروز در ثروت است، یا فقر؛ امروز به ظاهر در عزّت است، یا به تعبیر عامیانه خوار است؛ هیچکدام از اینها برای او مهم نیست. فقط چشم مطلق است؛ پسندم آنچه را جانان پسندد.
*ثمره وجودی کم شدن اطاعت در جامعه؛ زیاد شدن گناه است!
اگر این طاعات زیاد شد، عالم، عالم اخلاقی میشود. چون امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات». ارتباط اخلاق با طاعت چه ارتباطی است؟ فرمودند: هر موقعی طاعات، کم شد؛ گناهان زیاد میشود. اگر اطاعت از فرامین ذوالجلال و الاکرام، انبیاء، ائمّه معصومین و اولیاء خدا کم شد؛ ثمره وجودیاش این میشود که گناه و سیّئه زیاد میشود.
حرف خیلی عجیبی است. معلوم است وقتی سیّئه در جامعه زیاد شد؛ یعنی بداخلاقیها، پلشتیها، پستیها و زشتیها زیاد میشود و انسان، از مقام انسانیّت دور میشود. دیگر جامعه، امنیّت اجتماعی و اقتصادی ندارد. اصلاً دیگر آن جامعه، جامعهای نیست که بتوان اسم آن را اجتماع گذاشت. گرگانی هستند که به جان هم میافتند.
*رابطه احساس نیاز و طاعت!
اینقدر مهم است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «مَنِ احْتَاجَ إِلَیْکَ کَانَتْ طَاعَتُهُ بِقَدْرِ حَاجَتِهِ إِلَیْک وَ الاجتماعُ مجتمعٌ بِالطّاعة»، این روایت هم خیلی عجیب است. وقتی سیّئه زیاد شد، اجتماع هم از بین میرود. چون وقتی طاعات کم شد، سیّئه زیاد میشود. حضرت میفرمایند: کسی که به تو نیاز پیدا کند، اطاعتش از تو به اندازه نیازی است که به تو دارد.
اگر فهمیدیم نیاز ما به پروردگار عالم یک نیاز همیشگی است، طاعتمان هم زیاد میشود که عبد، همیشه اینگونه است. بیان کردیم که حلاوت بندگی برای عبد همین است که عبد بودن را میچشد و وقتی هم عبد شد، دیگر اصلاً دوست ندارد آقا باشد. چون عبد بودن برای او شیرینی دارد که در جلسات گذشته به این حلاوت العباد اشاره کردیم.
عبد بما هو عبد وقتی در مقام بندگی قرار گرفت، مطیع محض میشود. اینجا امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: چقدر احساس نیاز به خدا میکنید؟ کسی که به توی انسان نیاز پیدا کند، همانقدر مطیع تو میشود. لذا این خیلی مهم است که انسان دائم به خودش این تذکار را بدهد که من همه وجودم، نیاز است.
اتّفاقاً قرآن کریم و مجید الهی یک دلیل طغیان را این طور میفرماید که انسان، احساس میکند که مستغنی شده است. یعنی در حقیقت، هیچگاه مستغنی نمیشود، امّا وقتی چنین احساسی داشت، طغیان میکند، «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، یعنی آن کسی هم که احساس استغنا میکند، همه وجودش نیاز است، ولی آنقدر گرفتار شده است که باور ندارد خودش نیازمند مطلق است. فکر میکند همه از ناحیه خودش است. مثلاً مدام میگوید: این فکر من بود که توانستم این کار را انجام دهم، من بودم، من توانستم و ... . درست در آن اوجی که مدام بالا میرود و احساس استغنا میکند، اگر خدا او را دوست داشته باشد و به او لطف کند و مشمول «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدا» نباشد که به حال خود واگذار شود؛ همان لحظه اوج به او نشان میدهند که تو هیچ هستی! مثلاً یکی در ثروت، یکی در علم، یکی در فکر، یکی در جریان سیاسی است و احساس میکند مستغنی شده و میگوید: من بلد هستم که چه کنم؛ امّا به تعبیری همان سر به زنگاه پروردگار عالم به او نشان میدهد که تو نیازمند مطلق هستی و این تصور، تصوّر باطلی بود که فکر میکردی مستغنی شدی.
اگر انسان، این احساس نیازمندی دائمی را داشته باشد، دیگر طغیان نمیکند. آن وقت این احساس نیازمندی دائمی، این خصوصیّت را دارد که اطاعت میآورد. هرچه از این احساس نیاز دور شد، اطاعتش هم کم میشود. این مطلبی که در ابتدای بحث بیان شد که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات»، خیلی مهم است. هر چه طاعات کمتر شود، گناه و سیّئه زیاد میشود. چون وقتی احساس نیاز کردی، طاعت میکنی؛ اینها به هم گره خورده است. امّا اگر احساس کردی خودت هستی و مدام میگفتی: منم، فکر من است، من بودم که توانستم دو تا را چهار تا کنم، من بودم که توانستم اموالم را زیاد کنم، فکر من بود؛ طاعت هم نخواهی کرد. امّا انسان باید کمی تأمّل کند که به این فکر هم نیاز دارد، اصلاً چه کسی این فکر را به او داده است؟! لذا اگر دائم این نیاز را داشته باشد، اطاعت میآورد.
*رمزگشایی اینکه چرا اولیاء خدا دائم در حال طاعت پروردگار عالم هستند
میفرمایند: «مَنِ احْتَاجَ إِلَیْکَ کَانَتْ طَاعَتُهُ بِقَدْرِ حَاجَتِهِ إِلَیْک». این روایت هم بسیار عجیب، غوغا و محشر است. لذا اگر ما هم نیازمند پروردگار عالم باشیم، به قدر نیازمان، طاعت میکنیم.
پس میتوان یک رمزگشایی کرد و آن، اینکه چرا اولیاء خدا دائم در طاعت پروردگار عالم هستند؟ چرا عرفای عظیمالشّأن همیشه عبد و مطیع خدا هستند؟ دلیلش این است که بیش از همه احساس نیاز میکنند. حرف بسیار زیبایی است. هر چه بیشتر احساس نیاز کردیم، بیشتر اطاعت میکنیم. امّا آنجایی که انسان، احساس استغنا کند، میبازد.
برای همین است که بارها بیان کردم که هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند، کسی شده است؛ همان لحظه، لحظه سقوط اوست - قبلاً هم تأکید داشتم که این مطلب را دقیقاً با همین عنوان آن را به عنوان کد اصلی مراقبه به ذهن خود بسپارید - وقتی انسان تصوّر میکند کسی شده است، یک مطلبش این است که احساس میکند نیاز ندارد.
لذا اگر از ما سؤال کردند که چه میشود انسان به این مرحله میرسد که تصوّر میکند کسی شده است؟ باید گفت: طبق فرمایش امیرالمؤمنین(ع)، او احساس میکند نیازش همینقدر بود و دیگر نیازی ندارد.
محال است که یک عارف بالله آن هم در کبر سن بگوید: دیگر من نیازی ندارم و راه را رفتم. اتّفاقاً هر چه سیر سلوکی آنها بیشتر میشود، احساس نیازشان به پروردگار عالم هم بیشتر است، برای همین بیشتر اطاعت میکنند. لذا از اینکه چرا این اولیاء الهی در این وادی قرار گرفتند، رمزگشایی شد.
*مطیعترین مردم، عاقلترین مردم است!
البته تعداد این عبّاد حقیقی هم کم است و بیان فرمودند: «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور» . گفتند: «شکور» یعنی همان اهل اطاعت که قلیل هستند. یعنی آن بندگانی که مطیع محض هستند و وقتی به آنها میگویند: این کار را انجام نده، میگویند: چشم. بعد هم بگویند: حالا انجام بده، باز هم میگویند: چشم. بنشین، چشم. قیام کن، چشم. برو، چشم. بیا، چشم.
این، همان مطلبی است که در اولین روایت اصول کافی، در باب عقل، بیان شده که وقتی پروردگار عالم، عقل را خلق کرد؛ به عقل بیان فرمود: برو، گفت: چشم. گفت: برگرد، گفت: چشم. بعد به جهل گفت: برو، رفت. گفت: برگرد، نیامد.
لذا یک نکته دیگر را به عنوان رمزگشایی بیان کنم و آن، اینکه معلوم میشود آنهایی که چشم مطلقند، عقل مطلقند؛ خلاف آن چیزی که بعضی تصوّر میکنند و میگویند: مگر انسان، عقل ندارد که مدام بگوید: چشم.
عجبا! أسفا! اتّفاقاً آنهایی که عقل دارند، میگویند: چشم. همانطور که خلقت خود عقل، به فرمان ذوالجلال والاکرام رفت و به فرمان ذوالجلال والاکرام برگشت، این خیلی مهم است.
آن که عقل دارد، مطیعتر از همه است. هر کس عقلش تا این درجه بالاتر رفت، معلوم است نسبت به دیگران مطیعتر است. لذا اینها چشم مطلق میشوند.
پس معکوس فرمایش حضرت «إِذَا قَلَّتِ الطَّاعَاتُ کَثُرَتِ السَّیِّئَات» این میشود که هر چه طاعات زیاد میشود، گناه کمتر میشود. حضرت فرمودند: موقعی که طاعات کم میشود، سیّئات و ذنوب در جامعه بشری زیاد میشود. لذا عکسش هم این است که هر موقع اطاعت زیاد شد، گناه کمتر میشود.
لذا ارتباط این اطاعت با اخلاق که جامعه بشری متخلّق به اخلاق الهی شود، همین است. چون انسان در این طاعات رشد میکند و خلاف اینکه بعضی میگویند: مگر انسان عقل ندارد که مطیع باشد؛ عقلش، شکوفا میشود. خدا گواه است آنها که نسبت به حضرات معصومین(ع) مطیع بودند، در عقل بودند.
بعضی از اولیاء خدا یک تعبیری در مورد مالک اشتر دارند که میگویند: «هو أعقل النّاس بعد إمامه فی زمانه» او عاقلترین انسانها بعد از امامش در زمان خودش بود. چون مالک مطیع محض بود. تا سر خیمهگاه پلیدیها، پستیها و پلشتیها رفته، اگر او را بکشد، تمام است و جامعه بشری راحت میشود. امّا امام فرمود: برگرد، گفت: چشم. اینطور نبود که توجیه نفسانی کند و بگوید: حالا اجازه بده دو دقیقه دیگر برگردم، یا اینکه بگوید: اصلاً این حرف را نشنیده میگیرم و پنج دقیقه دیگر کار تمام است و با این کار من، خود امام هم خوشحال میشود که معاویه و عمروبنعاص را قلع و قمع کنم.
همه حتّی محافظینشان هم فرار کرده بودند و خود مالک میگوید: صدای نفس، نفس زدن این دو خبیث را میشنیدم؛ یعنی اینقدر نزدیک شده بود، امّا تا امام فرمود: برگرد، گفت: چشم. اینطور نبود که بگوید: میکشم، امام را هم خوشحال میکنم، ابداً.
لذا این هم یک کد دیگر است که اولیاء خدا اجازه نمیدهند در بحث طاعت، لحظهای توجیهات نفسانی آنها را از طاعت باز دارد. حالا اگر کسی این نکات را نمیفهمد، نفهمد، ما چه کار کنیم؟! ما فرمایشات بزرگان را میگوییم. آنها که خودشان اهل طاعت شدند، این را میفهمند که ما چه میگوییم، امّا کسی که نمیفهمد، إنقلت و اشکال میآورد.
گاهی انسان به جایی میرسد که میگوید: من هم بالاخره برای خودم نظری دارم، امّا اهل طاعت چون عبدند؛ هیچ موقع برای خودشان محلّی از اعراب قائل نیستند.
بعد میفرمایند: اجتماع به همین طاعت، مجتمع است؛ یعنی اگر طاعت در جامعه بشری زیاد شد، اتّحاد و اجتماع آنها به عنوان جامعه وجود دارد و إلّا هر کسی، فردی برای خودش است. البته صورت ظاهرش در جامعه است، امّا معنی حقیقی جامعه این است که یک چیزی آنها را پیوند میدهد که همه آنها یک دست میشوند - یک بار به فضل الهی، این مطلب را حسب روایات شریفه برای شما مفصّل بیان میکنم -
بعد مثال میزنند، میگویند: مثلش، مثل نماز جماعت است که مثلاً همه با هم به رکوع بروند. میدانید مستحبّ است که همه با هم آماده باشند و بعد از اینکه امام جماعت «اللّه اکبر» گفت، - چون وقتی دارد اقامه میگوید، خودش یک نوع آمادگی است و با بیان «قد قامت الصلوة» دیگر همه بلند میشوند - بلافاصله همه با هم «اللّه اکبر» بگویند، طوری که حتّی صدایی، بعد و یا زودتر از آن، ولو به لحظهای هم نباشد.
لذا حتّی در باب عبادی هم میگویند: این طور هماهنگ و یکسان باشید. امام که رکوع رفت، شما بلافاصله با هم رکوع بروید. امام که بلند شد، بلافاصله همه با هم بلند شوید. امام که به سجده رفت، بلافاصله همه با هم به سجده بروید، نه یکی جلوتر و نه یکی عقبتر؛ چون در غیر این صورت، این جماعت نمیشود. آنوقت معلوم میشود که خود این قضیّه، یک محوری به نام امام دارد که هادی الهی است و همه با هم از او تبعیّت میکنند.
لذا اگر خوبیها و آنچه که نیکی و از حسنات درونی هست، به نام اخلاق، در جامعه رشد کند و همه مطیع این اخلاق شوند؛ آن وقت جامعه وجود دارد و إلّا فرد فرد آنها گرگانی هستند که به جان هم میافتند، ولو به صورت ظاهر در یک جامعه آمدهاند، امّا آن جامعه، جامعه حقیقی نیست. لذا منشأ جامعه هم اخلاق است.
اینقدر مهم است که برای این که این طاعت را به ما یاد بدهند، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: از مافوق خودت اطاعت کن، تا پاییندستی هم از تو اطاعت کند؛ یعنی این سلسله مراتب اطاعتیه را ولو به صورت ظاهر باشد، رعایت کنید. می-فرمایند: «أَطِعْ مَنْ فَوْقَکَ یُطِعْکَ مَنْ دُونَک» به عنوان مثال یعنی از پدر و مادر خودت اطاعت کن تا بعداً فرزندت از تو اطاعت کند.
یک ولیّ خدایی با اینکه بچّههای خوبی هم داشت، امّا یک موقعی مثلاً بلافاصله خودشان کار را انجام نمیدادند و باید مدام میگفت: آقا! این کار یادتان نرود و ...؛ به بچّههایشان میفرمود: ما که برای پدر و مادرمان اینطور بودیم، این شدیم که شما، بچّههایمان هستید، وای به بچّههای شما که چه خواهند شد؟!
لذا مقام طاعت همینطور است که اگر خراب کردیم، مدام پایینتر میآید. اگر انسان مطیع فرمان ولیّ خدا و معصوم نشد، طبیعی است کسی هم دیگر مطیع فرمان او در جامعه نمیشود. یعنی وقتی مطیع فرمان خدا نباشی، کسی از تو فرمان نمیبرد. مافوق ما معصوم و پروردگار عالم است که باید از آنها تبعیّت کنیم تا زیردستیهایمان از ما تبعیّت کنند.
لذا ببینید خود معصومین(ع) در مقام اطاعت چگونه هستند. با اینکه اینها خلقت نوریّهاند - که در آن بحث بیست و هشتم صفر، راجع نور لولاکیّه مطالبی را بیان کردیم که غوغا بود - و به قالب جسم آمدند، امّا شکی نیست مطیعترین افراد به پروردگار عالم در جامعهکه درصدر همه اهل طاعت میباشند؛ معصومین هستند.
لذا اگر مطیع پدر و مادر شدی، تمام است و فردا دیگران هم در زندگی، کار و اجتماع از تو اطاعت میکنند، امّا اگر مطیع نبودی، گرفتار میشوی.
*چرا یک عدّه در نماز، کسل هستند؟
منشأ خود این طاعت از پروردگار عالم، طاعت از معصوم و همین چشم گفتن - که اسّ و اساس، اخلاق است - ؛ آنجاست که در مرحله نخست، قلب، مطیع شود؛ بعد آنوقت اعضاء و جوارح مطیع میشوند. لذا اگر قلبی مطیع نشد، اعضاء و جوارح هم مطیع نمیشوند.
یک جملهای بیان کنم که خیلی عالی است: آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در باب مباحث «سرالصّلوة» خود تبیینی دارند که خیلی عالی است. میفرمایند: اینهایی که میبینید در نماز کسلند (همان « کُسالى» که پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی بیان میفرمایند)، تن به نماز نمیدهند، بعضی مواقع نعوذبالله کاهل نماز هستند و در خلوت، جسمشان حال آن نماز و صلاه حالیّهای را که انسان را به پروردگار عالم اتّصال میدهد و او را به معراج حقیقی «الصلاة معراج المؤمن» میرساند، ندارند؛ برای این است که قلبشان مطیع نشده است.
برای همین است، با اینکه خودش هم میداند نمازی که دارد به تنهایی میخواند، پنج دقیقه و نهایتاً ده دقیقه، یک ربع بیشتر طول نمیکشد، امّا حال همین ده دقیقه و یک ربع را ندارد، ولی حاضر است چند ساعت پای فیلمها بنشیند و ... . لذا میفرمایند: دلیلش قلبش است. قلبی که مطیع نشد، جسمش هم در مقام اطاعت نمیآید.
*کلیدواژه ورود در اطاعت از باب جسم
لذا امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) در یک روایت رمزیّه که رمز اطاعت در آن بیان شده، میفرمایند: «مَنْ تَوَاضَعَ قَلْبُهُ لِلَّهِ لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه» ببینید این دو چگونه به هم گره خورده است! میفرمایند: کسی که قلبش نسبت به پروردگار عالم، تواضع و خشوع پیدا کرد؛ بدنش هم از طاعت الهی خسته نمیشود.
قلب جایگاهی است که حرم الله است. لذا آیتالله العظمی شاهآبادی در کتاب شذراتالمعارف میفرمایند: قرآن مجید به عنوان کتاب الله از عرش الرّحمن نازل شده است و مستقرّ آن، عرش قلوب مؤتلفه انسان است. بعد میفرمایند: این عرش قلوب مؤتلفه، خودش به عنوان متخلّق بودن است. چون آنچه از عرش الرّحمن نازل میشود، کلّش اخلاق است، هم «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ»، اخلاق است و هم «رُحَماءُ بَیْنَهُم» اخلاق است. لذا آیتالله العظمی شاهآبادی میفرمایند: این مکانی که مستقرّ است، آن اخلاق انسان در عرش متخلّق میشود و بعد میفرمایند: برای همین است که پیامبر فرمودند: «تخلّقوا باخلاق اللّه». ایشان، توصیف خیلی عجیبی دارند، غوغاست!
لذا این قلب است ولی ایشان، عنوان عرش به آن میدهند. هر که قلبش در برابر فرامین پروردگار عالم متواضع شد، یعنی پذیرفت که هر چه او گفت، بگوید: چشم؛ معلوم است که دیگر جسمش هم مطیع میشود. لذا کلیدواژه ورود در اطاعت از باب جسم، قلب است. اگر قلب متواضع شد، در برابر پروردگار عالم تواضع پیدا کرد و هر چه او گفت، پذیرفت «مَنْ تَوَاضَعَ قَلْبُهُ لِلَّهِ»؛ معلوم است که این جسم هم دیگر متواضع میشود و در برابر طاعت پروردگار عالم هیچ سختیای برایش به وجود نمیآید، «لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه» یعنی هیچ موقع احساس خستگی نمیکند. بچههای جبهه داشتند یک تعبیری که میگفتند: کی خسته است؟ دشمن. لذا بعد از تواضع قلب، بدن هم هیچ احساس خستگی و یا اینکه شاید یک جا ببرد، نمیکند.
*رمز عبادات طولانی با جسم نحیف!
از آیتالله العظمی مرعشی نجفی، استاد عظیم الشّأنمان سؤال کردیم: چطور است که در مورد مرحوم نخودکی بیان میکنند: آن زمان که شبها در مشهد، حرم قبله ایران، حضرت ثامنالحجج، آقا علیبنموسیالرّضا(علیه آلاف التحیة و الثناء) درها را میبستند و تردّد خیلی محدود بود. وقتی خدام موقع اذان صبح آمدند، رفتند ببینند که ایشان هنوز در پشت بام هستند یا خیر، دیدند که بله، ایشان در رکوعند و برف بر پشت ایشان نشسته و گویی اصلاً سنگینی آن را احساس نمیکنند، آن هم برفهایی که آن زمان میآمد! امّا بعضی این را نمیتوانند بپذیرند و میگویند: مگر ممکن است؟! این حرفها را نزنید. حتّی عدّهای هم ممکن است در لباس مقدس روحانیّت باشند و بگویند: آقا! این حرفها را نزنید، پذیرش ندارد.
ایشان فرمودند: بله عزیزم! اینها درست میگویند. فرمودند: کسی که قلبش مطیع امر پروردگار عالم نیست، جسم بلافاصله خسته میشود. بعد فرمودند: آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در مباحث عرفان و اخلاق خود همیشه این نکته را به ما تذکّر میدادند، میگفتند: بدنتان، نسبت به طاعت و تواضع قلبتان، حوصله و تحمّل عبادت را پیدا میکند. هرچه قلبت، متواضعتر و مطیعتر شد، جسمت هم جلو میآید.
لذا اینکه یک موقع میبینید مردان الهی (این را من خودم دیدهام) با جسمی نحیف، ساعتها عبادت میکنند و دائم لذّت میبرند، همین است. اصلاً در خلوت آنقدر اشک میریزند که گویی در عالم دیگری هستند و خسته هم نمیشوند.
چون این قلب و عرش (قلبی که آیتالله شاهآبادی در شذرات المعارف تعبیر عرش را برای آن قرار داده است)، وقتی نسبت به فرامین پروردگار عالم مطیع شد، به حدّ و اندازه اطاعتش، این جسم را هم با خود میکشد.
لذا هر چه شما نسبت به پروردگار عالم مطیع شدید، جسمتان هم با شما پیش میآید و خسته نمیشود. خداگواه است این را عملیاتی کنید، نتیجه آن را میبینید. اصلاً بحث اینکه بدن من بدن ضعیف، یا قوی هیکل و ... باشد، نیست. البته نمیگویم: بدن انسان ضعیف باشد، خیر، بدنتان را هم قوی کنید، ولی میخواهم بگویم به آن ربطی ندارد. بلکه به این بستگی دارد که چقدر این قلب تو قوی است که به طبع آن این بدنت را هم میکشد. اینجاست که دیگر این جسمت در اختیار قلبت هست.
فرمان امیرالمؤمنین(ع) هم همین است که فرمودند: «مَنْ تَوَاضَعَ قَلْبُهُ لِلَّهِ لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه» هر چقدر در قلبت فقط گفتی: خدا، هر چقدر اخلاصت بیشتر شد، خدایی شدی و تواضعت در مقابل خدا بیشتر شد؛ آن وقت است که دیگر این جسمت هم میآید.
من خودم مریضی را دیدم که در بستر افتاده بود، دیگر نمیتوانست راه برود و حتّی یک مقدار کمی حالت فراموشی هم پیدا کرده بود، امّا دائم نماز میخواند. گاهی هم یادش میرفت که خوانده و دوباره نماز میخواند. مدام عشقش بیشتر میشد و این بدن را بیشتر میکشید. تازه میگفت: حیف که من نمیتوانم بایستم.
*قلب؛ راهبر جسم!
لذا هر چه تواضع قلب، بیشتر شد؛ این جسم را هم میکشد و با خودش میبرد، امّا اگر نعوذبالله قلب مرکز گناه، پلیدیها، پلشتیها و طاعت شیطان شد؛ این جسم را هم میکشد و به سمت گناه میبرد. آن قدر هم پیش میبرد که دیگر در لجنزار غرق میکند.
این را دو سه مرتبهای عرض کردهام که اوّل انقلاب وقتی اعضای یکی از آن خانههای فساد شهر نو را که در میدان گمرک بود، گرفتند؛ با بعضی از اینها که در کبر سن بودند، مصاحبه میکردند که شما چطور لذّت میبرید؟ از شما که کاری برنمیآید! گفتند: بله، درست است، ولی ما اینها را به جان هم میاندازیم - پناه به ذات حضرت احدیّت - و نگاه میکنیم. یعنی این جسم باز هم حریص به گناه است. چون وقتی قلب از عرشالرحمانی و عرش بودن بیرون رفت، معلوم است دیگر متعلّق به ابلیس ملعون و شیاطین جنّ و انس میشود و آنها او را به آن سمت میکشانند و بعد هم جسمش به آن سمت کشیده میشود.
منتها فرق دارد، فرقش این است که دیگر این جسم نا ندارد امّا باز میخواهد از طریق چشم لذّت میبرد. یعنی جسمش فرتوت شده و نای گناه ندارد، امّا با چشم این کار را میکند. برعکس اولیاء خدا که قلبشان در برابر خدا، مطیع شده است؛ اصلاً خسته نمیشوند و به ستوه نمیآیند. لذا بدن مؤمن همینطور پیش میرود، حتّی اگر مریض هم باشد.
*شفا گرفتن به خاطر چشیدن لذّت نماز!
باز ما این را خودمان دیدیم که کسی تا آخر عمرش هم همینطور بود. یک حاج اسماعیل نوروزی بود که خدا رحمتش کند. ایشان پاهایش خشک شده بود و کولش میکردند. مدام از اصفهان که خودش زندگی میکرد، به تهران که نوههایش بودند، میبردند و می-آوردند. یک بار در راه ایستاده بودند، آنها برای وضو گرفتن رفتند، او وضو داشت. من این را خودم از زبانش شنیدم و نوهاش هم تعریف میکرد که ما آمدیم، نگاه کردیم، دیدیم ایستاده است. یک دفعه شوکه شدیم، گفت: من گفتم خدا! مدّتی دارم نمازم را نشسته می-خوانم، میدانم تو فرمودی حتّی اگر موقع مرگ هم بودی، باید پلک را به هم بزنی و اگر مریضی و در بستر خوابیدی هم به همان صورت بخوانی، تکلیف تو را هر چه باشد، میپذیرم، امّا دلم نمیخواهد این طوری نماز بخوانم. خیلی دلم میخواهد بایستم، خیلی دلم میخواهد کمرم را خم کنم و رکوع آن چنانی بروم. دیگر نمازهایم برایم لذّت بخش نیست. میشود من تا آخر عمر آن طوری نماز بخوانم؟! دستم را به کنار تخت گذاشتم و بلند شدم. یک لحظه دیدم هنوز بدنم خشک است، امّا خودم به خودم گفتم: مگر نمیخواهی بلند شوی؟ خوب بلند شو. یک دفعه دیدم بلند شدم. دیگر هیچ چیزی نگفتم، ایستادم و گفتم: الله اکبر. نگفتم حالا بگذار آنها را صدا بزنم که بیایند و ببینند. بلکه تا بلند شدم، الله اکبر گفتم. آنها برای یک وضو گرفتن که خیلی طول نمیکشد، رفته بودند، تا آمدند، دیدند او ایستاده است!
لذا قلبی که مرکز طاعت پروردگار عالم شد، قلبی که خاشع شد، قلبی که متواضع شد؛ این جسم را هم به اندازه تواضعشبا خودش میکشاند. پس معلوم است تواضع این قلب بیشتر بوده که با این پای خشک شده، بلند میشود و قیام میکند. انسان این را کجا و با کدام قاعده پزشکی میتواند حل کند؟! این یک قاعده دیگری دارد و آن، اینکه قلب، الهی و متواضع شده، جسم هم در سیطره قلب قرار میگیرد. لذا در اینجا هم قلبی که این طور دلش میخواهد، یک دفعه این جسم را حرکت میدهد و به آن قدرت میدهد، «لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه».
آنوقت طاعت که دیگر زیاد شد، گناه کم میشود. گناه که زیاد شد، طاعت کم میشود و اینها به هم ارتباط دارد که این، یعنی اخلاق که مرکزش هم قلب است.
برای همین است که در باب صیام هم که اصل صیام، ترک از همه نوع لذّتهاست، میگویند: «صیام القلب من الخطأ أفضل من الصیام المرء عن الطعام». یعنی اینطور میشود که این قلب میفهمد.
*چگونه خواب حضرت حجّت(اروحنا فداه) را ببینیم؟
لذا اگر قلبمان مطیع آقاجانمان، حضرت حجّت شد، بدنمان هم به سمت حضرت حجّت(اروحنا فداه) میرود. همان فرمایش امیرالمؤمنین(ع) که بیان فرمودند: «مَنْ تَوَاضَعَ قَلْبُهُ لِلَّهِ لَمْ یَسْأَمْ بَدَنُهُ طَاعَةَ اللَّه». خدا وکیلی چقدر با قلب و فکرمان، از صبح تا شب به یاد آقاجانمان هستیم؟!
اینکه میگویم هر شب حرف بزنیم، چند خصوصیّت دارد که بعضی را بیان کردم، یک خصوصیت دیگر هم این است که إنشاءالله لطف میکنند و حداقل ایشان را در خواب میبینیم؛ چون وقتی انسان یاد کسی هست، همیشه خوابش را میبیند. همان طور که بعضی میگویند: خواب، اعمال روز انسان است؛ یعنی چون روز به مسئلهای فکر میکردی، حالا خوابش را میبینی.
لذا اگر دائم یاد آقاجان بودی، حداقل قضیه این است که خوابش را میبینی. این است که میگویم شبها صحبت کنید. البته برکات دیگری هم دارد، امّا این حداقلش است.
وقتی یاد آقاجان در قلب بود، مطیع میشود و هر چه حضرت میگوید، میگوید: چشم و بدنش هم مطیع میشود. به خاطر همین است که مطالب را میدهند.
علّامه سیّدمحمدحسین حسینی طهرانی میفرمودند: آسیّد هاشم حدّاد، مطیعترین افراد به آیتالله قاضی بود. شاگردهای دیگری هم داشت که آنها هم از شاگردهای خصوصی ایشان در عرفان و از اصحاب لیلش بودند. امّا آسیّد هاشم حدّاد با اینکه حتّی روحانی هم نبود و آهنگر بود و نعل اسب میزد، امّا مطیعترین بود. چون در قلبش، فکر و ذکرش، نسبت به ایشان تواضع داشت.
یاد خدا و یاد حضرت حجّت(اروحنا فداه)، آنقدر ما را پیش میبرد که در اختیار آنها قرار میدهد. در جلسه بعد به روایتی اشاره میکنم که به ما میگویند: مطیع چه کسانی باشید؛ چون روایت میگوید: وقتی قلبتان به آن سمت رفت، جسمتان هم به همان سمت میرود. لذا یاد حضرت حجّت(اروحنا فداه) باشیم.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
*شرمساری از گریان شدن دیدگان مبارک حضرت حجّت(عج)
اقرار کنیم. چه اشکال دارد؟! فرمودند: «اقرار الذنبِ ذنب»، اقرار به گناه، گناه است. اما در مقابل آقا، اینطور نیست. پرونده ما در دستان ایشان است و آن را دیدند. تازه بارها هم اشک دیدگان مبارکشان را درآوردیم!
آقاجان! بد کردم، اشتباه کردم. ظواهر دنیا فریبم داد. یادم رفت مرگی هم هست. یادم رفت پروندهام دست شما میرسد، حداقل از شمایی که اینقدر برای من دلسوزی، خجالت میکشیدم.
خدا گواه است اگر این را بدانیم که آقاجان خیلی بیشتر از خودمان، ما را دوست دارد، میمیریم.
در باب حبّ در بین حیوانات مطالعه کردند. دیدند میمون هم خیلی بچّهاش را دوست دارد. امّا وقتی آتش و شعله را گذاشتند، در ابتدا بچه را بالا میگرفت و این طرف و آن طرف میرفت، امّا در آخر بچّه را گذاشت و خودش روی آن رفت. امّا در انسان اینطور نیست. دیدید زلزله که میآید، بچّه را در بغل خودش میگیرد، برای اینکه آوار روی بچّه نیاید. بشر حبّ دارد.
حبّ حضرت حجّت(اروحنا فداه) به ما از خودمان بیشتر است. از پدر و مادرمان هم بیشتر است. تا انسان، پدر و مادر نشود. تا انسان بچّه نداشته باشد، نمیفهمد. حضرت به ما خیلی محبّت دارد، خیلی دوستمان دارد. آقاست دیگر.
میدانید چرا پرونده را میبیند، گریه میکند؟ آقا! چرا گریه میکنی؟ میگوید: شما متوجّه نیستید، من دوستتان دارم. نمیخواهم از شما که مال من هستید، خطا سر بزند. من دوستتان دارم. شما خودتان متوجّه نیستید. در مجلس گناه هستید، میگویید، میخندید. پرونده میرسد، من گریهاش را میکنم. چون دوستتان دارم.
آقا خیلی ما را دوست دارد. عزیز دلم! کُشندهتر از همه این است که انسان ببیند وقتی پرونده را به دستش میدهند، گریه میکند؛ چون ما را دوست دارد. امّا خودمان از خودمان غافلیم. حال، جا ندارد انسان این آقا را یاد کند؟ آقای مهربانیها، آقای خوبیها.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
آقا! بد کردم. آقا! گناه کردم. آقا! خجلم. خجل از این هستم که دائم میگویم: بد کردم، دو مرتبه برمیگردم. شرمسارم. با گفتن بد کردم، غلط کردم و ...، شما را امیدوار میکنم. امّا دوباره همان بدکاریها و غلط کاریها را انجام میدهم. چه کنم؟! شرمندهام.
آقاجان! به جان مادرت حضرت نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام)، آخر شب وقتی دور خودم میچرخم، میبینم کسی را جز شما ندارم. پناهی جز شما ندارم. با همه بدیهایم بپذیرم.
گرچه تو کریمی و من را به خانه خودت، مهدیه آوردی. یعنی من را پذیرفتی. با همه غلط کاریهایم، به من گفتی: بیا، درگه ما درگه نومیدی نیست، از من مهدی موعود ناامید نشو، بیا. خیلی آقایی. به خدا! من خجلم. به جان مادرت! خجلم.
امّا آقاجان! چه وقت میشود که دیگر سمت گناه نروم؟ آقاجان! چه وقت میشود که همیشه برای تو باشم؟ بگویم: من همیشه برای اربابم هستم. چه وقت میشود بگویم: من غلام اربابم هستم و هیچ وقت اربابم را ترک نمیکنم. چه وقت اینطور میشود؟
نمیدانم چطور قسمت بدهم. آقاجان! دستم را بگیر. آقاجان! مثل یک طفل که اصلاً قادر به حرکت نیست، من را در آغوش محبّتت بگیر. رهایم نکن. قربانت بروم! رهایم کنی، دوباره خراب میشوم. دوباره برمیگردم. آنوقت دوباره تو را به گریه میاندازم. آنوقت دوباره باید بگویم: آقاجان! غلط کردم، اشتباه کردم.
آقاجان! من را برای همیشه برای خودت قرار بده. آقا! چه کنم که آدم شوم؟ آقا! چه کنم غلام تو باشم؟ آقا! چه کنم هیچ موقع از تو جدا نشوم؟ خودت بگو چه کنم، من بیچاره؟ چگونه به تو بگویم: من را رها نکنی؟ هر چند تو که رها نمیکنی، امّا من بازیگوشی میکنم، دستم را میکشم و فرار میکنم. یک سدی جلوی من بگذار که فرار نکنم. من عالم اختیار را نمیخواهم. میخواهم عالم جبری باشد که تو مرا در آغوش بگیری. تو به من محبّت کنی و اجازه ندهی که فرار کنم.
مولای من! چه کنم؟ به مادرت قسمت میدهم، به نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام) قسمت میدهم. به آن مادر دیگرت، زهرای اطهر(علیها الصّلوة و السّلام) قسمت میدهم. مجبورم اینطور قسمت بدهم. به مادر پهلو شکستهات! من را رها نکن. به مادر سیلیخوردهات ...................
زندگی به سبک آیت الله بهجت
آقا از حرم که می خواست برگردد مشت هایش را می بست و دیگر باز نمی کرد تا برسد خانه و روی سر بچه ها دست بکشد.
آیت الله بهجت را می گویم
چند ساعت مانده بود به اذان صبح طبق معمول بلند شده بودند برای تجدید وضو هوا خیلی سرد بود از اتاق بیرون رفته بود آنجا خورده بود زمین و دیگر نتوانسته بود بلند شود
چند ساعت بعد که آقا را پیدا کرده بودند، دیده بودند در حالی که بدنش از سرما خشک شده، همان طور که روی زمین افتاده، دارد ذکرهایش را میگوید
گفته بودند خب چرا صدا نکردید
گفته بود خب نخواستم اذیت بشوید
آیت الله بهجت را می گویم
یکی از اطرافیان بچهشان از جایی پرتاب شده بود و توی کما بود. زنگ زده بودند برای التماس دعا قا آن رقت قلب همیشگی را که وقتی کسی التماس دعا می گفت پیدا نکرده بود
یکی از اهل خانه پرسیده بود جریان چیست؟
گفته بود وقتی اجل کسی حتمی است کاری نمی شود کرد .اینها از ما شاکی باشند بهتر است تا این که از خدا شاکی باشند
در عوض ما دعا می کنیم خدا به بهترین نحو برایشان جبران کند
آیت الله بهجت را می گویم
کارهای شخصی اش را به هیچ وجه به کسی نمی گفت مثلأ می آمد پایین می دید که دندان هایش را جا گذاشته برمی گشت بالا دندان ها را برمی داشت یا دنبال عصایش که می خواست بگردد به هیچ کس نمی گفت
آیت الله بهجت را می گویم
مشهد که می رفتند خیلی مقید بود توی نگهداری از بچه ها کمک کند تا عروسشان هم به زیارت برسد. می گفت بچه ها را بگذارید پیش من. وسایل و خوراکی هایشان را هم بگذارید و خودتان بروید زیارت. از حرم که برمی گشتند می دیدند آقا بچه را بغل کرده تا آرام باشد یا خوابانده و همین طوری توی بغلش راه می برد که بیدار نشود و در حال ذکر و عبادت خودش است…
آیت الله بهجت را می گویم
مقید بود تولد افراد را بهشان تبریک می گفت. بعضأ به بچه ها هم هدیه می داد. به عروسشان هم همین طور. روز تولدش که می شد می گفت غذای کافی درست کنید
و فقرا و همسایه ها را اطعام کنید.
آیت الله بهجت را می گویم
آن وقت ها که بچه کوچک داشتند به خانمش گفته بود فقط مراقب بچه ها باش لازم نیست به خاطر من مطبخ بروی یک آب ساده هم که توی هاون بکوبی با هم می خوریم
آیت الله بهجت را می گویم
امان از آن روزی که برای گرفتاری یک کسی یا شفای مریضی به آقا التماس دعا می گفتند
یک ریز آقا باید حال آن شخص را می پرسید ببیند گرفتاری اش برطرف شده یا نه تا خبر برطرف شدن گرفتاری را هم نمی شنید دست بردار نبود باید مواظب بودند وقتی التماس دعا می گویند یک جوری بگویند که آقا بو نبرد که آن گرفتاری چه بوده
آیت الله بهجت را می گویم
یکی از مرغ ها مریض شده بود خیلی حالش بد بود اهل خانه چندان موافق نبودند که مرغ ها از قفس بیرون بیایند خب کثیف کاری می شد .آقا هر روز مرغ مریض را یک ساعتی از قفس بیرون می آورد و خودش بالای سرش می ماند و مراقب بود .می گفت خب حیوان باید قدم بزند که حال و هوایش عوض شود و “بهبود” پیدا کند یک ماهی بود که حیوان کاملا حالش خوب شده بود…
فردای عصری که آقا رحلت کرد دیده بودند که حیوان هم مرده…
آیت الله بهجت را می گویم
مقید بود مرغ و خروس توی خانه داشته باشند و هم مقید بود رسیدگی به مرغ و خروس ها را خودش تنهایی انجام دهد. صبح از مسجد که برمی گشت اول آب و دانه مرغ و خروس ها را می داد و قفسشان را مرتب می کرد خودش پوست خیارها و غذاهای مانده را از توی خانه جمع می کرد می آورد برای حیوان ها بعد ظرفی را که با آن غذا آورده بود توی حوض می شست می آورد داخل خانه یک بار هم اول شب به مرغ و خروس ها سر می زد یک بار هم بعد از عبادت یک ساعته سرشب هایش یک بار هم موقع خواب که روی قفس را با پتوی مخصوصشان می پوشاند می گفت سرما می خورند
آیت الله بهجت را می گویم
رفته بودند آقا برایشان خطبه عقد بخواند
آقا خطبه را که خوانده بود به عروس و داماد گفته بود حالا یک سفارش به عروس خانم دارم یک سفارش هم به آقا داماد .منتها وقتی سفارش عروس خانم را می گویم، آقا داماد باید گوشش را بگیرد و نشنود وقتی هم سفارش آقا داماد را می گویم، عروس خانم باید گوشش را بگیرد و نشنود
حالا کدامتان اول دست روی گوشش می گذارد؟…
بعد گفته بود شوخی کردم. نمی خواهد دست توی گوشتان فرو کنید. اما هر کدامتان بدانید که نباید به سفارش آن یکی کاری داشته باشید. منظور آقا این بود که عروس و داماد نباید یک سره توی روی هم در بیایند و بگویند چرا به سفارش آقا عمل نکردی… هر کس باید به فکر سفارش خودش و وظیفه خودش باشد…
عاقد، آیت الله بهجت بود
دختر بچه پرتقال دلش خواسته بود مادرش گفته بود توی این فصل پرتقال از کجا پیدا کنیم؟
بعد از چند دقیقه دختر بچه با یک پرتقال وارد اتاق شده بود هیچ کس نمی دانست این پرتقال را کی دست او داده آقا فرموده بود این بچه توی حرم دلش پرتقال خواسته بود
حالا با قاعده به او پرتقال داده اند. منظور آقا این بود که توی حرم هر چیزی که واقعا دلت بخواهد با قاعده میآورند بهت می دهند “با قاعده” یکی از آن تکیه کلام های شیرین آقا بود
آیت الله بهجت را می گویم
می گفت بچه ها را که حرم می برید حتما خوراکی دستشان بدهید که توی حرم بخورند…
آیت الله بهجت را می گویم
بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه
اگر ناراحتی یا غم و غصه ای توی صورت کسی می دید حتی پیش آمده بود که نمازش را نمی بست تا یک جوری آن ناراحتی رابرطرف کند و صورت آن شخص را خوشحال ببیند
آن وقت نمازش را می بست می گفت آدم اگر یک نفر را خوشحال کند همان موقع خدا یک ملک خلق می کند که او را از بلاها مصون نگه دارد
آیت الله بهجت را می گویم
هشدار! هشدار! آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفی الهی فرمودند: اگر کسی میخواهد برای زمان حضرت ولو به اینکه از دنیا رفته برگردد و در رکاب آقا باشد - همانگونه که در دعای عهد است - یک راه بیشتر ندارد و آن این که سرباز امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) باید خودش را متخلّق به اخلاق الهی کند.
اگر میخواهیم همانگونه که در دعای عهد میخوانیم، برگردیم و به تعبیر دعای عهد، شمشیر کشیده؛ یعنی آماده و سلاح به دست در محضر مولایمان باشیم، باید متخلّق به اخلاق الله شویم.
ایشان فرمودند: درست است بیان شده هر کس چهل صباح دعای عهد را بخواند به این نیّت که اگر مرد، بعد از مردنش رجعت کند و در محضر مولا باشد، برمیگردد امّا شرطش این است که متخلّق به اخلاق الله باشد؛ آنوقت اگر دعا را خواند برمیگردد.
از محضر مبارکشان سؤال شد: اگر کسی متخلّق به اخلاق الله نبود آیا با خواندن این دعا برنمیگردد؟
فرمودند: اگر عمرش را هم به این دعا مشغول باشد ولی خصوصیّت سربازان امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را نداشته باشد؛ یعنی متخلّق به اخلاق الهی نباشد، هرگز برنمیگردد. یعنی آن دعا شرط دارد و شرط اساسی آن این است که انسان حتماً متخلّق به اخلاق الهی باشد.
آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی و عظیمالشّان، آن عارف بینظیر فرمودند: دلالت این است که اصحاب ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) بر اساس اخلاق، با وفا بودند. کسی که متخلّق به اخلاق الهی شد در سختترین مواقع و در سختترین لحظات مولای خودش را رها نمیکند.
لذا یکی از گناهان کبیره این است که انسان وفای به عهد نداشته باشد. اگر کسی متخلّق به اخلاق الله نشد، در پیچ و خم کارهایی که گاهی حکمتش را نمیداند و از ناحیه مولا برای او هست، امکان دارد ایمانش سست شود و دست از مولایش بردارد.
مختصری از زندگی نامه
ولادت
روز ۲۴تیر ماه۱۳۱۸برابر با۲۸صفر۱۳۵۸هجری قمری،مصادف بود با همان روزی که رهبر عالیقدر آیندگان، سید علی خامنه ای، پا به عالم خاک نهاد و از مشهد مقدس، شهر اباالحسن،علی بن موسی الرضا(علیه السلام)یعنی مشهد مقدس چشم بر عالم گشود تا سیّدی باشند، خراسانی!.
ایشان دومین پسر از پسران حجت الاسلام حاج سید جواد حسینی خامنه ای بودند، طبق فرموده خودشان:((از همان کودکی طعم زندگی ساده و همراه با قناعت شدید زیر زبانشان است))و نیز می فرمودند:((پدرم روحانی بود،اما خیلی پارسا و گوشه گیر، زندگی ما به سختی می گذشت، من یادم هست شبهایی می شد که در منزل ما شام نبود و مادرمان با زحمت برایمان شام تهیه می کردند و آن هم نان و کشمش بود!))
ایشان از ۴سالگی به همراه برادر بزرگترشان، سید محمد، برای آموختن الفبا و قرآن به مکتب فرستاده میشوند و پس از گذراندن این دوره و تحصیلات ابتدائی وارد حوزه می شوند و نزد اساتید وقت، مقدمات را می خوانند،در بخش اساتید و شاگردان ، اساتید دروسشان را به شرح نام خواهیم برد.مبارزاتشان علیه رژیم پهلوی را از سال۱۳۳۱ به همراه شهید نواب صفوی آغاز می نمایند و در نهایت به همراه امام و مردم، انقلاب را به پیروزی می رسانند.
سال۱۳۶۸نیز آغاز ولایت امری ایشان می باشد و ان شاالله سایه وجود با برکتشان تا ظهور حضرت صاحب(عج)،که به فرموده بسیاری از اولیاء الهی بسیار نزدیک است و سپردن پرچم اسلام به دستان حضرت، مستدام بماند.
خاطرات و کرامات
آنچه که در این بخش در مورد کرامات این مرد عظیم می توان گفت،این است که شأن سیاسی و وجه ی راه بری عمومی ایشان اقتضا می کند که ایشان کاملاً مکتوم و پوشیده بمانند.اما در اینجا اندکی از مواردی که دیده شده و یا توسط اوتاد اولیاءالهی(علیهم الرحمه)به تایید رسیده است را به اختصار خواهیم آورد.باشد که مورد توجه بیشتر مخاطبین قرار گیرد.
خورشید چند دقیقه ای در اینجا تابید و رفت!
حجت السلام حیدری کاشانی،از شاگردان حضرت آیت الله بهائدینی(رحمته الله علیه)،در کتاب شریف(سیری در آفاق)آورده اند که:وقتی که رهبر معظم به قم آمده بودند و به دیدار حضرت آیت الله بهائدینی(رحمته الله علیه)نیز مشرف شده بودند، بنده حضور نداشتم.روز بعد که خدمت آیت الله بهائدینی(رحمته الله علیه)این ولیّ بزرگ الهی، رسیدم از ایشان پریسدم:آیا دیروز رهبر معظم به دیدار شما نیز آمدند؟فرمودند:
((آری،خورشید چند دقیقه ای اینجا تابید و رفت!))
اُسوه ی زمان
حضرت علامه حسن زاده آملی(حفظه الله)که از اوتاد اولیاء الهی بوده و وصف مقاماتشان از هیچ قلمی برنیاید،مطالب ذیل را در شأن مقام معظم رهبری یبان می فرمایند.بدیهی است که اولیاء خدا هیچ گاه به اضافه گویی و اغراق از کسی نمی گویند:
«رهبر عظیم الشأن کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران،آیت الله معظّم،جناب خامنه ای کبیر-مَتَع الله الاسلام وَ المُسلمین بِطولِ بَقائهُ الشَّریف-قائد، ولیّ ، وفیّ و رائد، سائس،حفی، مصداق بارز((نَرفَعُ دَرَجات مَن نَشاء))می باشد.
عزّت و شکوت روز افزون آن قائد اُسوه ی زمان را همواره از حقیقة الحقائق مسئلت دارم و امیدوارم دادار عالم و آدم همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد.»
حسن حسن زاده آملی
تقدیم اثر به مقام رهبری
و نیز ایشان در جایی دیگر،پس از تألیف یکی از کتب ارزشمند خود به نام:
(فصّ حِکمِة عِصمَتیّهَ فی کَلِمَتِهِ فاطمیَّه)آنرا هدیه ای به مقام رهبری دانسته و مطالب ذیل را در این مورد می نویسند:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«این صحیفه نور موسوم به(فصّ حِکمِة عِصمَتیّهَ فی کَلِمَتِهِ فاطمیَّه) به مناسبت تأسیس نخستسن کنگره و تجلیل و تکریم از عصمة الله الکبری و ثمره شَجَرةِ التَقین و اَحسنَ منازِلَ القّرآن و بَقّیَّتِه النُبُوَة و مِشکوةِ الوِلایهِ وَ الُاِمامَته، حضرت فاطمة بنت خاتم الانبیاء محّمد مصطفی- صَلَّی الله عَلَیه وَ آلهِ وسَلَم-که به فرمان همایون و خجسته رهبر عظیم الشأن کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران، جناب آیت الله معظم،خامنه ای کبیر-مَتَّعَ الله السلام و المسلمین بِطولِ بقائُه الشَّریف-درساری مازندران برگزار می شود.با سلام و تحیّت خالصانه و ارادات بی پیرایه و درود ونوید جاوید به حضور آن قائد ولی وفی، و رائد سائس حفی، مصداق بارز((نَرفَع دَرَجات مَن نَشاء)) تقدیم می گردد و عوض می شود:
((یا اَیَها العَزیز ،جِئنا بِبِضاعةٍ مُزجاة۱))
دادار عالم و آدم همواره سالار و سرورم را مسرور دارد. ۱۴/۶/ ۱۳۷۶
۱:برگرفته از آیه۸۸سوره یوسف(ع) المّتمِسَک بذیل الولایة:حسن حسن زاده آملی»
گوشهایتان به دهان رهبرتان باشد
اخیراً نیز در یک سخنرانی عمومی که مستند می باشد، در تاریخ۲۲/۷/۸۸،حضرت علامه حسن زاده آملی(حفظه الله)مطالب قابل تأمل زیر را بیان فرمودند:
((گوشِتان فقط به دهان رهبرتان باشد،چرا که گوش ایشان به دهان حضرت صاحب الزمان(عج الله تعالی فرجه)است!!!)).
آنکه دنیا نتوانست شکارش کند!
در جایی دیگر حضرت علامه حسن زاده آملی ایشان را اینگونه وصف می کنند:
((رهبر عظیم الشأن، آن که دنیا نتوانست شکارش کند!))
بسیار مراقب باشید!
حضرت آیت الله فاطمی نیا(حفظه الله)که خود یکی از شاگردان بارز اخلاقی و عرفانی اولیاء بزرگ الهی همچون:حضرت آیت الله بهائدینی، حضرت علامه طباطبایی، حضرت آیت الله مصطفوی تبریزی و نیز حضرت آیت الله بهجت (علیهم الرحمة)می باشند،در یکی از جلسات سخنرانی خویش می فرمایند:
((در این منبر سید الشهداء، اگر یقین نداشتم نمی گفتم،عزیزان، بدانید و آگاه باشید!امروز این کشور پرچم دار اسلام در جهان است ،ضربه زدن به این کشور هم ضربه زدن به اسلام است و گناهیست عظیم.رهبر این کشور، این مرد بزرگ الهی نیز پرچم دار این کشور است، پس هر گونه قدمی در جهت تضعیف و یا ضربه زدن به ایشان ضربه ی به اسلام است.بسیار باید مواظب بود، نپرسید چطوری؟، ولی همین قدر بدانید که با یقین عرض می کنم:امروز هر کس قدمی علیه ایشان بر دارد، عاقبت به خیر شدنش بعید است!))
ایشان از ماست!
حضرت آیت الله کاظم صدیقی(حفظه الله)از شاگردان برجسته عرفانی و اخلاقی حضرت آیت الله بهجت(رحمت الله علیه)در سخنرانی عمومی خود در بیت رهبری در شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)به تاریخ ۲۸/۲/۸۹ نقل فرمودند که:
((یکی از شاگردان آیت الله بهجت، به نام مرحوم آیت الله شیخ علی احمدی میانجی که از عارفان بنام بودند، برای بنده تعریف کردند.البته می دانم که خود آقا(مقام رهبری) راضی به نقل این ماجرا نیستند،اما چه کنم؟!امشب اینجا نگویم کِی بگویم؟آن بزرگوار یعنی همان مرحوم میانجی،صاحب مقام تشرف بودند و برای من تعریف کردند که یک بار در یکی از تشرفات از حضرت صاحب الزمان(عج)در مورد رهبری سید علی خامنه ای پرسیدم،حضرت فرمودند:((ایشان از ماست!!!)).))
شخص اول ما
حضرت آیت الله مشکینی(رحمته الله علیه)که خود از علمای ربّانی و اولیاء الهی بودند در وصف مقام رهبری چنین فرموده اند:
((اَلحَمدُ لله در رأس کشور ما شخصی قرار دارد که به راحتی پشت سرش نماز می خوانیم، فردی از فرزندان حضرت زهرا(سلام الله علیه)که در سالهای متمادی مورد امتحان قرار گرفته و از همه ی آزمایش ها سر بلند بیرون آمده است.))
امشب یک اتفاقی در حال رخ دادن است!
حجت السلام نیازی نقل می کنند:
شب حوادث کوی دانشگاه من طبق معمول خدمت آقا رسیدم تا گزارشات روزمره را به اطلاع برسانم.هنوز خودم هم بی خبر بودم، پس از نماز مغرب و عشاء به امامت ایشان برای اعلام اخبار آماده شدم،آقا فرمودند:((امشب یک اتفاقی در حال رخ دادن است!))
بعداً خبر کوی دانشگاه منتشر شد!
اگر می دانستند!
یکی از وابستگان و مرتبطان با حضرت آیت الله بهجت نقل می کند:
بار اول که مقام معظم رهبری به قم تشریف آورده بودند حضرت آیت الله بهجت نیز همچون سایر مردم در خیابانها به جمعیت استقبال کننده پیوسته بودند.ما به ایشان عرض کردیم:
آقا کاش شما با این شرایط سنی و جسمی به خیابان تشریف نمی آوردید.فرمودند:
((اگر مردم می دانستند که استقبال از این سیّد چه ارزش و ثوابی دارد هیچ کس در خانه اش نمی ماند!))
خواب آیت الله بهجت
حضرت آیت الله کاظم صدیقی نقل می کنند:
شخص موثقی از مرتبطان با حضرت آیت الله بهجت برای بنده نقل کردند:شبی آِیت الله بهجت در عالم رویا می بینند که در جایی تمام علمای بزرگ جمع هستند و حضرت حجّت(عج)نیز تشریف دارند و نشسته اند.ناگهان حضرت آقای خامنه ای از در وارد می شوند و حضرت به احترامشان از جای بر می خیزند و جایی را برای ایشان باز می کنند!
(یعنی حضرت می خواستند احترام ایشان را در نزد خودشان به سایرین بفهمانند.)
شما بهتر سراغ دارید؟
روزی شخصی نزد آیت الله بهجت شروع به گلایه از مسؤلان نمود.همین که گلایه و بد گویی ها را خواست به سمت حضرت آقای خامنه ای نیز بکشاند فوراً حضرت آیت الله بهجت که سرشان پایین بود، سر را بالا آورده و با نگاه تندی به آن شخص فرمودند:((شما بهتر از ایشان را سراغ دارید؟ما که نداریم!))
فرمایش حاج اسماعیل دولابی
عارف کامل حاج اسماعیل دولابی فرموده اند:((خداوند همه چیز را به امام خمینی یک جا داده بود و به آقای خامنه ای آرام آرام همه چیز را عنایت می فرماید!))
ختومات جهت سلامتی!
اواخر، روزی حضرت آیت الله بهجت از مسئولین دفترشان می خواهند تا فوراً با بیت حضرت آقای خامنه ای ارتباط ایجاد کرده و یکی از افراد نزدیک آقا را به ملاقات فوری می طلبند. در پی این موضوع یکی از پسران حضرت آقا به قم و نزد ایشان می آیند.حضرت آقای بهجت در این دیدار می فرمایند:((سلام مرا به پدرتان برسانید و بگویید خطری جان ایشان را تهدید می کند، بنده ختومات و اوراد و ذکر و هر چه نیاز بود انجام داده ام، ایشان خودشان نیز هر چه می توانند انجام دهند و مراقب باشند!))
اساتید و شاگردان
اساتید:
ایشان کتب ادبی از قبیل:(جامع المقدمات)،(سیوطی) و(مُغنی) را نزد مدرّسان مدرسه ی((سلیمان خان)) و((نواب)) خواندند،کتاب (معالم)را نیز در همان دوره خواندند،(شرایع الاسلام)و(شرح لمعه) را نزد پدرشان و آقا میرزا مدرس یزدی می خوانند و(رسائل)و(مکاسب)را نیز نزد عارف و عالم ربّانی، حاج شیخ میرزا هاشم قزوینی به پایان میرسانند.دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرشان و به طور کم سابقه ای در طی پنج سال و نیم به اتمام می رسانند.در زمینه فلسفه نیز کتاب (منظومه) ملاّ هادی سبزواری را نزد آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی(رحمته الله علیه)و شیخ رضا ایسی(رحمته الله علیه)خواندند.ایشان از۱۸سالگی دروس خارج فقه و اصول را نزد مرجع عظیم، عارف بزرگوار، حضرت آیت الله میلانی(رحمته الله علیه)شروع می نمایند.
پس از یک سال در سال۱۳۳۷تا۱۳۴۳به قم هجرت کرده و در طی این۶سال به تحصیلات عالی در فقه و اصول و فلسفه در محضر آیت الله بروجردی(رحمته الله علیه) ،حضرت آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی(رحمته الله علیه) ،
حضرت علامه طباطبایی(رحمته الله علیه)وحضرت امام(رحمته الله علیه)می پردارند و در این مدت از شئون دیگر این اولیاء الهی نیز بهره ها می برند. حضرت آیت الله صدّیقی در مورد اساتید ایشان می فرمایند(( ایشان با حضرت آیت الله شیخ عباس قوچانی، وصی عرفانی حضرت میرزای قاضی در ارتباط بودند و در جلسات خصوصی ایشان نیز شرکت داشتند و از ایشان مرتب دستورات و برنامه های سلوکی دریافت می نمودند.)) جدا از اینها، پدر بزرگوارشان خود از جمله شاگردان حضرت آیت الله میرزا علی آقای قاضی بودند و ایشان در دامان چنین پدری پرورش یافته اند.
یک اتفاق و همه ی توفیقات
در سال ۱۳۴۳در طی مکاتباتی متوجه می شوند که پدرشان آب مروارید داشته و تقریباً نابینا گشته اند و لذا می بایست به مشهد باز گردند،از طرفی برای پدر بسیار غمگین می شوند و از طرفی نیز نمی شود از این حوزه و اساتید عظیمش و پیشرفت عجیب علمیشان دل بکنند، در نهایت پدر و مادر را بر توفیقات فردی ترجیح داده و به مشهد باز می گردند.
خودشان در این باره می فرمایند:((به مشهد رفتم و خداوند توفیقات زیادی به ما داد، بنده فکر می کنم اگر در زندگی توفیقاتی داشتم ناشی از همان نیکی ای است که من به پدر و بلکه به پدر و مادرم کردم.))
ایشان در بازگشت به مشهد نیز دست از تحصیل بر نداشته و تا سال۱۳۴۷در محضر عالم ربانی حضرت آیت الله میلانی(رحمته الله علیه) ، زانوی ادب بر زمین نهادند.
شاگردان:
کلاس دروس خارج فقه ایشان همچنان بر گزار می گردد، ولی فعلاً نمی توان شخص خاصی را به عنوان شاگرد خصوصی ایشان معرفی نمود.مشغله ی رهبری ایشان نیز اجازه ی اشتغال بیشتر به این مسائل را گرفته است.
ویژگی های اخلاقی
زندگی بسیار ساده
مرحوم حاج احمدآقا خمینی(رحمته الله علیه)نقل می کنند:
بر خود واجب می دانم که شهادت دهم زندگی آیت الله خامنه ای بسیار ساده است، نه از باب اینکه ایشان به این حرفها نیاز داشته باشند. من از داخل منزل ایشان مطلع هستم، ایشان در خانه بیش از یک نوع غذا بر سر سفره ندارند. خانواده ایشان روی موکت زندگی می کنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش نخ نما آنجا بود، از زبری آن فرش به موکت پناه بردم!
اُملت ساده
سر لشکر رحیم صفوی نقل می کنند:
روزی در منزل آقا میهمان بودم و بحث به طول انجامید و نزدیک مغرب شد، پس از نماز ایشان با مهربانی به من فرمودند:((آقا رحیم، شام میهمان ما باشید.))
عرض کردم:اسباب زحمت می شود.فرمودند:((نه، چه زحمتی،بمانید هر چه هست با هم می خوریم.))وقتی سفره را انداختند دیدم شام فقط یک املت ساده است!
مرا به دنبال زیلوها فرستادند
سردار شهید شوشتری نقل کرده اند:
((مقداری زیلوی نخ نما در خانه ی آقا بود.آنها را جمع کردیم و فروختیم و یک مقدار هم از پول شخصی روی آن گذاشتم و یک فرش خریدیم و پهن کردیم.
وقتی ایشان تشریف آوردند فرمودند:((اینها دیگر چیست؟زیلوها چه شد؟))
عرض کردم:عوض کردیم.فرمودند:((اشتباه کردید که عوض کردید!بروید و همان زیلوها را پس بگیرید و بیاورید!)) ما هم دوباره رفتیم و با زحمت زیلوها را یافتیم و پسگرفته و آوردیم.
در جایی دیگر از ایشان خواسته شد تا اجازه دهند تا از زندگیشان فیلمبرداری گردد و پخش شود. ایشان نپذیرفتند و فرمودند: «می ترسم باور نکنند!»
من اصلاً متوجه نشدم
حجت السلام راشد یزدی نقل می کنند:
زمانی که آقا در ایرانشهر تبعید بودند، در یک نماز جماعت که به امامت ایشان مشغول اقامه نماز جماعت بودیم،ناگهان در بین نماز یک بزغاله آمد و در جلوی نمازگزاران شروع به بالا و پایین پریدن کرد.عده ی زیادی از جمع توجه خود را از دست داده و عده ای هم خندیدند.
پس از نماز ازایشان سوأل کردیم:شما چطور نخندید در آن جلو؟ایشان فرمودند:
((برای چه بخندم؟))عرض کردیم:برای آن بزغاله دیگر!فرمودند:((من اصلاً متوجه بزغاله نشدم!)).
آری اولیاء الهی اینگونه اند و ما اینگونه:
غرض مرا ز نمازم این بود غم فراق تو را با تو راز بگذارم
و گرنه این چه نمازیست که من بی تو نشسته روی به محراب و دل به بازارم
عبادت ایشان
آیت الله موسوی کاشانی نقل می کنند:
حال ایشان در وقت عبادت، حال به خصوصی است، در شبانه روز تنها۴ ساعت می خوابند و مابقی را به تلاش و تهجّد و وظایف رهبری مشغولند، هر شب از ساعت ۳۰/۳ صبح به عبادت می پردازند تا سپیده دم.
حضرت آیت الله مصباح یزدی نیز نقل می کنند:
توسل ایشان به امام زمان بسیار عجیب است، چه شبها که مخفیانه و با لباس شخصی جهت شناخته نشدن به مسجد جمکران رفته و به راز و نیاز عاشقانه می پردازد،گاهی هم برخی متوجه می شوند و ایشان را می شناسند.
نماز اول وقت و از خود گذشتگی:
سردار شهید شوشتری نقل می کنند:
در زمان جنگ به همراه آقا در قرار گاه لشگر امام رضا(ع)در خرمشهر بودیم.اذان ظهر را گفتند ایشان بلافاصله بر خواستند و ما بقی هم برای اقتدا آماده شدند.مسجد قرارگاه پُر شد و ایشان که این موضوع را دیدند بیرون آمدند و زیلویی پهن کردند و خود در گرمای شدید خرمشهر به امامت ایستادند،عده ای از ما بقی هم که این موضوع را دیدند، بیرون آمدند و جا باز شد.
تواضع و فروتنی
سردار محمد شیرازی نقل می کنند:
در سفری، در سال۷۹که آقا به اردبیل داشتند، در جلسه ای با فرهیختگان و شاعران،
عده ای از شعرا اشعاری را در وصف ایشان خواندند، پس از ارائه اشعار شاعران، ایشان با تواضع تمام فرمودند:
((اشعار بسیار زیبایی بود،فقط یک عیب داشت!آن هم این بود که در مدح بنده بود.))
حضور در خط مقدم جبهه و رفتار ایشان
سرباز رزمنده ای به نام حسین کاظمی که هم اکنون نیز ساکن شهر دماوند هستند برای حقیر(محقّق)، خاطرات ذیل را بیان کردند که در اینجا می آورم:
((در اوج درگیری های دفاع از خرمشهر، من و چند تن دیگر را از تهران به عنوان راننده ماشینهای دارو و غذا به خرمشهر فرستادند.در زیر آتش توپ خانه عراقی ها با خواست خدا سالم به خرمشهر رسیدیم.دیدم چند نفر از پناه گاهی علامت می دهند.
رفتم آنجا و دیدم چند نفر آنجا هستند که به آنها می آید فرمانده باشند.در آن جمع سیّدی نورانی و جلیل القدر بود که رفته رفته با او صمیمی شده و از او خواستم تا به عنوان راننده با او بمانم.مرد عجیبی بود خیلی مهربان و با گذشت، تمام رفتار و اعمالش برای ما امر به معروف و نهی از منکر بود.هیچگاه مستقیماً تذکر نمی داد.او و فردی دیگر که بعداً فهمیدم شهید چمران است، گروههای چریکی پاتک شب، علیه عراق را فرماندهی می کردند و خود نیز از فعالان اصلی عملیاتها بودند! اگر یک مرد در عمرم دیده بودم او بود! بعد از چند وقت یک روز دیدم دوربین های تلویزیون آمدند و دور او جمع شدند. فهمیدم آدم معروفیست.بعد به او گفتم:سیّد شما فرمانده رده بالا بودی و ما خبر نداشتیم؟لبخندی زد و چیزی نگفت.
آنقدر تواضع داشت که باز هم نفهمیدم چه کسی هستند! یعنی اصلاً نمی شناختم چنین اسمی را.بعدها که مرا به تهران فرستادند، فهمیدم ایشان سید علی خامنه ای هستند!
با متّخلف برخورد کنید، ولو پسر من باشد!
حجت السلام نیازی نقل می کنند:
یکی از مسئولین رده بالای نظامی اشتباه قانونی انجام داده بود و سازمان قضایی گزارش حادثه را تنظیم و برای مقام رهبری ارسال نمود تا نتیجه ی قطعی مشخص گردد.
مُعَظَم لَه در پاسخ نامه مرقوم فرموده بودند:((با متخلف برخود کنید، ولو پسر من باشد!))
ابتدا اسمِتان را از شناسنامه ام خارج کنم ،آنوقت...!
ایشان همواره اجازه نمی دهند که هیچ یک از پسرانشان، هیچ گونه پست و یا منسبی
داشته باشند و تنها از راه درس و بحث طلبگی امرار معاش می کنند.نقل است که روزی یکی از فرزندانشان از ایشان اجازه می گیرند که:آیا به بنده اجازه پذیرش فلان پست را میدهید که پیشنهاد کرده اند؟ ایشان فرمودند:
((اشکالی ندارد،اما ابتدا برویم اسمتان را از شناسنامه ام خارج کنم، آنوقت به هر پستی که می روید،بروید!!!))
پزشک خصوصی
پزشکی نقل می کند:روزی در مطب بودم که خانمی با فرزندش مراجعه کرد.آن فرزند بسیار به مقام رهبری شبیه بود.اسم وفاملیش را پرسیدم، حدسم قویتر شد.از آن خانم پرسیدم شما با رهبری نسبتی دارید؟گفتند:((بله، ولی شما فعلاً چیزی نگو یید. بنده همسرشان هستم و این کودک هم فرزندشان.)) با تعجب پرسیدم:مگر شما پزشک خصوصی ندارید؟!گفتند:((خیر،آقا به ما اجازه این کارها را نمی دهند!می گو یند شما هم مثل بقیه در صف ویزیت بیمارستان بایستید!))
ایشان بروند از غذای خانه میل کنند
حضرت آیت الله جوادی آملی(حفظه الله) نقل می فرمایند:
((روزی میهمان مقام معظم رهبری بودم، سفره را گستردند.پسرشان آقا مصطفی هم بودند.ایشان به آقا مصطفی فرمودند:((شما پاشو برو!))
بنده خلاف ایشان عرض کردم:((اجازه بدهید آقازاده هم باشند، من از وی خواسته ام بمانند.))فرمودند:
((نه خیر، این غذا غذای بیت المال است.شما هم کار دارید و مِهمان بیت المال هستید.ایشان بروند منزل و از غذای منزل میل کنند!))
به فرموده خودشان:((در جوانی ورزش زورخانه ای هم انجام می دادند، اسب سوار ماهری هم هستند و به والیبال هم علاقه زیادی دارند و گاهی هم انجام می دادند، حال بیشتر به کوهنوردی پرداخته و بسیار هم به این ورزش سفارش می کنند.))به فرموده خودشان:((کارها سنگین است، ولی چون ورزش می کنم خسته نمی شوم.))نصیحت ایشان در زمینه ورزش معروف است که:
((ورزش برای جوانان لازم است و برای مسن ترها واجب!))
اشاره: آیت الله علی پهلوانی تهرانی (سعادت پرور)، در سال 1305 هجری شمسی در تهران تولد یافت. وی از نوجوانی در محضر اساتید بزرگی مانند شیخ محمد زاهد، آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان، آیت الله العظمی مرعشی نجفی، آیت الله العظمی بروجردی و حضرت امام خمینی(ره) حاضر شد و تا مرحله اجتهاد پیش رفت.
ادامه مطلب ...پایگاه خبری قانون: یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.
آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواحه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیرمن و این دختر دوست هستیم.
آقا ابتدا در باره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، ومن هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خدا حافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند .
آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند . با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند.(منبع: نشریه ماه تمام ،شماره ۳،ص۱۷).
آیت الله بهجت از درد دل به خودش مى پیچید. گفتم: بروم دکتر بیاورم. گفت نه، گفتم الآن درد گرفت؟ گفت نه چهل سال است! گفتم چهل سال است؟! گفت بله، دکتر هم رفته ام فایده اى نداشته، گفتم شما دعا کن تا خدا شفا بدهد... گفت من مى ترسم، آدم بى غصه نمى شود من سال ها است که با این درد رفیق شده ام. مى ترسم خدا این درد را از من بگیرد و یک درد دیگر بدهد و من ناشى باشم، دنیا کوچک است. به آن دل نبند. غنچه است براى کسى گل نمى شود.«1»
نامه اول:
برادر با ایمان و دوست رشید ما
نامهای به برادر با ایمان و دوست رشید ما، ابوعبدالله محمد بن نعمان - شیخ مفید - که خداوند عزت وی را مستدام بدارد. سلام خداوند بر تو ای کسی که در دوستی ما به زیور اخلاص آراستهای و در اعتقاد و ایمان به ما دارای امتیاز مخصوص هستی.
از بین بردن فقر
امام رضا(ع) درباره یکی از خواص عقیق می فرماید: « (در دست کردن انگشتر) عقیق،فقر را از بین می برد و دست کردن آن نقاق را نیز نابود می کند.»
امام صادق(ع) در حدیثی طولانی در خواص سنگ عقیق فرموده: «خیلی عجیب است که شخصی در دستش انگشتر عقیق باشد و درهم و دینار(پول) نداشته باشد.»
امام رضا(ع) می فرمایند: «کسی که انگشتری با نگین عقیق در دست کند، فقیر نمی شود.»
ادامه مطلب ...حکمتهای مهریه:1. مهریه احترام و حرمت قایل شدن به زن است.
2.مالی که در اختیار ش باشد تا از استقلال مالی برخوردار باشد.
3. در نزد بستگانش به خوبی از او یاد کنند.